شاهین امین: «برای بردن فقط استعداد کافی نیست باید شخصیت داشت» این جمله را برت گوردن(جورج سی اسکات) به اشکال مختلف به ادی تنددست (پل نیومن) یادآوری میکند. تمام زندگی ادی خلاصه شده در میز بیلیارد است. در واقع او به نوجوانی نابالغ وعاصی میماند که درکش از زندگی فقط محدود به اطراف میز بیلیارد است. فیلم «بیلیارد باز» که همه باید آن را ببینند_ حتی بیش از یک بار_ روایت طی طریق ناخودآگاه ادی برای کسب شخصیت و تکامل است؛ شخصیتی فراتر از بردن، شخصیتی برای شدن و بودن، بدون نقاب.
شیطان و فرشته
اما محرک ادی در گذر از مسیر زجرآور و دردناک تکامل، تقابل دوشخصیت «سارا پاکارد» و «برت گوردن» است.
برت قماربازی زیرک، باهوش و خطرناکی است که مسابقه برگزار میکند. او با استفاده از نقاط ضعف و بهرهکشی از دیگران، شهوت ثروت و قدرت خود را ارضا میکند. شیطانی که آدمها را به سقوط میکشاند تا از جایگاه مرتفع خود تحقیرشان کند و از تباهیشان لذت ببرد و نردبان بسازد.
اما سارا از جنس آدمهایی است که آگاهی میبخشند و قربانی میشوند. او که تنها، آسیبدیده و منزوی است، جوهر وجودی ادای، صداقت و عشقش را میخواهد. این روشنفکر پوچگرا که سودای نویسندگی دارد با ادی آسمانجل احساس شادی و خوشحالی میکند حتی در دیالوگی خطاب به او میگوید: «میخوام به همه بگم من یه دوست دارم». سارا در همراهی با ادی، شور زندگی را مییابد، شوری که از نگاه ساده و بیریا به زندگی و اطرافش نیرو میگیرد. رابرت راسن هم، این شور در زیست سارا پس حضور ادی را با مهارت، بسیار نرم و با کمترین تاکید نشان میدهد. اولین مواجهه تماشاگران و ادی با سارا، در رستوران ایستگاه اتوبوس است که در گوشهای نشسته، قهوه مینوشد، کتاب میخواند و قصدی برای سفر ندارد. دومین مواجهه صبح زود در کافه، هنگامی رخ میدهد که سارا چندان هوشیار نیست و اصرار دارد ناهوشیارتر بشود، ادی او را به خانه میرساند. در صحنههای پس از همراهی کوتاه سارا با ادی، او را بیشتر پشت ماشین تایپ وفعال میبینیم، اغلب هوشیار است، کوتاه و دقیق سخن میگوید و بدون اغراق و نمایش ابراز محبت میکند. سارا نمیخواهد بههیچوجه، ادی را از دست بدهد، چرا که ادی تعریفی سادهانگارانه اما بیغش از بیلیارد، صداقت و زندگی دارد. او نوعی شمایل از مردی متصل به زندگی است که سارا دوست دارد و میپسندد. از دیگر سو ادی در کنار سارا معنای دیگری از زندگی را مییابد و زیستی فراتر از میز بیلیارد را تجربه میکند. ادی به سارا گرمای زندگی را میدهد و سارا نیز ادی را با آگاهی، آشنا میکند. آنها بدون هیچ توضیح یا اضافهگویی، این کنش متقابل را دارند. آنها هر دو به هم نیاز دارند.
سارا تلاش دارد جوهره وجود ادی و ارزش او را در جهان بی رحم و هزار چهره که فقط برنده شدن در آن اهمیت دارد، به خود ادی یادآور شود. سارا حتی در لوییزیانا هنگام مسابقه ادی با فیندلی، در شرایطی که ادی بازنده دست اول بازی است، در حضور برت از او میخواهد، مسابقه و برت را ترک کند: «هیچی رو تو اثر نداره؟ هیچی کدوم از اینا برات معنی نداره؟.... این آدما اینجا همه ماسک دارن، زیر ماسکاشون موجودات کثیفی هستن. کثیف و زشت. تو ماسک نزن، احتیاجی نداری. اون برت که انگشتتو شکسته، این دفعه غرورتو میشکنه، دلیلش هم فرقی نکرده، ازت متنفره. از همین که هستی. » اما ادی که هنوز نشئه بیلیارد و خمار بردن است، معنای حرفهای سارا و ارزش خود او را به درستی درک نمیکند. و سارا در تصمیمی حیرتانگیز و شوک آور که هم میتواند از سر یاس و شکست باشد و هم برای نجات محبوبش، پس از یک خودویرانگری اخلاقی، خودکشی میکند. ضربهای هولناک که باعث میشود ادی به خشنترین شکل ممکن با هیولاهای جهان پیرامون خود مواجه شود، بدون نقاب.
بازگشتی فراتر از برنده شدن
ادی در انتها پس از رنج بیپایان ازدست دادن سارا باید نشان دهد مرگ او بینتیجه و بی معنا نبوده و ناچار است قدم آخر را به تنهایی بردارد. باید ثابت کند که صاحب شخصیت و فراتر از آن اگاهی شدهاست. او رهسپار «ایمز» میشود تا در حضور برت باردیگر با «بشکه مینه سوتا» بازی و شکست قبلی را جبران کند. ادی با نقشآفرینی بینقص و مجذوبکننده پل نیومن، با اشاره به محل مرگ سارا، کنایهای به برت میزند: «... تو حق داشتی برت. برای بردن فقط کافی نیست آدم استعداد داشته باشه، باید شخصیتم داشته باشه. آره حالا شخصیت پیدا کردم، تو یه اتاق هتل در روی ویل».
در پایان بازی هم ادی پس از بردن بشکه مینهسوتا، مقتدرانه میگوید: « ...ما چاقو تو تنش کردیم برت، دوستش داشتم برت، اما با بیلیارد عوضش کردم. ای بابا اینا برای تو معنی نداره، چون تو برای هیچ چی ارزش قائل نیستی، به جز بردن. تو نمیدونی بردن یعنی چی؟ تو فقط بازندهای (کنایهای که قبلا بارها برت به ادی زده بود). قیمت زیادیه برت. اگه فهمیده بودم نمیمرد. تازه هیچکدوم از این حرفا ارزش نداره برت. سارا زندگی کرد و مرد. به نظر من بهتره به آدمات بگی منو بکشن، چون اگه منو بزنن، دوباره تمام تیکههامو جمع میکنم و بعد خدا میدونه برمیگردم اینجا و اول از همه تو رو میکشم.»
ادی بازگشت تا نشان دهد صاحب شخصیت شده، بازگشت تا یادآوری کند، برای کسب شخصیت چه بهای سنگین و سختی پرداخته است. بازگشت تا روح زخم خوردهاش را اندکی التیام دهد. بازگشت تا به احترام زنی که آگاهی را به او هدیه داده، ثابت کند شخصیت محصول دانستن است؛ نه فقط برای بردن که فراتر از آن برای شدن، بودن و بدون نقاب بودن.