خبرگزاری فارس _ کرمان، آمنه شهریار پناه: کرمان مردان مرد زیادی دارد که هرکدام کوهی از غیرتاند، حیدریون باوفایی که خیبرها فتح کردند اما در پناه ماهاند، نورشان در نور خورشید مقاومت ادغام شده و چندان دیده نمیشوند.
روایت امروز قصهی دلچسبِ یکی از همان مردان خداست، کسی که شهادت را سخت بهدست آورد، در راهش سماجت داشت، عارف شهیدی که حاجقاسم وصیت کرد در کنار او آرام بگیرد، به حسین گفته بود شهید نمیشوی! اما حاجقاسم راهش را به او یاد داد و بعد از آن هم هیچوقت دلش نیامد اطرافش را نگاه کند و ببیند حاجحسین بادپا نیست.
حسینآقا از نوجوانی با جنگ آشنا شد، از همان زمان هم با حاجقاسم گره خورد، قصه آنها روایت دو فرد نیست، رفقای گرمابه و گلستان بودند، دوستانی از جنس آسمان و فرشتگانی از جنس نور ...
بادپا در جبهه مخلصانه زحمت کشید و یکی از چشمهایش را پیش از خودش به بهشت فرستاد و جانباز ۷۰ درصد شد، اما شهادت روی دلش مانده بود.
بارها در عملیاتهای جنوبشرق با اشرار و عناصر ضد انقلاب درگیر میشد و بیپروا به استقبال شهادت میرفت و باز هم از آن محروم ماند.
حاجحسین بازنشست شد اما در عین حال دنبال روزنههایی میگشت تا نوری از آن ساطع و او را سوار بر بال ملائکه کند و به معراج برساند.
در این میان جنگ داعش با سوریه آغاز شد و حاجقاسم فرماندهی عملیاتهای مبارزه با آن جانیهای خونآشام را برعهده گرفت، مثل برق و باد به سراغ رفیق قدیمی رفت، میدانست اعزام به سوریه راحت نیست، با این حال ته قلبش مطمئن بود که حاجقاسم رویش را زمین نمیاندازد و موافقت میکند، اما فرمانده مقاومت، سرسختانه گفت: نه! ... نمیشود، اصرار نکن حسین!
بادپا اما مرد ناامیدی نبود رفت و با یک فکر بکر نزد حاجقاسم برگشت، اینبار او با خانمش آمد و چادر همسر را واسطه کرد و سردار سلیمانی را به آن چادر و یادگار حضرت زهرا(س) قسم داد.
چیزی در گلوی حاجقاسم سوخت و آتشی به جانش انداخت، این اقدام، او را یاد قامت بلند حاجاحمد متوسلیان انداخت، شاید هم شعلههای افتاده بر جانِ در و دیوار آن خانه غرق به نور را به یاد آورد و به حرمت آن چادر نیمه سوخته چیزی نگفت ...
این شد که حاجحسین پشت سر حاجقاسم قامت بست و راهی سرزمین شام شد.
عملیاتهای آزادسازی سوریه چه شجاعتها از این سردار تیزپای ما دیدهاند، او ۳۰ سال دنبال شهادت دویده بود، در همین هنگامه شبی خواب دید که اگر شهید کاظمی برایش دعا کند شهید میشود، به کسی چیزی نگفت، چند روزی به آن فکر میکرد و روزی از همان روزها حاجقاسم هم به همین جمله اشاره کرد، عزم سفر بست و سر مزار سردار شهید محمدرضا کاظمی حاضر شد، دید اتفاقا پدر و مادر آن شهید والامقام هم هستند، مادر شهید را واسطه قرار داد و یک ماه بعد در سوریه شهید شد.
چیزی که بیش از هر موضوعی در اخلاق و رفتار حاجحسین بادپا مشهود بود، تواضع و فروتنی او بود، این را همه کسانی که با حاجحسین ارتباط داشتند میدانستند، رئیس بسیج رسانه استان کرمان هم خاطرهای از فروتنی حاجحسین تعریف کرد، از روزهایی که رئیس بسیج دانشجویی بوده و سردار بادپا را برای یک سخنرانی دعوت کرده، حاجحسین هم میآید، بی سر و صدا در کورترین نقطه و آرامترین مکان نشسته و مطالب را یادداشت کرده است، موضوعی که در دل و جان دانشجویان نشست و زمانی که متوجه حضور شخصیت نظامی استان در آن محفل شدند، با تعجب فراوان از آن استقبال کردند.
پیکر حاجحسین بادپا هیچ وقت به کشور باز نگشت، حاجقاسم درباره دلیل آن در جایی فرموده است «پیکر حسین بادپا بر نمیگردد، او به خاطر من نمیآید، چون در کرمان همه شهدا را خودم دفن میکنم. اما حسین دوست صمیمی من بود و میداند من دلش را ندارم او را خاک کنم. برای همین پیکرش بر نخواهد گشت».
اما حاجحسین در گلزار شهدای کرمان سنگ مزار یادبود دارد، فردا به یاد بادپاترین سردار که چون نسیم رفت، حوالی ساعت ۱۶ گرد هم میآییم، حاجحسین و حاجقاسم درب ورودی گلزار منتظرند.
پایان پیام/۸۰۰۶۵/ب