علی عمادی : «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» که در ایران به «دیوانه از قفس پرید» شهرت یافته، داستانی ساده از مفاهیم نهچندان ساده در نقد نظامهای اجتماعی دارد. این فیلم اقتباسی از یک کتاب به همین نام نوشته کن کیسی است که تفاوتهای بنیادین با یکدیگر دارند. صرفنظر از تفاوتها و برتری فیلم بر کتاب یا بالعکس، آنچه اثر را جاودانه ساخته، جذابیت عصیان شخصیت اصلی برابر سیستمی است که سعی دارد به بهانه برقراری نظم اجتماعی، آزادیهای فردی را محدود کند. رندال مک مورفی (جک نیکلسن) حتی ازنظر ظاهری هم هیچ شباهتی با بیماران روانی ندارد، ولی چون خود را با قواعد اجتماعی وفق نداده، به آسایشگاه روانی فرستاده میشود؛ و این شروع ماجراست.
سیستم علیه طبیعت
آغاز فیلم با دورنمایی از یک دشت زمستانی است که به کوههایی برفگیر میرسد و قاب پایانی، رئیس (ویل سمسون) را نشان میدهد که پس از فرار از آسایشگاه به شیوهای که مک مورفی گفته بود، بهسوی بلندیهایی سرسبز میدود. مک مورفی وقتی بیماران آسایشگاه را فراری میدهد، آنها را برای ماهیگیری به دل دریا میبرد و یک ماهی، بزرگتر ازآنچه رئیس بیمارستان روانی در قاب عکس روی میزش گذاشته، شکار میکند. عمده فیلم اما در فضای داخل آسایشگاه روایت میشود تا میلوش فورمن با نمایش این تقابل، مشی ضد طبیعت نظامهای اجتماعی را نشان دهد. برخلاف فیلم که چندان به پایههای این نظام اجتماعی اشارهای ندارد، نویسنده کتاب، پیکان نقد را بهسوی نظام سرمایهسالار غربی نشانه رفته که با کنشهایی خلاف طبیعت انسان، هنجارهایی خودساخته را دیکته میکند تا با بهرهکشی بیشتر، سود افزونتری ببرد.
بیماران بخشی که مک مورفی در میان آنهاست، یک اجتماع کوچک از افرادی را تشکیل میدهند که گرچه بیشترشان رفتاری غیرطبیعی ندارند ولی بهزعم دیگران در چهارچوب مناسبات اجتماعی قرار نگرفتهاند و شوربختانهتر آنکه خودشان نیز چنین انگی را پذیرفتهاند. مک مورفی بهعنوان یک یاغی علیه این نظام ساختگی که حاضر نیست به قواعد آن تن دهد، سعی میکند طبیعی بودن را به بیماران دیگر هم یادآوری کند. رئیس که روایت کتاب از زبان او بیانشده با پیشینهای که در فیلم از پدرش برای مک کورفی بازگو میکند هم نمادی از نسلهایی است که علیرغم زیست طبیعی و زندگی مسالمتآمیز با طبیعت، همان نظام اجتماعی برای تصرف زمین آزاد زیر پایشان سالیان سال به آنها برچسب وحشی یا غیرمتمدن زده تا آنها را در چهارچوبی کوچک بگنجاند که نسبتی با روح بزرگشان ندارد.
قدرت علیه فردیت
فورمن بیشتر در این فیلم سعی دارد قدرتی که از سوی نظام اجتماعی به برخی افراد واگذارشده را بهنقد بکشد؛ قدرتی که تلاش میکند با شکستن روح آزادگی افراد، آنها را در چهارچوبی قرار دهد که نظام اجتماعی معین کرده است. ازاینرو آنتاگونیست فیلم در قالب پرستار راچد (لوییز فلچر) تعریف میشود که قدرت مطلق در همان کلونی کوچک بیماران دارد. او با نظمی سختگیرانه و بیدلیل، اتمسفری ایجاد کرده که طبیعیترین نیازها بهجز اجازه او در دسترس نیست. ورود مک مورفی به این کلونی، نظم ساختگی راچد را دچار خدشه میکند و خصومت راچد با مک مورفی برای ابراز برتری و عقدهگشایی شکل میگیرد. تقابل این دو از جایی شروع میشود که راچد به تقاضاهای پیشپاافتاده مک مورفی مثل کمکردن صدای موسیقی یا اجازه تماشای مسابقات ملی از تلویزیون اهمیتی نمیدهد. راچد با این خواستههای حداقلی مخالفت میکند تا نشان دهد برتری با اوست و مک مورفی باید هر طور شده با آن کنار بیاید. وقتی پزشکان آسایشگاه روانی به این نتیجه میرسند که مک مورفی را باید به زندان بازگردانند، پرستار راچد از آنها میخواهد مک مورفی را برای تکمیل درمان نگهدارند و مشکلی که نتوانستهاند را حل کنند را به دوش دیگران نیندازند. در وهله اول شاید این رفتار راچد دلسوزانه تلقی شود تا وجه خاکستری او را بنمایاند اما خیلی زود معلوم میشود که پرستار راچد برای انتقام از مک مورفی در شکستن نظم ساختار محیطی که زیر قدرت اوست، چنین پیشنهادی داده است. صبح مهمانی شبانهای که مک مورفی در محیط آسایشگاه به راه میاندازد و همهجا به هم میریزد، راچد بهاندازه گمشدن بیلی بیبت (برد دوریف) و شاید بیش از آن، نگران سرپوش پرستاری خود میشود که بازیچه بیماران شده و زیر پا روی زمین افتاده است؛ انگار این تاج قدرت اوست که نادیده گرفته میشود. لوییز فلچر با ایفای نقش پرستار راچد توانسته با میمیکهای سرد و بیروح و نگاههای عمیق و سرزنشبارش شخصیتی فراموشنشدنی خلق کند تا جایی که در توسعه این نقش، در سال2020 نتفلیکس سریالی با همین نام ساخت.
قهرمان علیه قدرت
مک مورفی بیش از آنکه یک یاغی ناراحت باشد، قهرمان جامعه کوچک بیماران روانی است؛ قهرمانی که به دیگر بیماران جرئت میبخشد تا برخلاف گذشته، هنجارهای تحمیلی را بشکنند. برای همین سیستم به این نتیجه میرسد که مک مورفی دیوانه نیست ولی خطرناک است. جنس قهرمانی او نه داشتن زور زیاد برای از پا درآوردن حریفان بلکه در آن است که میتواند انگیزه برای ساختارشکنی در دیگران ایجاد کند؛ مک مورفی برای فرار از آسایشگاه نمیتواند سنگ بزرگ آبخوری را از جا دربیاورد و پنجره را بشکند اما با گفتن «حداقل سعی خودم را کردم»، این ایده را در ذهن آدمی مثل رئیس میگذارد تا در پایان با همین ایده از قفس بپرد. قهرمان «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» با آنکه خود قربانی سیستم میشود اما فضایی ایجاد میکند که با قبل متفاوت است. هرکدام از آدمهای آن کلونی کوچک با برداشتهای شخصی خود نسبت به گذشتهای که داشتند تغییر کردهاند و همین موضوع خطر و جود قهرمان را به قدرتها یادآوری میکند. مک مورفی قهرمانی افسانهای نبود؛ قهرمانی بود که جامعه هرچند کوچک آن بخش تیمارستان به آن نیاز داشت.