هم امروز مرقومه عزیزتان دریافت شد. با آنکه اداری بوده و تحت شماره و مهر ارسال شده بود از دو نظر آن را نامه دوستانه تلقی کردم و بر دلم نشست: نخست آنکه عنوان نامه بخشنامه مانند نبود که فیالمثل نوشته باشند «دوست عزیز ارجمندم جناب آقای...» و بعد جای نقطهچین را مانند سنگ گورفروشی گرانبها به نام مخلص پر کرده باشند و تصدیق میکنم که با بهکار بردن عنوان تمام، از حداکثر انجذابات روانشناسی استفاده شده، حلالتان باد! دیگر آنکه مشاهده امضا یا نوعی از دستخط خودتان هم ذیل نامه برایم بیلذت نبود. زیرا معمولا این قبیل نامهها را یا دیگران با ذکر «از طرف» امضا میگذارند یا اینکه همان امضا را هم با مهر لاستیکی و کلیشه چاپی بیمزه میکنند!... با آنکه قطعاتی در زمینههای مختلف داشتم از این نظر که شعر در یک مجموعه مستقل چاپ میشود و بهدست اشخاص مختلفالذوق میافتند، قدر مشترک عواطف بشری را ملاک گرفتم و شعر درخواستی آن دوست عزیز و صاحبدل را از شیوه تغزل جدید برگزیدم.
... در انزوای چندین سال من همین مهرورزیهاست که همچون خوشه نوری برین خلوت تاریک میتابد و دل و جانم را گرم میکند. ازین که مرگ به رگه سنی ما رسیده و تا درو کردن خوشه زندگی آلاحمد به پیش تاخته است گفتوگویی نیست. دیر یا زود فریدون هم رفتنی است و چه بهتر که تا نفسی میزنیم از یاد هم غافل نمانیم و هر چند که در تنگنای شرایط امروزه کاری بهسزا نمیتواند کرد، جوشی بزنیم و نشانی بازگذاریم. باری عزیز دل چنانکه آقای رعنا حسینی میگفت گویا بر آن رسید که در مجله وزین «راهنمای کتاب» نمونههای دیگری از طنزنویسی مرا (سوای قطعات کتبالتفاصیل و کاروان) بر خوانندگان عرضه فرمایید...
... امروز بهدنبال آن نامه گرامی که از ژاپن برایم فرستاده بودی، نامه مهرانگیز دیگری از تو داشتم که تمبرش ایرانی بود و پاکتش ژاپنی و به هر حال خط تو و عطر وجود تو را در اندرون خود داشت و به نامه آهوی ختن میماند... من تو را نه تنها به چشم یک دوست بسیار عزیز دیرینه مینگرم، بلکه به چشم یک وارث هنری آثارم هم در تو نگاه میکنم و از این جهت دلم قرص است و به خانم هم گفتنیها را در اینباره گفته و تمام کردهام.
درخصوص تهیه شرحی که احساسات مرا به نثر یا شعر درباره پیشکسوت عزیزمان حبیب یغمایی برساند، راستش را بخواهی الساعه با قنات خوابیده و تلمبه شکسته و مشکلات دیگری ازین قبیل که متاسفانه آن هم جلوه دیگری از زندگی است، آمادگی نداشتم و فکر کردم ننوشتن و نسرودن بهتر از زورکی نوشتن و سرودن است. ولی یغمایی بر من حقی عظیم دارد که امیدوارم به محض حصول جمعیت خاطر به نیکوترین وجهی ادا کنم... در زندگی هیچ چیز بهقدر پاکنویس کردن مرا زحمت نمیدهد و اگر مقامات این را میدانستند در آن ایام که گرفتاریهای بازجویی و زندان در میان بود بهقدر کافی از این نقطه ضعف من استفاده کرده بودند. به هر حال دوست عزیز آرزو داشتم لااقل در جشن نابودی هنر که اخیرا در شیراز برگزار شد به بهانهای زیارتت کنم که نیامدی...