آقای استفان ووکیچ از روزی که همسرش فوت کرد هر روز دم پنجرهی خونش مینشست و به منظره زمستونی بیرون خیره میشد از خاطرات قدیم و همسرش ملنا یاد میکرد و اشک میریخت یک روز صبح که از ماهیگیری برگشت دید لک لکی در مزرعه نشسته، اما تکان نمیخورد. استفان با خودش فکر کرد حتما دنبال غذا است یا در حال استراحت کردن است کمی صبر کرد، اما لک لک تکان نمیخورد.
از خونه بیرون میآید تا ببیند چرا لک لک تکان نمیخورد؟ از پشت به لک لک نزدیک شد و هر لحظه احتمال این را میداد که لک لک برود، اما لک لک برگشت به استفان خیره شد و تکان نخورد. استفان نمی دانست این لک لک عاشق قوانین لبنان را تغییر می دهد.
وقتی استفان به او رسید متوجه بالش که به طرز عمیقی با تیر تفنگ شکاری زخمی شده، شکسته است و توانایی پرواز کردنش را برای همیشه از دست داده
استفان هم که تنها بود... لک لک زخمی را برداشت و با خود به خانه برد. به یاد همسر فوت کرده اش اسم لک لک را «ملنا» گذاشت.
زخمش را درمان کرد و به او غذا داد تا سرحال شد تمام زمستان را ملنا پیش استفان ماند.
بهار که شد استفان یک لانه مثل لانه لک لکها با همان مواد روی دودکش پشت بامش ساخت و ملنا را برد بالای پشت بام به امید اینکه لک لکی او را به عنوان جفت انتخاب کند و پیشش بیاید. استفان هر روز به پشت بام میرفت و به ملنا غذا میداد.
ملنا هم با سلیقهی خودش لانه را مرتب میکرد و چشم به راه مسافران آفریقا بود. (لک لکها به آفریقا مهاجرت میکنند)، ولی هیچ خبری نبود... غریزه ش به او این را میگفت. او هر روز چشم به راه بود و پرهایش را مرتب میکرد و لانه را آماده نگه داشته بود.هیچ کدام خبر نداشتند که در نهایت این لک لک عاشق قوانین لبنان را تغییر میدهد.
فصل گرم تمام شد و هیچ پرندهای برای دیدن ملنا نیامد. هوا که سرد شد استفان او را از پشت بام پایین آورد و دوباره به خانه برد و سال بعد هم همین اتفاق افتاد؛ و سال بعد...
و سال بعد...
سال بعد..
برای چند سال همین اتفاق تکرار شد و هیچ لک لکی به ملنای بال شکسته اهمیت نداد تا اینکه یک روز بهاری استفان دید لک لک دیگری پیش ملنا آمده است.
آنها با اشتیاق برای هم آواز میخواندند. لک لکها برای آواز خواندن فقط نوک هایشان را محکم باز و بسته میکنند تا صدای بلندی ایجاد شود.
استفان از اتفاقی که افتاده خوشحال بود و از لک لک جدید به گرمی پذیرایی کرد و اسمش را کلپتان گذاشت. آنها خیلی زود تخم گذاشتند و جوجه هایشان از تخم بیرون آمدند و استفان هر روز از بازار برایشان ماهی میآورد تا هم خودشان هم بچه هایشان سیر غذا بخورند. آنها کاملا عاشق هم شده بودند.
در طبیعت وحشی لک لکها، از ۵ تا تخم نهایتا دو یا سه تا جوجه را زنده نگه میدارند و بقیه از سوءتغذیه یا انتخاب طبیعی میمیرند، ولی به لطف زحمتهای استفان هر ۵ جوجه بزرگ شدند و جوجهها بعد از بزرگ شدن و با سرد شدن هوا زودتر از والدین پرواز کردند و مهاجرت را شروع کردند.
ملنا که توانایی پرواز نداشت و جفتش کلپتان که منتظرش بود تا با هم به آفریقا بروند، صحنهی عاشقانهای را بوجود آورده بود.
در نهایت جفتش از انتظار خسته شد و تنها رفت. استفان دوباره ملنا را از پشت بام پایین آورد و به خانه برد. سال بعد لانه را آماده کرد و ملنا را به بالای پشت بام برد. این لک لک عاشق قوانین لبنان را تغییر که هیچ لک لکی به حال او دچار نشود.
کلپتان که ملنا را فراموش نکرده بود دوباره برگشت...
آنها باز هم به بزرگ کردن بچه هایشان مشغول شدند. با گذشت زمان کل کرواسی از داستان لک لکها خبردار شدند و همه دوست داشتند زندگی ملنا و کلپتان را ببینند. و این شروعی بود برای اینکه این لک لک عاشق قوانین لبنان را تغییر دهد. یک خبرگزاری دوربینی کنار آنها نصب کرد تا همه به صورت آنلاین آنها را تماشا کنند.
روی پای کلپتان هم سنسوری نصب کردند تا بدانند کجا میرود و همانطور که حدس میزدند او ۱۳۰۰۰ کیلومتر تا آفریقای جنوبی پرواز میکرد و بهار پیش جفتش ملنا باز میگشت. سال ۲۰۱۷ در حالی که همه منتظر کلپتان بودن یک لک لک جدید آمد و دل ملنا را برد. ملنا اولین تخم را که گذاشت کلپتان از آفریقا برگشت و به محض دیدن نر جدید در لانه با نر جدید درگیر شد و او را از لانه راند و تخم را هم شکست و خودش دوباره با ملنا آواز خواندند. این داستان عاشقانه برای ۱۷ سال ادامه داشت تا اینکه کلپتان مدت زمان بیشتری برای سفر صرف میکرد. او دیگر قدرت جوانی را نداشت و طی کردن این مسافت براش سخت بود.
تا اینکه ۱۸ آوریل ۲۰۱۹ پرواز کرد و ۲۵ آوریل اعلام کردند او هرگز بر نخواهد گشت... استفان میگوید در این چند سال آنها ۳۳ جوجه بزرگ کردند که در نوع خودش یک رکورد است. در حالی که همه برای مرگ کلپتان و پایان این عشق ناراحت بودند کلپتان سال ۲۰۲۰ دوباره برگشت و ملنا در سال ۲۰۲۱ در اثر کهولت سن عمرش به پایان رسید و کلپتان پیر و استفان را تنها گذاشت. این داستان شگفت انگیز باعث حمایت مردم زیادی از لک لکها شد به طوری که این لک لک عاشق قوانین لبنان را تغییر داد. کشور لبنان تحت تاثیر این داستان عاشقانه تدابیر سختگیرانه تری در حمایت از پرندگان تصویب کرد.