گاهی باید از خودمان بپرسیم هنرمند کیست و شان و جایگاهش کجاست؟
اگر هنرمند با هنرش، درباره روزمرگی های اجتماعی آشکارا و با پرده دری سخن بگوید قادر است درک عوام را از واقعیت تغییر دهد. شیشلیک مصداق همین واقعیت است. مصداق درز گرفتن واقعیت ها برای تسلط بیشتر. اما به چه زبان؟! زبان هزل!
زبانی که چارچوب های اخلاقی و انسانی در آن رعایت نمی شود و خشک و تر را با هم سوزانده و جزغاله می کند.
ناکجاآبادی در حاشیه شهر تهران، بعنوان جامعه کوچکِ شاهد انتخاب می شود تا در مقیاس بزرگتر و عیان تر، شعور جامعه بزرگتر به سُخره گرفته شود. اهالی کارخانه پشم ایران همان جامعه شاهدند تا هویت و شعورشان لگدمال شود و این اتفاق به گستره یک ایران که به زعم نویسنده و فیلمساز انسان هایی تهی مغز و بدون اراده و منفعلی هستند از سوی سیستم مورد وثوق امروز فیلمساز، تعمیم داده شود. مرور سختی و رنجی که یک ملت در فرآیند تغییر و تحولات پس از انقلاب و آزمون و خطاهای گروهی نابخرد سودجو متحمل شدند آن هم با این حجم و گستره لودگی و لگدمال کردن ارزش های اخلاقی و تربیتی چه سودی برای این مردم دارد؟
شیشلیک در اجرا و پروسه چینش و هدایت یک کمدی درام تلخ اجتماعی نقص عیان و قابل توجهی ندارد. همه چیزش خوب است. بازی هایش خوب است. طراحی صحنه و دکوپاژش بی نقص است. اما چه بد که محتوای آن تلخ و سوزاننده است. به حدی که مخاطب را به این فکر مشغول می سازد که در این آشفته بازار سیاسی اقتصادی، اجتماعی و هجمه و فشارهای بی حد و حصر دنیا بر این ملت، آقای هنرمند رسالت تو چیست؟!
نمک بر زخم پاشیدن و خاک فرسوده را شخم زدن، در این میانه پرهیاهو به چه کارِ شما و مخاطب سینمادوستی که برای دیدن فیلم شما از وقت و اندک پول ته جیبش هزینه کرده، می آید. بعداز عبور از صحنه های پرافتخار و کف زدن های این ملت برای فیلم های ارزشی که تمام قد پشتشان ایستادی، به این فکر کردی که همان هایی را که برایت کف زدند و گمانت این است که برگ برنده ای برایشان رو کرده ای را به بد شیوه ای به سُخره گرفته ای؟!
مردم ایران مردمانی شریف و البته حق نگه دارند. باشد که حق نگه دارشان باشد.