قصه تلخ نداری بازیگران زیادی دارد، برخی بازیگران نقش اول هستند، برخی نقش دوم، برخی بدلکار و ... بازیگران نقش اول همان بیپولهای عیان هستند و دسته دوم خانوادهای است که بیشترین رنج را از نداری میبرد اما بدلکاران، همان سپر بلاهایی که هیچوقت نامی از آنها ذکر نمیشود.
شروع قرن جدید با صدای جدیدی همراه بود، صدای استخوانهای خورد شده زیر بار فقر است. هر فردی که مشکل مالی داشت معنای فقر را با تمام وجود خود حس کرد. در این بین بسیاری از افراد سعی کردند صورت خود را با سیلی سرخ کنند.
از پسر جوانی که برای خرید یک پراید وانت ساده کلیه خود را برای فروش گذاشته است تا پدر خانوادهای که گوشهای از وسایل خانه خود را با کیسه برنجی معاوضه می کند. دیگر صحبت از میلیارد و ماشینهای آنچنانی نیست اینجا صحبت از یه قرون و ۲ زار است. هر گوشه شهر را که نگاه کنید صحنه جنگ و مبارزه است، جنگیدن برای یک لقمه نان. به خاطر دارم روزی در یکی از برنجفروشیهای تهران مردی موجه از در وارد شد و به صاحب مغازه گفت: آقا برنج خورد داری که عطر خوبی داشته باشه؟
-برای چی میخوای؟ شله زرد؟
- نه برای دخترم میخوام، آخه همسایه پایینی ما برنج خوبی می پزه که همیشه بوش تو ساختمون پخش میشه. دخترم هر روز میگه بابا چه بوی خوبی میاد.
این پدر هر روز صدای خورد شدن استخوانهایش میآید، آنهم استخوانهایی که با یک بو خورد میشود!
فقر و نداری در سال جاری به حدی رسید که چیزهایی را به چشم خود دیدیم که شبیه کابوس است، گویی از اردیبهشت سال ۱۴۰۱ تاکنون کابوسی نفسمان را بند آورده است.
داستان نداری؛ این قسمت فروش اعضای بدن. برای باور این قسمت از داستان نداری کافیست سری به خیابان "فرهنگ حسینی" تهران که با نام کلیه معروف است بزنید یا یک مسیر آسانتر سایتهایی که آگهیهای فروش اعضای بدن در آنها قرار دارد.
-مردی ۳۲ ساله که قیمتی برای فروش کلیهاش عنوان نکرده و زیر آگهی مربوط به فروش کلیه نوشته است؛ قیمت توافقی! آن هم تنها برای بدهی!
-مردی ۲۱ ساله است کلیه خود را ۱۷۰ میلیون تومان قیمت گذاشته است. نامزد دارم و چون میخواهم داماد شوم، پول کم داشتم.
- مردی ۳۰ ساله کلیه خود را با قیمت توافقی برای فروش گذاشته است اما مشکل او با ۴۵۰ میلیون تومان حل میشود و زیر این قیمت به هیچ عنوان معامله نمیکند.
- پسری ۳۰ ساله که قصد فروش همه اعضای بدن خود را دارد، آنهم برای حال خوب مادر. او نمیخواهد مادرش ناراحت باشد که چرا زندگی شبیه به دیگران ندارد و دائم در نداری سیر میکند.
- پسر ۲۴ ساله که کلیه خود را ۳۳۰ میلیون میفروشد تا با آن پراید وانت بخرد و در اسنپ مشغول به کار شود.
داستان نداری؛ این قسمت فروش بچه. فرزند عزیزترین است، جزئی از وجود. چه شده که حال چند تکه کاغذ جای خود را به صدای شیطنت یک کودک در خانه داده است. نداری آنقدر بزرگ است که دیدگان پدر و مادر را از دیدن عزیز خود میپوشاند. آنهم با یک استدلال «خودمون که بدبخت شدیم لااقل این نشه» تکه کاغذهای چسبیده به برخی از دیوارهای این شهر گواه این موضوع است. خرید و فروشهایی که اینبار حسابوکتابش با همه چیز فرق دارد. «یک پسر ۵ ساله به فروش میرسد» «پیشفروش نوزاد جنسیت پسر / زمان تولد اردیبهشت» در این بین صفحات مجازی نیز بیکار نشستند و آگهیهای فروش میگذارند. درد اینجا است که برخی از اینها از بچه خود میگذرند تا زیر این آسمانی که مسکن متری ۲۰ میلیون به بالا است، صاحب خانهای نقلی شوند.
داستان نداری؛ این قسمت فروش وسایل خانه. «معاوضه بخاری با برنج و روغن»، «معاوضه کتری برقی با برنج» « معاوضه کتاب با روغن » و… این عبارات عنوان آگهیهایی است که در اپلیکیشن «دیوار» درج شده و شکل جدیدی از فقر را صورتبندی میکند. هرچند تعداد این آگهیها زیاد نیست، اما از واقعیتی پرده بر میدارد که همه از آن با خبریم! اگر برخی منکر آن میشوند کافیست سری به گوشه و کنار این شهر بزنند، همان جایی که شبها عدهای حتی یک عدد لامپ ۱۰۰ وات را به فروش گذاشتند تا برنج دریافت کنند.
داستان نداری؛ این قسمت زبالهگردی. آشغالهایی که هر چه به مناطق بالای این شهر بزرگ بروید رنگیتر میشوند روزی این افراد هستند. سطل زبالههای بزرگ شهر در مناطق شمالی تهران چیزهای بهتری برای خوردن دارند. آنجا برای بالارفتن کلاس خود خوراکیها را تا آخر نمیخورند اما در اطراف همین سطلهای طوسی رنگ افرادی هستند که یک تیکه کوچک را غنیمت میدانند؛ زبالهگردها با همان شلوارهای گشاد و کتهای پاره که گونی بزرگ روی دوش خود دارند. گاهی فرزند کوچک خود را به همراه دارند و به محض اینکه ته یک ساندویچ را پیدا میکنند به فرزند خود میدهند، درست مانند مرواریدی در صدف!
همه این افراد نه سنگدل هستند، نه از آن آدم بدهای فیلمها که یک چشمشان زخم باشد، اینها ندارند که همه دارایی خود را چوب حراج زدند.
این قصهها تمامی ندارد، از همان سریالهایی است که کارگردان تا میتواند فصلهای جدیدش را رو میکند. بازار در سالی که گذشت به طرز عجیبی خودش را به مردم نشان داد و مردهای بسیاری را شرمنده خانواده آنها کرد. باید امیدوار بود به سالی که هنوز رویش را به ما نشان نداده است حداقل امید نمیگذارد نفسهایمان زیر فشارهای نداری قطع شود. امان از چشمانی که روی این همه نداری بسته شده است و همچنان به وعده بسنده میکند!