شما دولت را به عنوان مجموعه ساختار و اعم از رئیسجمهوری در نظر میگیرید، به نظر شما شخص رئیسجمهوری چقدر میتواند در کارآمدی دولت موثر باشد؟
خیلی موثر است. اینکه رئیسجمهوری چقدر بتواند مسئله ایران را به خوبی صورتبندی کند، حرکت اجتماعی ایجاد کند و چقدر بتواند مسائل ایران را اجتماعی کرده و وارد جامعه کند نقش مؤثری در کارآمدی دولت دارد. سه مثال از سه رئیسجمهوری میزنم.
در دولت هفتم و هشتم تلاش رئیس دولت این بود که جامعه مدنی را محور قرار دهد و تا جایی که ممکن است با جامعه مدنی صحبت کند. این یک نمونه بود. آقای خاتمی تمام تلاشش این بود که مسائل ایران را به مسئله جامعه تبدیل کند و با جامعه گفتوگو کند.
اگر او میخواست در رابطه با غرب تشنج زدایی کند، این مسئله را اجتماعی میکرد. اگر میخواست مصرف برق یا آب را کم کند آن را تبدیل به یک مسئله اجتماعی میکرد و تلاش میکرد با جامعه گفتوگو کند. این خیلی نکته مهمی است. معیار ارزیابی موفقیت او، سازماندهی اجرایی همین سیاست درست است.
در دولت نهم و دهم یک استراتژی ۱۰۰ درصد ضد این را شاهد بودیم. رئیس دولت با برخی جریانها در درون نهادهای قدرت توافق میکرد، تمام نهادهای مدنی را حذف میکرد و میگفت من مستقیم با تودهها صحبت میکنم.
او اساسا گفتوگوی اجتماعی را با بن بست روبهرو میکرد. نهایتا با عبور او از قانون، شاهد بیانضباطی مطلق سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مالی بودیم و نتیجه آن نیز آن انفعال مطلق تمام نهادهای مدنی بود.
در دولتهای نهم و دهم، نهادهای مدنی در حالت استیصال بودند، نه فقط نهادهای مدنی سیاسی بلکه نهادهای حرفهای همچون کانون وکلا، جامعه مهندسان مشاور و سندیکای شرکتهای ساختمانی، اتاق بازرگانی، تشکلهای صنعتی و نهادهایی از این دست هم مستاصل و گرفتار بودند، زیرا کار مختل بود.
در صنعت، صنعتگر مولد ما آخر کار باید خودش را رقیب نهادهای نظامی میدید. هیچ صنعتگری نمیتواند با نهاد نظامی رقابت کند.
در آن دوره حدود معادل ۱۰۰ میلیارد دلار سهام بخشهای دولتی واگذار شد که عمدهی آن بین همین نوع نهادها توزیع شد و گروهی از بازیگران اقتصادی در ایران تشکیل شدند که نمیتوان آنها را بخش خصوصی دانست که یک صنعتگر، تاجر، پیمانکار یا مهندس از آنها مراقبت کند یا حتی نمیتوان آنها را نهاد دولتی دانست که باید به مجلس یا جای دیگر پاسخ دهند.
به ظاهر تودهگرایی، ولی در واقع انهدام کل نهادهای مدنی بود. نهادهای مدنی در دولتهای نهم و دهم تقریبا متلاشی شدند و در وضع بسیار ضعیفی قرار گرفتند.
در دولت یازدهم و دوازدهم مسئله را تا حدی؛ بهویژه در حوزهی امنیت بینالملل درست متوجه شدند، ولی وقتی میخواهند مسئله را حل کنند آن را اجتماعی نمیکنند و فکر میکنند باید آن را به صورت امنیتی حل و فصل کنند.
بزرگترین مشکل آقای روحانی نیز این است که نمیتواند مسئله را با جامعه در میان بگذارد، لذا ممکن است برجام را درست تشخیص دهد ولی نمیتواند مسئله را حل و فصل کند، زیرا توان همراه کردن جامعه با خود را ندارد. ممکن است FATF را درست تشخیص دهد، ولی نمیتواند این مسئله را با جامعه در میان بگذارد و فکر نمیکند که در آخر کار عهدی با مردم بسته که باید به پیمان خود وفادار باشد بلکه فکر میکند مسئله را باید جای دیگری حل و فصل کند.
زمانیکه مسئله اجتماعی نشد و نهاد مدنی تضعیف شد از دولت نمیتوان انتظار کارآیی داشت. نتیجه رفتار دولت یازدهم و دوازدهم این شد که در ایران تقریبا پنج دولت داریم و وقتی کشوری پنج دولت داشته باشد کارآمدی و کارآیی در آن بیمعنی است.
آیا مجلس الان به وظیفهی قانونگذاریاش عمل میکند؟ یا کاملا به عنوان دولت رقیب عمل میکند؟ هر روز مقررهای میگذارد و میگوید اگر این کار را نکنی نقره داغت میکنم و امکان اینکه دولت بتواند در صحنه اجرا عمل کند را از او میگیرد. اساسا قانون را از درون بیمعنی ساختهاست.