لبخندی روی چهرهها نبود، به نشانه سوگواری برای بازیگری که به خاک سپرده شد، نشست خبری شبیه نشستهای دیگر برگزار نشد. فضا، غمگین بود. بدون اینکه دستورالعملی داده شود یا گفته باشند که از این سوگ، اندوهگین باشید، همهچیز زیر سایه غم برگزار شد.
رضا عطاران، بازیگر فیلم خوب «روشن» هم، با لباس سیاه به برج میلاد آمد. عطاران شوخطبع و طناز، جدی و محزون بود. عطارانی که معمولا با شوخیها و صحبتهایش، هر جمعی را تحت تاثیر قرار میدهد، با اندوه درباره انصاریان و «زیر آسمان شهر» صحبت کرد.
سوگواری جمعی، رسمی نیست که فقط مختص ما ایرانیان باشد. همه جای دنیا، چهرههایی هستند که برای مردم اهمیت دارند، مارادونا یکی از آنها بود و احتمالا تصاویر باشکوه تشییع پیکرش را دیدهاید. صحبت درباره شهرت و محبوبیت دایانا، تکراری است. هنوز درباره او، فیلم و سریال ساخته میشود. شبکههای اجتماعی از نوع لباس پوشیدن تا رفتارهایش را بررسی میکنند و دستکم برای مردم بریتانیا، داغ درگذشت ناگهانی او فراموش نشده است.
مهم نیست فوتبال دوست دارید یا بازیهای انصاریان را در تلویزیون و سینما میپسندید. مرگ او و مهرداد میناوند، مرگ نابهنگام و تلخی است. کرونای لعنتی جان هزاران نفر را گرفته، همه قربانیان این ویروس موزی، در هر جای جهان که باشند، مهم هستند. اما طبیعی است که از دست دادن چهرههای ملی، دردی مضاغف دارد. خوب یا بد، آنها مثل اعضای خانواده یا دوستان جمع کثیری از ما عزیزند، این عزت و محبوبیت محصول داشتن رسانه، شهرت یا ثروت نیست. بسیاری، این ویژگیها را دارند، اما جایی در قلب مردم ندارند. وقتی از رسانهها دور میشوند، از ذهن دوستدارانشان میروند. بسیاری قرار است محبوب مردم باشند، اما محبوبیت، موهبتی است که نمیتوان یک شبه خلق کرد.
غم مهرداد میناوند و علی انصاریان، گویی باقی مانده امیدی که در قلبمان سو سو میزد، خاموش کرده است، جمع گستردهای از ما، داغداریم و دلمان با دیدن گروه بازیگران «روزی روزگاری آبادان» که محترمانه سوگوارند و بدون تظاهر، غمگین، آرام میشود. همدردی رضا عطاران، که چشمهایش غمگین است و صدایش بغض دارد، تسکینمان میدهد. احتمالا برای خانواده و دوستان انصاریان، این همدردی دلنشین است. بیش از همه اینها، چنین رفتارها و دیالوگهایی (صحبتهای فاطمه معتمدآریا، رضا عطاران و حمیدرضا آذرنگ) تجلی رفتارهای انسانی است در جامعهای که ارزشهای اخلاقی در آن سقوط کرده است.
دو) انتشار ویدئویی کوتاه از بهروز افخمی، بخش دیگری از اتفاقهای حاشیهای جشنواره ملی فیلم فجر است. کارگردان «شوکران»، بدون ماسک در فضای عمومی نشسته و علیه استفاده از ماسک اجباری، تعطیلی مدارس، دانشگاهها، سینماها و ... با آب و تاب صحبت میکند. این دیگر، نقد فیلم و آموزش سینما نیست که اگر طبق سلیقه و گرایش سیاسی و حزبی باشد، فقط ذهن تماشاگران سادهدل را مشوش کند و برای نوجوانان و جوانان بیخبر از همه جا، سلیقه بسازد. این واقعیت است، کابوس است و آدم باورش نمیشود که افخمی به جایی رسیده که مثل حسن عباسی، حرف میزند. دیالوگهای غیر منطقی و غیرعلمیاش را همچون بازیگری شش دانگ، با سرعت و بدون لکنت، نثار خبرنگار میکند. او میداند این حرفها به سرعت وایرال شده و موج ایجاد میکند، اما با اعتماد به نفس، درباره ویروسی حرف میزند که در یک سال گذشته نه تنها بسیاری از همکاران گرانقدر او در سینما (پرویز پورحسینی عزیز و محترم، چنگیز جلیلوند، اکبر عالمی و ...) را از ما گرفته، کادر درمان را خسته و افسرده کرده و جامعه را درگیر یاس کرده است.
دنیای غریبی است، یکسو رضا عطاران ایستاده که ظاهرا طناز و شوخطبع است، اما معمولا در اظهارنظرها و موضعگیریهایش، آزاده و کنار مردم است. یکسو کارگردانی ایستاده که به شهادت «عروس» و «شوکران»، سینما را میشناسد و باهوش است، اما دست تطاول به خود گشوده و نمیدانیم قرار است تا کجا پیش برود؟ دوستی میگفت: «خوب است همه میدانیم از این دنیا خواهیم رفت، و گرنه جهان چگونه جایی میشد...»
۵۷۵۷