دوایی مینویسد: «کتاب جدید شما، حکایت مردان خاکستری سینما را طی دو روز و یک شب سراسر خواندم. گرچه سعی میکردم سریع نخوانم که زود تمام نشود. هنوز کنار دستم است و مرورش و نگاه به عکسهایش آدم را با یک CUT در قلب تپنده زندگی مردی در آن سرزمین قرار میدهد؛ زندگیای که شما اینچنین با صفا و صداقت و صمیمیت زیستهاید... افراد بسیار در گذر از آتش سوزان دشواریهای عمر، سوخته و خاکستر شدهاند؛ تعداد اندکی را هم آزمایش آتش به خلوص و پاکیزگی رسانده است، جوری که آن گرمی و روشنایی را در اعمال و گفتههای خویش حفظ کنند و بروز دهند. برای همین هم هست که در سراسر نوشتههای شما، آدم تقریبا در هیچ موردی به نظری کاملا منفی درباره کسی برخورد نمیکند و بدگویی از کسی نمیشود... کسانی هستند که در دیگران خوبیهایشان را میبینند، چون به روایت رایج واقعا خوبی از خودشان است...»
هوشنگ گلمکانی که خود سالها در مجله فیلم قلم زده و بسیاری از اصحاب سینما را میشناسد، هم درباره این کتاب میگوید: «این آقای ایوب شهبازی را به احتمال زیاد نمیشناسید، اما از من بپذیرید که یک آقای کمیاب به تمام معناست. عاشق دوبله است و احتمالا بهانه شروع آشناییمان، فیلمهای دوبله قدیمی بوده. اگر او را نمیشناسید، بخت داشتن دوست خوب و بیریا و بیتوقع را از دست دادهاید. زندگی کودکیاش در روستا پرمشقت بوده. در همان کودکی پدرش را از دست داده، در نوجوانی با مادرش به تهران آمده و خودش پس از مدتی پرسه زدن در خیابان تخت جمشید به عشق سینما، بالاخره کار در دفترهای فیلمسازی را شروع کرده و در استودیوهای دوبله و لابراتوارها ادامه داده و تکنیسین شده... چند سال است بازنشسته شده و حالا با خاطراتش زندگی میکند.»
زندهیاد امیرهوشنگ کاوسی، منتقد مطرح سینما، نیز در نامهای قدیمی به شهبازی نوشته است: «دوست دیرین و بامعرفت من آقای ایوب شهبازی! میدانی که از دیرباز یکدیگر را میشناختیم، آنگاه که به کار لابراتوار فیلم، به شستن نگاتیو و چاپ پوزیتیو مشغول بودی، همچنین به گذاشتن حاشیه مغناطیسی ضبط کلام فارسی دوبله؛ احساس میکردم که در پایان کار علاقهمندی که فیلمی را که رویش کار میکنی بشناسی، موضوع و هویت آن را بدانی. این نبود، مگر شیفتگیات به هنر سینما و دانستم که انتخاب کار لابراتوار، که خوب انجام میدادی، برایت تنها یک حرفه به منظور اعاشه زندگی نبود و تو از این در وارد دنیای بزرگ سینما شدی تا آثار بزرگان این هنر و آثار برجستهشان را بشناسی، که آن را از نزدیک شاهد بود.
کتاب «خاطرات» که نوشتی و نزد من گذاشتی، با چند بار مطالعه آن، شهبازی دیگری را در تو شناختم و آن نویسنده بودنت بود. تو با سبکی بسیار ساده و نثری جالب گذشته و نوجوانیات را صادقانه شرح دادهای، که به راستی مرا تحت تاثیر قرار دادی و بدان که موفقیت در زندگی ناشی از تلاش بیامان خودت است و در یک کلام مردی هستی خودساخته و در تمام جهات مثبت و مفید برای جامعه. با تحسین فراوان و آرزوی قلبی، برای پدر خوبی که برای فرزندانت هستی، امیدوارم افزون بر پدر بودن برایشان نمونهای باشی در انتخاب راه زندگی آن که آرزویت است.»
شهبازی در بخش «درآمد؛ سینما بهشت» در این کتاب نوشته است: «درست که نگاه کنیم، همه کارهای بزرگ دنیا اول با رویا شروع شدهاند. انگار رویا میآید تا به ما گوشهای از ظرفیت دنیا را نشان بدهد... این یکی از دیالوگهای سینما پارادیزو شاهکار جوزپه تورناتوره است. از فیلمهای محبوب من، که درباره سینماست. همان سینمایی که ما میشناختیم و با سینمای امروز تفاوتهای زیادی داشت. نه فقط خود فیلمها و شیوه ساخته شدنشان که حتی تماشای آنها هم شرایط متفاوت با امروز داشت. تورناتوره در سینما پارادیزو، دست روی همین تفاوتها گذاشته است. به همین خاطر، من نیز همانند قهرمان فیلم او، لحظه لحظه آن خاطرات عاشقانه سینمایی را میتوانم احساس کنم. چرا که در طول شصت سال زندگی با سینما و برای سینما، من نیز خاطراتی اینچنین را تجربه کردم.
در سالهایی که تنها روی پرده نقرهای و در سالنهای تاریک و مملو از جمعیت، میتوانستیم فیلم تماشا کنیم. به همین خاطر، ستارهها و رویاهایی که سینما برای ما میساخت، چنان بزرگ در برابر چشمانمان به نمایش درمیآمدند که تاثیری بسیار عمیق روی ما میگذاشت. در آن روزگار سینما هنوز روی صفحه تلویزیون، کوچک و خانگی نشده بود؛ و چنان دستنیافتی جلوه میکرد که گویی تکهای از بهشت بود، جایی که رویاهای نسل ما در آن جان میگرفت و مرهمی میشد بر واقعیتهای تلخ زندگیمان.»
کتاب «نقش یک رویا» در ۵۸۳ صفحه و به قیمت ۳۴۰ هزار تومان از سوی انتشارات فرهنگ معاصر به چاپ رسیده است.