به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، بی شک نقش بینظیر بانوان در دوران انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس امری انکارناپذیر و سرشار از ایثارگری است که عدهای با انکار این حماسه بزرگ قصد دارند به اهداف شوم خود برسند اما بر خلاف این تصور واهی، همان زنانی که در روزهای خفقان سال ۵۷ و پیش از آن در نقش مادر و همسر به پیروزی انقلاب کمک کردند، امروز دخترانی تربیت کردهاند تا مسیر آنان را زینبوار ادامه دهند.
سال گذشته بود که در همین ایام در دانشکده پزشکی دانشگاه اصفهان پای درس استادی نشستیم که از سال ۱۳۵۵ در حالیکه تازه داماد بود راهی زندانهای ستمشاهی شد و در این مصاحبه از بانویی حرف زد که پا به پای او در این مسیر حضور داشت و یادآوری این مصاحبه بهانهای شد تا پس از گذشت یک سال با این پیشگام انقلاب هماهنگ کنیم و همین تماس مقدمهای برای گفتوگو با مهوش شهیدی متولد سال ۱۳۳۳، فارغالتحصیل رشته بهداشت مدارس و مادر سه فرزند میشود:
خانم شهیدی صحبتش را از نحوه آشنایی با همسرش آغاز میکند: با همسرم در یک محل بودیم و با برادرم جلسات قرآن داشت، همچنین برادرانم هم در فعالیتهای سیاسی حضور و به همین واسطه باهم آشنایی داشتند.
دکتر اسفندیاری از مبارزان پیش از انقلاب است اما سؤالی که در ذهنم مطرح میشود این است که تحت تأثیر همسرش وارد فعالیتهای مبارزاتی شده یا پیش از آن هم با این مسائل آشنا بوده که اینطور پاسخم را میدهد: قبل از ازدواج خانوادهای سیاسی داشتم و برادرانم جزو زندانیهای سیاسی بودند و زمانی که برای دیدن آنها به زندان میرفتیم و میآمدیم در جریان مسائل سیاسی قرار گرفتم، ۴ خواهر هستیم که در آن زمان هم با خواهرانم اعلامیهها را با کاربن کپی میکردیم.
هم مرد و هم زن خانه بودم
دکتر اسفندیاری از سال ۱۳۵۵ یعنی درست چند ماه بعد از عروسیشان به مدت ۲ سال در زندانهای ساواک دستگیر بود و همسرش شرایط روزهای نبود او را اینطور تعریف میکند: زمانی که همسرم در بیمارستان کاشانی دستگیر شد، باردار و در روستای قائمیه مربی بهداشت بودم، هفتهای سه روز به ملاقات همسرم میرفتم و مشغول کارهای سیاسی بودم و مطالعه میکردم و خلاصه هم مرد خانه بودم و هم زن.
او ادامه میدهد: حدود ۳ نفر بودیم که همسرانمان زندان بودند و بقیه مادرانی بودند که پسرانشان دستگیر بودند و به همین دلیل کارهایی که پیش میآمد و نیازمند پیگیری داشت مسؤولیتش با ما بود.
در میان صحبتها انگار که یاد ماجرایی تلخ افتاد و سخنانش این نکته را تأیید میکند: یکبار که در زندان به ملاقات همسرم رفته بودم میدیدم که مدام دستانش را پنهان میکند و وقتی از پرسیدم چه اتفاقی افتاده گفت دفعه قبل که با هم صحبت کردیم تمام تلفنها را کنترل میکنند و چون نکتهای از درون زندان برایم تعریف کرده بود دستش را بین در گذاشته و در را بسته بودند؛ با اینکه دوران شکنجه و بازجویی همسرم تمام شده بود باز هم در زندان اینطور اذیت میکردند.
وقتی به پای صحبت پیشگامان انقلاب اسلامی مینشینیم، یکی از نقاط اوج صحبتشان تحصن بانوان در منزل آیتالله خادمی است و چه چیزی بهتر از اینکه ماجرای آن را از یکی از حاضران در این واقعه بشنویم: خرداد ۵۷ وقتی به ملاقات رفتیم، دیدیم که مردانمان نمیآیند و انگار شرایط هم عادی نیست، بعد از گذشت چند دقیقه بچههای زندانی دیرتر از حالت عادی با وضعیتی آشفته آمدند.
وقتی فریاد یاحسین(ع) مادران در زندان طنینانداز شد
خانم شهیدی بیان میکند: آن روز فقط همسرم پشت تلفن آمد و تعریف کرد که روز قبل مدیر زندان به تعدادی از اراذل و اوباش زندانی چاقو داده تا به زندانیها حمله کنند و میگفت تا صبح مشغول بوده تا زخمها را بخیه بزند و با همین اتفاق تصمیم به اعتصاب گرفتهاند و دیگر برای ملاقات هم نمیآیند؛ آن روز مادران زندانیها وقتی شرایط فرزندانشان دیدند بلند فریاد یاحسین(ع) سر میدادند، گریه میکردند و سینه میزدند.
خانم شهیدی صحبتش را اینطور ادامه میدهد: بعد از این ماجرا برای پیگیری این اتفاق هر روز به اماکان مختلف از جمله دفتر صلیب سرخ، دادگاه نظامی، شهربانی و... میرفتیم؛ تیمسار مصطفایی رئیس شهربانی بود و وقتی به دفتر او رفتم میگفت به زندان میبرمت تا ببینی شوهرت سالم است و پاسخ دادم کاری به شوهر خودم ندارم، شرایط بقیه بچهها را به چشم خودم دیدم، از طرفی مدیر داخلی زندان شخصی به اسم یزدانی بود میگفت زندانیها باهم دعوایشان شده و با میلههای تخت به هم آسیب زدهاند.
او از شروع ماجرای تحصن اینطور یاد میکند: همان روزها چندتن از روحانیون یه منزل ما آمدند و گفتند میخواهیم برای حل مشکل در منزل آیتالله خادمی تحصنی برقرار کنیم تا ایشان به دادمان برسد اما آن زمان اطلاع دقیقی از تحص نداشتم ولی قرار شد به زندان برویم و اگر مردان بیرون نیامدند از آنجا اطلاع دهند که چطور کار را پیش ببریم.
از ادامه ماجرا میپرسم و میگوید: ۹ تیر ۵۷ رسید؛ آن موقع یک ژیان داشتم که با آن به زندان رفتم اما زندانیان برای ملاقات نیامدند و همان روحانیون آدرس منزل آیتالله خادمی را دادند و با حدود ۱۵ نفر راهی شدیم، به ما گفتند اگر آیتالله خادمی به درب آمدند صحبتی با ایشان نکنید و بگویید باید به داخل بیاییم.
روایت به نقاط جالب و کمتر شنیده شده میرسد و وجودم سراپا گوش میشود تا ادامه ماجرا را بشنوم: حدود ساعت ۳ بعد از ظهر بود که درب منزل آیتالله خادمی رسیدیم، پیشخدمت ایشان گفت اگر کاری دارید بگویید تا من منتقل کنم اما پاسخ دادم کار ما طولانی است و دم در نمیشود و باید داخل بیاییم؛ به ما گفته بوند وقتی آیتالله خادمی آمدند پشت سر ایشان وارد خانه شوید و طبق همین صحبت، وقتی ایشان آمدند گفتند «همشیره بفرمایید، چهکار دارید؟» و پاسخ دادم ما حرفهایمان طولانی است اگر میشود داخل بیاییم و آن موقع که وارد شدیم، تا حدود ۱۵ روز آنجا بودیم.
خانم شهیدی بیان میکند: صحبتهایمان را با آیتالله خادمی مطرح کردیم و از سمتی نیروهای ساواک هم به آنجا میآمدند و علیه ما حرف میزدند که زندانیهای اینها کمونیست هستند و اصلا نماز نمیخوانند.
میپرسم ۱۵ روز تحصنتان چطور میگذشت و چه میکردید که توضیح میدهد: در آن مدت پسرم یک سال داشت و مجبور بودم بروم و بیایم اما مادران زندانیها آنجا کامل ماندند، سخنرانی میکردند، احکام، قرآن و مقاله میخواندند؛ در زندان کتاب بردن آزاد نبود، وضع غذا خوب نبود، بند قاچاقیان با زندانیان سیاسی با هم بود و این نکات را در این تحصن مطرح کردیم و در ادامه قبول کردند این موارد اصلاح شود و قرار شد تحصنمان را به پایان برسانیم تا آقایان برای تحصن بیایند.
با هیجان اینطور صحبتش را سر میگیرد: بعد از تحصن از خانه آیتالله خادمی با پارچهای سفید رنگ که بر آن نوشته بودیم «ما خانوادههای زندانیان سیاسی خواستار آزادی زندانیانمان هستیم» تا خیابان طالقانی پیاده رفتیم اما رئیس کمیته آمد و با عصبانیت گفت متفرق شوید و باز هم حدود ۱٠ نفرمان باقی ماندیم که آنجا با ماشین ما را به کمیته خیابان کمال اسماعیل بردند.
خانم شهیدی یادآور میشود: نادری که شکنجهگر معروف بود را تا آن موقع ندیده بودم و همان روز دیدم و متوجه شدم چه انسان رذلی است؛ حدود ۶ ساعت بازداشت بودم و برادرم آمد و بالاخره آزاد شدم.
از او درباره نحوه مطلع شدنش از خبر آزادی همسرش میپرسم و میگوید: حکم حبس همسرم ۲ سال بود و زمان آزادی او تقریبا با پیروزی اتقلاب همزمان بود و منتظر آزادی بودیم.
انقلاب اسلامی نقطه امیدی برای ما بود
تاریخ صحبتمان به ۱۲ بهمن میرسد و با خندهای شیرین میگوید: دائما از طریق اعلامیهها و رادیو پیگیر اخبار بودیم و تمام برنامههای آن زمان نقطه امیدی برای ما بود، روز ورود امام ذوق زیادی داشتیم، برای این انقلاب خیلیها زحمت کشیدند تا به آن روز برسیم اما جوانان از آن خبر ندارند.
با ذوق ادامه میدهد: ۱۲ تا ۲۲ بهمن را دائماً در راهپیماییها و جلسات شرکت میکردیم و بهطور خلاصه هرجاکه نیاز بود حضور داشتیم.
خانم شهیدی در میان صحبتهایش به روزهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی میرسد و تعریف میکند: همسرم بعد از زندان به جهاد سازندگی رفت و برای مأموریت به بازفت میرفت، آن ایام سن زیادی نداشتم و میگفتم زندانت را رفتی و حالا بقیه باید دنبال کارها بروند اما میگفت تازه شروع کارمان است، در همان زمان بود که هاجر فرزند دومم بهدنیا آمد اما همسرم در مأموریت بود.
پارسال بود که دکتر اسفندیاری در گفتوگویی که با داشتیم تعریف میکرد مجبور بوده برای گرفتن تخصص ابتدا به شیراز و سپس انگلیس برود و همین نکته سؤال بعدیام از خانم شهیدی میشود که این همراهی سخت نبود؟ که باحوصله برایم توضیح میدهد: وقتی همسرم میخواست تخصص بگیرد به او گفتند چون در رشته آناتومی پول زیادی نیست، افراد زیادی به این رشته نمیآیند و استاد پرورش هم همین توصیه را داشتند که در نهایت تحقیق کردیم و گفتند در شیراز برای این رشته متخصص استرالیایی حضور دارد و به همین دلیل با دو بچه کوچک به شیراز رفتیم و حدود یک سال آنجا بودیم.
در ادامه داستان انگلیس رفتنشان را اینطور تعریف میکند؛ بعد از شیراز قرار شد به انگلیس برویم و آن زمان سه فرزندم بهدنیا آمده بودند و ۱، ۴ و ۶ ساله داشتند و به همین دلیل میگفتم اگر به انگلیس بروم در تربیت فرزندانم تأثیرگذار است اما مدتی که در ایران بودم دیدم با سه بچه شرایط برایم سخت است که پس از آن با آیتالله مظاهری مشورت کردم و گفتند اگر همه باهم باشید خیلی بهتر است، در نهایت با سه بچه به انگلیس رفتم و پنج سال آنجا بودیم؛ آنجا مدرسه ایرانی نبود و صبح تا ظهر که به مدرسه میرفتند، بعد از آن خودم در خانه به آنها به زبان فارسی درس میدادم.
راه برای افراد بهدنبال پیشرفت باز است
خانم شهیدی با یادآوری خاطرات زندگیشان در انگلیس انگار نکتهای جدید به ذهنش آمده که آن را اینطور بیان میکند: من قبل ازدواج در خانوادی بزرگ شدم که سختی نچشیدم اما بعد از ازدواج در سختیهای فراوان زندگی صبور بودم ولی در حال حاضر میبینم برخی از دختران و خانمها سختیهای زندگی را تحمل نمیکنند؛ در حال شرایط فعلی شاهدیم بسیاری از بانوان مستعد پیشرفتهای فراوانی داشتند و میتوان گفت راه برای افراد علاقهمند و بهدنبال پیشرفت باز است و میتوان به جای غر زدن هرکاری انجام داد.
او در پایان اینطور صحبتش را به پایان میرساند: راه برای همراهی با انقلاب باز است و هر شخصی در این مسیر نماند، عقب میماند و در این مسیر خدمت به جمهوری اسلامی مملو از خیر و برکت است.
پایان پیام/۶۳۱۲۵/آ/