همشهری آنلاین - مهدی تهرانی: کارنامه سینمایی نرگس آبیار دهساله شد. در این یک دهه او با ۴ فیلم امضای خاص سینمای خود را تثبیت کرده است. اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند، شیار ۱۴۳، نفس و شبی که ماه کامل شد هر کدام به تنها تن خویش سینمایی ششدانگ را تصویر کردند. از این منظر هنوز هم نرگس آبیار با ۵۰ سال سن یک خون تازه در سینمای ایران است.
پنجمین فیلم او ابلق که در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، روایتی متفاوت در کارنامه این کارگردان کاربلد است. نرگس آبیار یک کارگردان قصهگو است.
قواعد ژانر میگوید: فیلمساز قصهگو اگر با ارائه فرم و محتوای منطقی، بر مبنای یک شرح حال داستانش را به تصویر بدل کند در پایان فیلم برنده است.
اگر او بر مبنای ۲ شرح حال داستانش را روایت کند فیلمش در بهترین حالت متوسط از کار درمیآید. و اگر کارگردان قصهگو، مبنایش روایت شرح حال با داستانکهای چندتایی همراه با مرافعه مداوم فرم و محتوا باشد احتمال دارد فیلم در نهایت ناکار شود. شوربختانه از دیدگاه من ابلق نرگس آبیار در دسته سوم قرار میگیرد.
جغرافیای فیلم آبیار در حاشیه شهر تهران، آدمهایش شخصیتهای فقیر و محروم آن محله و قهرمان زن فیلم او در قالب زنی ستم کشیده و پراز اضطراب و وحشت از تعرض و تجاوز جلوهگرند. آن سوی ماجرا جلال (بهرام رادان) چشم چران و هوسران قرار دارد. جلال برای آبرویش ارزش قائل است اما مقام و منزلت هوس و آبرو مدام برای او جابجا میشوند. با این همه چیز دندانگیری علیه او اقامه نمیشود. طرفه اینکه علی شوهر راحله خودش به نوعی هواخواه جلال است. زمین و زمان در محله آنها اذعان دارند که جلال به همه زنها و دخترها نظر داشته است. اما اتفاقی جز سکوت نمیافتد. سکوتی که در قالب پراکندهگویی در داستانکهای اضافی و حرافی در قالب ایثار و وفداکاری و از خودگذشتگی راحله نماد پیدا میکنند و دیگر هیچ.
۲ نکته:
۱- در فیلم آبیار به لحاظ بصری موشها با آدمها مقایسه میشوند و معلوم نیست از خودگذشتگی، محافظه کاری، مصلحت و غیرت و ناموس کدامیک سهم زن است ؟ ابلق یک فیلم حراف است. به کمک دوربین نرگس آبیار از درو دیوار حرف و سخن و حدیث بر میخیزد. داستانکها در بلبشویی غریب تعریف شده و سریعا در همان جغرافیا ناپدید میشوند. کفتر، موش و مار نمادهای فیلم شدهاند. جدای از این انگارهها دوربین آبیار با چرخشها و پروازهای زیاد، نمادهای گل درشت به مخاطب هدیه میدهند. جان مایه فیلم در باره تعرض جنسی به زنان و تحمل رنج و مصیبت و سکوت آنهاست. اما وی حین روایت پایانی، فرم و محتوا را کنار میگذارد و سراغ شعارهای سیاسی میرود. گل درشتهای نرگس آبیار هرکدام ابرهای سیاهی بر بالن بلند پروازیهای ابلق بوده است. بالنی که تعداد لانگ شاتهایش از کلوزآپهایش بیشتر است. هرچه باشد در نمای دور شما در جغرافیای فیلم میتوانید تابلوهای بزرگ تبلیغاتی را جا داده و گل درشت، شعار سیاسی بدهید.
۲- این را باید اذعان کرد که آبیار از بازیگران فیلمش عالی بازی گرفته است. او شخصت راحله و علی را بسیار خاص در فیلمنامه از کار درآورده است. هم الناز شاکردوست و هم هوتن شکیبا حقیقتا راحله و علی را زندگی میکنند. شاکردوست نقش زنی را از کار درآورده که اگرچه حاشیهنشین است اما هیچ قرابتی با ذات و روح جغرافیا و مردم آن جا ندارد. او یک نیمچه مادر ترزای سفیدپوش است. شکیبا نیز در قامت یک گنده لات محله ظاهر شده که کفترباز است و اگرچه گاهی زنش را می زند اما عاشق او هم هست و با جلال یعنی شیطان قصه ی آبیار نیز دوستی دارد. شخصیت جلال اما حاصل زحمت و مشقت بهرام رادان است. بازی او چشمنواز و بدون ادا و اصول و قابل دریافت است. متاسفانه پرداخت شخصیت جلال هیچ ربطی به فیلمنامه آبیار ندارد.