پویان عسگری: قسمت اول «پدرخوانده» نه یک روایت خیالی درباره مافیا/گانگسترها و اعمال جنایتکارانه آنها، که استعارهای از یک «جامعه در حال گذار» از خامی معصومیت به توحش گناه است. جامعهای معصوم که رؤیای آمریکاییاش بهواسطه ترور رئیسجمهور (جان. اف. کندی) و وقایع حاد سیاسی بعدی مخدوش شد و از خلال تاریکی و کابوس به دنبال نشانههای ثبات و آرامش و امنیت بود. همان مسیری که مایکل کورلئونه (آلپاچینو) در قسمت اول «پدرخوانده» طی میکند و از یک مبادیآداب عاشق وکالت و گریزان از سیاست به یک پدرخوانده بیرحم و سیّاس بدل میشود. پروسه استحاله شخصیت مایکل با ترور دون ویتو آغاز و با ترور تازهعروس ایتالیایی به پایان میرسد. جایی که قهرمان/ضدقهرمان طی یک سفر برزخی، حمایت پدر و پناه همسر را از دست میدهد و برای محافظت از خویش و خانوادهاش جانب شر را میجوید. لحظه نمادین در پروسه تحول شخصیت مایکل جایی رقم میخورد که او نقش جدیدش در مناسبات خانوادگی را میپذیرد و داوطلبانه با کشتن سولاتزو و پلیس فاسد، بهجای قانون و استفاده از آن (وکالت)، ردای خشونت خانوادگی را بر تن میکند و به شکل مقدماتی جایگزین پدر در مناسبات مافیایی میشود؛ تبدیل پسربچه خوشحال به مرد رنجور، استحاله تمدن/ قانون به بدویت/ خشونت برای حفظ امنیت خانواده/جامعه. در زیرمتن سینمای دهه هفتاد میلادی یکی از تمهای بارها تکرار شده ضدیت با قدرت و ستایش اعمال قهرمان در مبارزه با فساد ناشی از قدرت است. از «رابط فرانسوی» ویلیام فریدکین و «منظر پارالاکس» الن جی پاکولا تا «راننده تاکسی» مارتین اسکورسیزی و «شبکه» سیدنی لومت. قسمت اول «پدرخوانده» اما برخلاف روحیه تماتیک حاکم بر سینمای دهه هفتاد میلادی، فیلمی در ستایش قدرت است که بر مبنای سیر تحول کاراکتر اصلی، هم جاذبههای ذاتی قدرت در حصول به یک فردیت منحصربهفرد را جستوجو میکند و هم نسبت پیچیده میان قدرت با ضد قدرت را میکاود. شاهکار بزرگ پارامونت یادآور بهترین آثار ویلیام شکسپیر در نگاه به تناقضات جهان هستی است با همان شور و گرمای منبعث از جهان اسطوره. یک فیلم دستراستی به معنای مطلق کلمه که از نمایش سویههای تاریک و روشن قدرت لذت میبرد و برتریجویی برآمده از قدرت در حذف سایرین را مؤکد میکند. فیلمی مسئلهساز که همه نسبتهای قراردادی میان جامعه و قانون و خشونت را پس میزند و بر اساس افسون داستانگویی مستحق خیرگی در مغاک قدرت میشود. شبیه به جایگاه نمادینی که همسر مایکل (دایان کیتن) در انتهای فیلم پیدا میکند و حیرتزده از مسیر استحاله مایکل و قدرت ترسناکش از دور به او خیره میشود.
قسمت دوم «پدرخوانده» باوجود کیفیت درخشان استتیکش، به افساری میماند که فرانسیس فورد کوپولا از ترس قدرت فاشیستی قسمت اول، آن را پدید آورد تا پیچیدگی مسئلهساز فیلم اول را مهار کند. یک «ظهور و سقوط» آشنا در مقیاس آثار درخشان تاریخ ادبیات و سینما که از طریق دیدگاهی انتقادی به دنبال کنترل شرارت رامنشدنی منتج از قدرت در فیلم اول است. از منظر تماتیک، فیلم دوم متناسب با بافتار فیلم دهه هفتادی و همراستا با روحیه زمانهاش عمل میکند و در نسبت با پیچیدگیهای «ضد جریان» فیلم اول، امتیاز کمتری میگیرد. ازلحاظ معرفت سیاسی در فهم مسائل و حصول به فردیتی ناب که از دو فیلم به تماشاگر منتقل میشود، قطعاً قسمت اول در جایگاه بالاتری قرار میگیرد و قسمت دوم باوجود ساختار سینمایی ویژه اوج/ضد اوجش، احساسات پارادوکسیکال و اخلاقیات متناقض کمتری را در تماشاگر برمیانگیزد و به واکنشی قراردادی در مواجهه با کنشی غیرقراردادی (قسمت اول) بدل میشود. فیلم اول بهعنوان یکی از نقاط عطف کارگروهی در تاریخ سینمای آمریکا چندین مؤلف دارد و حاوی نگاه خردمندانه چند غول میانسال (ال رودی، رابرت اوانز، ماریو پوزو، مارلون براندو، گوردون ویلیس) به پهنه حیات و ملزومات زیستی است و فیلم دوم تماماً دیدگاه جوانانه رمانتیک و چپرو کوپولا (و همنسلان ضد قدرتش) را در سرشاخ شدن با قدرت و نماد قدرت (ریچارد نیکسن) نمایندگی میکند. درنهایت از جهت ارزشهای سینمایی قسمت اول «پدرخوانده» سختترین کار ممکن در امر فیلمسازی را انجام میدهد؛ روایت خطی و با جزئیات یک داستان رمانگونه از بای بسمالله تا تای تمت. غایت سینمای کلاسیک آمریکا که حامل تمام شگردها و تمهیدهای برآمده از کارگردانان بزرگ کلاسیک و بینش فیلمسازی آنها در خلق یک فیلم سینمایی است. به انضمام خلاقیتی که صرف پرداخت صحنهها به شیوهای متمایز شده و رویکرد متفاوتی را در شروع و پایان سکانسها به وجود آورده. قسمت دوم «پدرخوانده» اما با عبور از کلاسیسیسم استادانه قسمت اول و به تأسی از سینمای مدرن اروپا در دهه شصت و هفتاد میلادی (پسند هنری غالب زمانه) در ساحت استتیک دست به ساختارشکنی روایی میزند و الگوی «ظهور و سقوط»اش را به میانجی تلاقی فلاشبکها (ظهور دون ویتوی جوان) با زمان حال (سقوط مایکل) بنا میسازد. با مودی سرد، لحنی بهشدت تلخ و نگاهی گزنده نسبت به ایدهآلهای سرمایهداری دست راستی آمریکایی. از منظر زیباشناسی قسمت دوم «پدرخوانده» حتماً یک شاهکار سینمایی است، اما در قیاس با کلاسیسیسم پیچیده قسمت اول و ماهیت شکسپیری/اسطورهای و کهنسالی خردمندانه آن، به شاگرد زرنگی شبیه است که هنوز فوتوفنهای آخر را از استادش نیاموخته.