علی اکبر ولایتی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام در یادداشتی نوشت: بی تردید باید گفت که روش بعضی از حکام غربی بر توسعه طلبی و سلطه جویی بر دیگران، دیر یا زود مضمحل خواهد شد و هم اکنون نیز یک علت اصلی عصبانیت سردمداران غرب این است که اسلام سریع ترین رشد را در همه جوامع و به خصوص در غرب دارد.
الف) اولاف پالمه:
از ابتدای نفوذ آمریکا در قارۀ اروپا، بعد از جنگ اول و به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم، کشور سوئد، با داشتن افراد برجسته ای چون اولاف پالمه[1]، زیر بار سلطۀ آمریکا نرفت، عضو ناتو نشد و به مبارزان ضد آپارتاید در آفریقای جنوبی، کوبا، نیکاراگوئه و... علی رغم خواست آمریکا کمک میکرد و در پیشاپیش صف مخالفان تعرض امریکا به ویتنام در راهپیماییها شرکت میجُست (رحیمی، 1373، ص 36).
وی پس از یک دوره فترت، در سال 1982 نخست وزیر سوئد بود و تا سال 1986 که ترور شد، در این سمت باقی ماند.
از گذشته های دورتر، هیچگاه زیر بار سلطۀ فرهنگی – سیاسی انگلیس و فرانسه نرفت و در زمان ما از آمریکا تبعیت نکرد و عضو ناتو هم نشد و در مجامع بینالمللی، سیاستی مستقل و متین بدون تأثیر پذیری از شارلاتانهای بینالمللی مثل آمریکا و انگلیس در پیش گرفت.
وی شخصیتی محترم در نزد مردم و سیاستمداران جهان بود و در ابتدای جنگ ایران و عراق توسط دبیرکل سازمان ملل متحد، به عنوان نماینده این سازمان برای ایجاد صلح بین ایران و عراق مأمور شد (شیرودی، 1383، ص 5، پانوشت 5) و بدون همراهی هیچ کشور دیگری به تنهایی سیاستهای مستقل و معتدل خود را در مورد پیشنهادهای مربوط به صلح پیش برد و به طور مرتب به ایران (به عنوان نمونه در نوامبر 1980 و فوریۀ 1981م) برای اقدامات مرتبط با میانجیگری سفر میکرد و مورد احترام بود (کوردسمن و دیگران، 1379، ص 64؛ برای توضیح مفصلتر در این خصوص نک.
Rusi (1987-September). “The War in the Gulf: International Mediation Effort”, London, Royal United Services Institute).
به ندرت ممکن است کسی در اروپا به نخست وزیری انتخاب شود و متعاقباً با فاصله نسبتاً طولانی به قدرت برگردد (دوره اول از 1969 تا 1976 و دوره دوم از 1982 تا 1986) ولی او که مردی نستوه و آزاده بود، علی رغم فشار تبلیغاتی آمریکایی ها و حامیان آنها به هیچ وجه تسلیم نشد و گردن فراز بخش مهمی از مردم سوئد را نمایندگی می کرد و نام حزبش در معیارهای اروپایی عنوان ویژه ای بود: «حزب کارگران سوسیال دموکرات»[2].
بالاخره علی رغم تبلیغات مخالفین وی که دست راستیهای افراطی و طرفدار تبعیض نژادی در فعل، ولی متظاهر به برابری نژادها بودند، وی به «ای.ان.سی» (کنگرۀ ملی آفریقا به رهبری نلسون ماندلا) کمک میکرد.
نظام سرمایه داری بالاخره نتوانست او را وادار به تبعیت از خود کند و اقدام به حذف فیزیکی وی کردند و ساعت 21/23 ، شبی که از سینما به همراه همسرش بیرون آمده بود از پشت هدف گلوله قرار گرفت و قاتل وی هم به طور کامل ناپدید شد و پس از مدتی، برخی از منابع غربی براساس برخی قرائن، احتمال می دادند که آمریکاییها پشت این ترور قرار داشته باشند. بعدها اداره امنیت سوئد (سوئدی: Säkerhetspolisen؛ مخفف: SÄPO) اعلام کرد که قتل اولاف پالمه کار یک قدرت بزرگ غربی بوده است که به مصلحت سوئد نیست نام آن کشور را بیاورد.
کار آمریکایی ها فقط از بین بردن اولاف پالمه نبود، بلکه لگدمال کردن این تفکر در سوئدی بود که بعد از حدود یک دهه نخست وزیری مورد اعتماد ملت را مجدداً بر سر کار آورد، که تحت فشار آمریکایی ها، تضعیف و از میدان خارج شده بود.
ب) داگ هامر شولد:
داگ هامر شولد[3] (1904-1961م) سیاستمدار و اقتصاد دان سوئدی و دومین دبیرکل سازمان ملل متحد بود که یکبار در سال 1953 و بار دیگر در سال 1957 به این سمت برگزیده شد. او همچنین به سبب فعالیتهای صلح دوستانهاش در کنگو، برنده جایزه صلح نوبل بود.
هامر شولد یکی از معدود دبیران کل سازمان ملل بود که به حقوق کشورهای جهان سوم توجه خاصی نشان می داد (در این باره نک. کاظمی نائینی و دیگران، 1396، ص 155-178).
هامر شولد در ایفای وظایفش بدون هرگونه محافظه کاری ایفای نقش می کرد. او در ماجرای حملۀ مشترک انگلیس، فرانسه و رژیم صهیونیستی به مصر در ماجرای ملی شدن کانال سوئز در سال 1956، از مصر دفاع کرد و در مبارزۀ مردم کنگو کینشازا[4] به رهبری پاتریس لومومبا[5] (1925-1961م)، با استعمار بلژیک، در جهت منافع مردم آن سامان و عملاً ضداستعمار بلژیک تلاش می کرد و عاقبت، هواپیمایش، در سفری به کنگو ساقط شد که به احتمال زیاد، دست استعمارگران غربی، در این سقوط دخیل است.
ج)خانم آنا لیند
خانم آنا لیند[6] (1957-2003م) وزیر امور خارجه این کشور که فردی ضدصهیونیسم و آزاده بود و مواضع ثابتی در سیاست خارجی، متناسب با استقلال رأی مردم سوئد داشت و در زمان حمله آمریکا به عراق، جرج بوش پسر را «ششلول بند!» خوانده بود، در سال 2003، در حالی که در یک فروشگاه در مرکز شهر استکهلم، در حال خرید بود، توسط فردی به نام میایلو میایلوویچ[7] با ضربات چاقو مجروح و ظرف چند ساعت در بیمارستان درگذشت.
د) وایکینگها:
وایکینگ ها دزدان دریایی منطقه اسکاندیناوی یعنی دانمارک، نروژ و سوئد فعلی بودند که در اواخر قرن 8 تا اواخر قرن 11 میلادی، هر بلایی که دلشان خواست بر سر هر منطقه ای که به دستشان رسید آوردند. در نتیجه به عنوان جنگجویان خشن و بی رحم معروف شدند. منابع مربوط به وایکینگها در تاریخ به اندازۀ کافی متعدد هستند که بخشی از انواع منابع اصلی که مربوط به مورخین معتبر جهان اسلام و ایران درباره وایکینگ ها نوشتند
مانند: ابن فقیه همدانی (جغرافیدان قرن سوم هجری قمری) در البُلدان، ابن واضح احمد بن ابییعقوب یعقوبی اصفهانی (مورخ و جغرافیدان مشهور قرن سوم هجری قمری) در المسالک و الممالک، ابوعلی احمد بن رُسته اصفهانی (جغرافیدان و دانشمند قرن سوم هجری قمری) در الاعلاق النفیسه که دایرهالمعارفی در علوم مختلف بهویژه جغرافیا بوده و آثار البلاد و اخبار العباد و عجایبالمخلوقات، ابن فضلان (جغرافیدان نیمۀ دوم قرن سوم و نیمۀ اول قرن چهارم هجری قمری) در الرحله (الرحله ابن فضلان)، ابن بلخی (تاریخنگار و جغرافیدان قرن پنجم و ششم هجری قمری) در فارس نامه، ابواسحاق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری (جغرافیدان پرآوازۀ قرن چهارم هجری قمری) در صُوَرالاقالیم و مسالک و الممالک، علی بن حسین مسعودی (تاریخنگار و جغرافیدان قرن سوم و چهارم هجری قمری) در مروجالذهب و معادن الجوهر و التنبیه و الاشراف و در کتاب جغرافیایی حدودالعالم از نویسندۀ ناشناس (Gullbekk, 2008, p 543-549).
ه) سوئد کنونی
به نظر می رسد که آمریکاییها طوری عمل کرده اند که گویی، نسل جدید این قبایل را در مناطق کابویی نشین غرب آمریکا، مجددا پرورش دادهاند و دروازههای سوئد را با انواع حیلت بر روی این افراد گشوده اند..
عدهای افراطی و به لحاظ روانی، غیرطبیعی دور هم جمع شدند که کارهایی از قبیل اهانت به ساحت مقدس قرآن کریم، جزء کارهای بسیار زشت آنهاست و اخیراً کاری کردند که قطعاً مورد تایید اکثریت مردم سوئد نیست، ولی این کشور که پس از حذف فیزیکی شادروان اولاف پالمه - که مانع اصلی بر سر راه حامیان جذب مردم سوئد به فرهنگ مبتذل «انگلیس - آمریکا پایه» بود – توانستند فضای عمومی آن کشور را به گونه ای بر هم بریزند که سوئد که تاریخ و تمدنی ریشهدارتر از آمریکایی ها دارد و تا قبل از پطر کبیر، دریای بالتیک، جزئی از سوئد بود و خود شخصیت و هیمنهای مطرح در سطح اروپا داشت، تبدیل به کشوری دنباله رو آمریکاییها گردد و به شکل سخیفی هر اقدام ضد انسانی و ضد معنویت بشر را به عنوان ارزش گذاشتن بر به اصطلاح حقوق بشر و آزادی بیان، در غیاب مردان رشید اسلام و شیرزنان مسلمان و دور از چشم آنها، انجام می دهند.
اما چنان از صهیونیستها و عوامل آنها میترسند و به جبران ظلم هایی که به یهودی ها، در طول تاریخ اروپا کرده اند، به رژیم اشغالگر و جانی صهیونیستی، احترام می گذارند که اگر کسی در یکی از این کشورهای به اصطلاح آزاد، ولی وقیح، در نوشتهها و یا اظهارات شفاهی و فیلم های تصویری، عدد یهودیهایی که در «اردوگاههای آشوویتس» به دست آلمان هیتلری زیر سوال ببرند، مانند مرحوم روژه گارودی[8] (1913-2012م)، نویسنده شهیر و آزاده فرانسوی، محاکمه و مجازات میکنند و در جهت سانسور این نوشته جات و فیلم های افراد آزاد اندیش، لحظه ای درنگ نمی کنند و اگر کسی کوچکترین سخنی علیه رژیم صهیونیستی و یا مشی صهیونیست ها بزند، بدون در نظر گرفتن آزادی بیان ادعایی، با وی برخورد بسیار سختی می کنند.
مثال ذیل، وضعیت بسیار تأسف بار سوئدی را که میراث اولاف پالمه را با مرده ریگ وایکنیگ ها جا به جا کرده است، به خوبی نشان می دهد؛
یکی از فارغ التحصیلان مورد اعتماد ایرانی که دکترای تخصصی خود را در این کشور گذرانده،چنین نقل می کند که: " در زمان تحصیل وی در سوئد، بیش از 90 رادیوی فارسی زبان، علیه ایران، انقلاب و اسلام، با دریافت پول از حکومت سوئد فعالیت می کردند و در تخریب و ناسزاگویی علیه جمهوری اسلامی و مقدسات اسلامی، از هر گونه آزادی برخورداربودند و از هیچ چیز و هیچ مرجعی پروا نداشتند.
این وضعیت موجب شد که دانشجویان و دیگر ایرانی های مسلمان و میهن پرست خواستند که در مقابل این تعداد کثیر از رادیوهای ضد خدا و اسلام و معنویت، یک ایستگاه رادیویی (با نام رادیو سلام) برای ترویج معارف اسلامی و پاسخگویی به شبهات القایی توسط عوامل بیگانه تأسیس نمایند که این رادیو، بیش از 9 ماه دوام نیاورد، زیرا به صورت مکرر، توسط سیستم امنیتی آن کشور، به دست اندرکاران این رادیو هشدار داده شد تا آن را تعطیل نمایند و در نهایت نیز تعطیل شد.یعنی آزادی بیان ادعایی آن به شکلی است که حتی تحمل یک رادیو با روشی متفاوت را نداشتند.
باعث تأسف است زمانی سوئدی ها که با سربلندی تحت تأثیر شخصیت متین افرادی مانند اولاف پالمه و داگ هامر شولد و خانم آنا لیند در برابر آمریکایی ها می ایستادند، اما اکنون به آلت دست آنها و دیگر توطئه گران و استعمارگران غربی تبدیل شدهاند.
این نشان می دهد که استکبار جهانی، حتی در کشورهای دنباله رو آمریکا نیز نمی تواند یک صدای مستقل را تحمل نماید. مطلبی که در خصوص تفکر غربی و خلقیات و رفتارهایی که معجونی از ارزشها و ضد ارزشها و معایب و محاسن که در عمل سیئات بر حسنات می چربد ولی همواره در قرون متاخر و حاضر دارای لعابی از خیر خواهی و انسان دوستی و خوش سیرتی و شعارهای تو خالی می باشد. به نظر میرسد حداقل در مورد تعریف انسان و چیستی و باید ها و نباید های آن سر منشاء تفکرات کنونی غربی ها یونان قدیم است (5 قرن قبل از میلاد مسیح)
نقل است بعضی این تفکر تبعیض نژادی و خود برتر دانستن را به سقراط نسبت میدهند که افلاطون از وی نقل کرده است که مردم دنیا دو دسته اند یا یونانی هستن و یا بربر !
بعداً اسکندرانیها و رومیها جانشین آنان شدند. در فیلمهایی که توسط غربیها بر اساس تاریخ روم قدیم ساخته میشود، می توان ملاحظه کرد که یکی از مهمترین تفریحات اشراف روم، در آن زمان در کنار کاخ امپراطور این بوده است که بردگان را به جان هم میانداختند و یا اسیران را واداربه رویارویی با حیوانات درنده میکردند.
نکته قابل توجه آن که اگر یکی از بردگان، برده دیگری را به زمین میزد و خنجر میکشید و بر سینه او مینشست، همه جماعت اشراف، با هیاهو و ایجاد تنش و فشار روحی بر روی برده فاتح، از او میخواستند که فرد مغلوب را بکشد تا آنها لذت ببرند و این امری رایج در روم بود.
بررسی و تفحص در تاریخ مشرق زمین، به ویژه ایران نشان می دهد که به هیچ وجه چنین قساوتی و حتی رقیقتر از آن به هیج عنوان وجود نداشته است، بلکه برعکس، در نبردهای تن به تن یا جمعی، عکس آن رایج بود؛ در اسلام، اگر دشمنی تسلیم شود، آن را نه میآزارند و نه میکشند. اگر کشته شد در حین جنگ، مانع از مثله کردن آن میشوند و دستور اسلام این است که اگر دشمن از جلوی شما گریخت، آن را تعقیب نکنید و اگر حکم قتل کسی به حق توسط قاضی صادر شد، دنبال مستمسک مشروعی هستند که حکم را تبدیل به احکام ساده تر نماید.
اروپائیان
زمان گذشت تا در آغاز قرن چهارم میلادی، کنستانتین پادشاه رم، به دین مسیحیت گروید.از آن پس هم حتی، رومی ها، رفتار خشن خود را تغییر ندادند، بلکه به جای اینکه مسیحیت اروپا در مسیری که حضرت عیسی (ع) ترسیم فرمودند، هدایت شوند، برعکس عمل می کردند و به هر جایی که حمله کردند، با بیرحمی تمام با مردم و مناطق مورد تهاجم برخورد می کردند. بدین معنی که به جای اینکه اروپائیان با گرایش به مسیحیت تغییر روش دهند، مسیحیت را اروپایی کردند؛ به طور مثال، مقایسه حملات صلیبیها[9] پس از گرویدن به مسیحیت به جهان اسلام به لحاظ قساوت، تفاوتی با حملات رومی ها به کارتاژ (در شمال آفریقای کنونی) پیش از مسیحیت نداشت. نه کارتاژها و نه مسلمانان، هیچ کاری که مستلزم تحمل یک چنین جنایت جنگی باشد، نداشتند و برعکس، کارتاژها، مردمی از تبار فینیقی ها و تاجر مسلک بودند و زندگی آنها در پناه صلح و امنیت تأمین می شد.
مسلمانان که از اواخر قرن اول هجری، در طول قرن نخست اسلام، تا اندلس پیش رفتند، جز فرهنگ و تمدن بالاتر، ارمغانی برای آنان نداشته و به هیچ وجه چنین اعمال خشونت آمیزی را نشان ندادند.
صفحه دیگر تاریخ غرب، برده داری است.
اینجانب زمانی که وزیر خارجه بودم؛ با دعوت رسمی، به کشور غنا در غرب آفریقا رفتم که مرا برای دیدن قلعه پرتغالی ها بردند که این قلعه بر روی صخره عظیمی بر روی اقیانوس اطلس بنا شده بود که همچنان به عنوان میراث فرهنگی تلخ غنایی ها مورد بازدید میهمانان قرار دارد که بعد از گذشت چند قرن همچنان پابرجا بود. از این سنگ ناودانی وسیع به سمت دریا کشیده شده بود، راهنما توضیح داد که پرتغالی ها با کشتی های جنگی می آمدند و در این ساحل لنگر می انداختند و افرادی از آنها در داخل سرزمین غنا «برای شکار سیاه پوستان می رفتند» و آن ها را دستگیر کرده و در این قلعه زندانی می کردند و دست و پای آنها را با زنجیر می بستند و از درون این ساختمان بر روی این صخره سنگی و از طریق آن ناودان؛ مانند یک بسته به کشتی های خود می انداختند که از طریق آن ناودان به آن قلعه وصل می شد و آنها را دست و پا بسته به آمریکا برده و این ها را به تعبیر مرحوم دکتر شریعتی مانند هیزم بر روی هم به صورت چپ و راست می چیدند که تا رسیدن به مقصد گاهی 50 درصد این افراد تلف می شدند، اما آنچه از ایشان زنده به مقصد می رسید، سود قابل توجهی برای این تجار بی رحم و برده دار داشت.
غرض ما از غربیها و سیئات و جنایات آنها، اقلیت های محدود حاکم بر بخش اعظم تاریخ این منطقه می باشد (زیرا عامه مردم عامه غرب نیز مانند بقیه از مردم دنیا توسط خداوند تبارک و تعالی، بنا بر فطرت های پاک انسانی، مردمی صلح طلب و نوع دوست می باشند)
متاسفانه تا زمان ما، ویژگی های غیر انسانی و ضد بشری حکومت های غربی ادامه دارد، لیکن اغلب حکومتگران کنونی مانند اسلافشان، تلاش می کنند سلطه و توسعه طلبی خویش به نفع اقلیت حاکم و به ضرر اکثریت مردم جهان را با توجیهات فریبکارانه اما آراسته به الفاظ زیبا و مورد قبول فطرت انسان ها بیان کنند ولی باطن اعمال و گفتار آنها، همان ویژگی های باستانی توسعه طلبی و خود را برتر از دیگران دانستن است.
فشار مردم سایر نقاط جهان از آسیا تا آفریقا و آمریکای لاتین و مبارزات نفسگیر آنها علیه استعمار، حکومتگران غربی را وادار به عقب نشینی کرده ولی هر بار، با چهره ای متمایز در صحنه بین المللی ظاهر شوند تا شعارهای انسان دوستانه بدهند و نه تنها به آنها عمل نمی کنند بلکه از آن به عنوان وسیله ای برای خاموش کردن صدای مردم حق طلب استفاده می کنند که از جمله پسندیده ترین آنها مسائل مربوط به حقوق بشر است که در عمل همچنان غربی ها معتقدند که تافته جدا بافته از دیگر نقاط دنیا هستند و بقیه مردم دنیا برای بندگی و بردگی آنها آفریده شده اند.
لذا بر اساس آنچه که در ترازوی غیر عادلانه سلطه گران غربی برای اینکه یک ملت و کشوری را تابع ضوابط بین المللی و رعایت کننده حقوق بشر بدانند وجود دارد این است که باید از سردمداران غربی یعنی آمریکا و انگلیس و مانند آنها کاملا تبعیت کنند تا شاید با آنان مدارا شود.
اگر ملتی انقلاب کند و بخواهد روش حکومتی خود را براساس منافع مردم خویش انتخاب نماید که لزوما بر روش غربی ها منطبق نباشد و به عبارت دیگر متابعت از غرب نداشته و یا حتی اگر در ضدیت کامل با آنهاهم نباشد، باز مورد قبول آنها نیست ، مانند سالوادور آلِنده[1](1908-1973م) و آگوستو پینوشه[2] (1915-2006م) در شیلی که آلنده به مردم خود خدمت کرد و تصمیم گرفت که معادن مس را که مهم ترین سرمایه مردم شیلی است را ملی کند ولی صدای آمریکاییها بلند تر شد زیرا این مجموعه ذخیره حیاتی مردم آن کشور که معادن مس در کوه های آند می باشد (بزرگترین معادن مس در دنیا ، معادن مس شیلی است) تحت انحصار بزرگترین کمپانی مخابراتی آمریکا و جهان به نام (آی تی تی ) می باشد و این سرمایه ملی در انحصار را به ثمن بخس مانند نفت در ایران در اختیار گرفته بود. براساس بعضی از روایات تاریخی، کمپانی مذکور 20 میلیارد دلار هزینه کرد تا پینوشه را بر جان و مال مردم شیلی حاکم نماید که با بدترین جنایات، مردم شیلی را سرکوب نمود ولی به تعبیر آمریکایی ها حقوق بشر مورد نظر آنان تضییع نشد هر چند که ثروت ملی مردم به غارت رفت.
هم اکنون نیز همچنان پایمال شدن حقوق سیاه پوستان در آمریکا و اروپا چند برابر سفید پوستان است و ما به طور مرتب شاهد تضییع حقوق سیاه پوستان هستیم و در نهایت هنوز سردمداران اروپا و آمریکا چنین دیدگاهی دارند. بایدن زمانی گفت که همه دنیا دگمه شلوار جین آمریکایی ها هم نمی شوند و یا آقای بورل (مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا) طی یک سخنرانی گفت، اروپا باغ و خارج از آن جنگل است و برای همین به ما حمله می کنند.
نتیجه اینکه علی رغم زرق و برق موجود در غرب و آراسته شدن نهادهای غیر الهی و برساخته بعضی از حاکمان غربی به کلمات زیبا، ما مشرق زمینی ها، به تبعیت از پیامبران، اولیا و بزرگان، اکنون دیگر فکر نمی کنیم که مغرب زمین بهشت موعود است و همانطور که افرادی مانند تقی زاده (در ابتدای عمرش) و محمد طحطاوی و خیرالدین تونسی قبل از او که اعتقاد داشتند مسلمانان برای پیشرفت، باید از نوک پا تا فرق سر فرنگی شویم، خوشبختانه با طی مراحل سختی در تاریخ خودمان، غرب و سیئاتش را شناخته ایم و راه نجات ما، تقویت اعتقادی و معرفتی خود و تکیه کردن بر خویشتن خویش می باشد. بی تردید باید گفت که روش بعضی از حکام غربی بر توسعه طلبی و سلطه جویی بر دیگران، دیر یا زود مضمحل خواهد شد و مردم بیگناه آنان نیز به طریق صواب خواهند پیوست و هم اکنون نیز یک علت اصلی عصبانیت سردمداران جهانی غربی این است که اسلام سریع ترین رشد را در همه جوامع و به خصوص در غرب دارد.