به گزارش خبرگزاری مهر، «الکساندر دوگین» اندیشمند و تحلیلگر روسی در گفتگو با برنامه «جهانِ بعد از جنگ» که از شبکه المیادین پخش شد تاکید کرد: روسیه در حال حاضر با شرارت واقعی در جهان یعنی آمریکا و دست نشاندههای آن در اروپا مبارزه میکند. در صورت پیروزی روسیه در این جنگ، زمینه برای ایجاد یک جهان چندقطبی به جای جهان تکقطبی به رهبری آمریکا مهیا میشود.
متن کامل این مصاحبه را میتوانید در ادامه بخوانید.
امروزه عملیات نظامی ویژه تبدیل به یک درگیری فراگیر میان روسیه و اردوگاه غرب به رهبری آمریکا شده است. چگونه شرایط درگیری به این مرحله کشیده شد؟
در ابتدا ما باید در خصوص چارچوب این درگیری اطلاع کسب کرده و برای فهم درست آن باید حکومت ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه و تمام تاریخ جدید این کشور را طی ۳۰ سال گذشته بررسی کنیم. این دوره زمانی به ۲ بخش تقسیم میشود: در ابتدا روسیه بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و نظام کمونیستی و امپراطوری بزرگ کمونیستی، وارد مرحله تسلیم محض در برابر غرب شد. ما ایدئولوژی آنها، لیبرالیسم، نظام سرمایه داری، دموکراسی، حقوق بشر، پیشرفت، آزادی… را پذیرفتیم. تمام اینها بخشی از ایدئولوژی جدید روسیه را تشکیل میداد؛ تسلیم محض در برابر غرب و تبعیت کامل از تمام دستورات آمریکا.
مرحله به مرحله، ملت روسیه، عمیقاً ناامیدی و فروپاشی را در درون خود حس میکرد. در بحبوحه نفرت ملت روسیه از لیبرالیسم غربی، پوتین به قدرت رسید. این رویداد، یک مرحله جدید را در روسیه آغاز کرد. پوتین تلاش کرد حاکمیت روسیه را بازپس گرفته و آن را نهادینه کند؛ البته پوتین نیز به نوبه خود تمام انواع ارزشهای غربی را پذیرفته بود.
تمام خواسته پوتین از جهان غرب این بود که به روسیه نوعی از استقلال، حاکمیت و خودمختاری درون نظام جهانی داده شود. این مسأله بسیار مهم بود اما ایده حاکمیت بر ملت در کنار پذیرش ارزشهای غربی باعث شد پوتین در موضع سختی قرار بگیرد چرا که غرب نمیخواست این استقلال را به روسیه بدهد. تمام خواسته پوتین از جهان غرب این بود که به روسیه نوعی از استقلال، حاکمیت و خودمختاری درون نظام جهانی داده شود. این مسأله بسیار مهم بود اما ایده حاکمیت بر ملت در کنار پذیرش ارزشهای غربی باعث شد پوتین در موضع سختی قرار بگیرد چرا که غرب نمیخواست این استقلال را به روسیه بدهد. از همین جا تناقضات آشکار شد و بالا گرفت به طوری که به مرحله رویارویی مستقیم میان حاکمیت روسیه و هژمونی غرب و نقشههای جهانی شدن، رسید.
یک سال قبل، زمانیکه غرب، روسیه را به عنوان یک چالش پیش روی هژمونی جهانی معرفی میکرد، پوتین تنها خواهان دریافت احترام در داخل سیستم نظام جهانی بود. پوتین معتقد بود که پیروزی در جنگ بسیار آسان خواهد بود. طی سال جاری ما با یک مخالفت شدید از سوی غرب روبهرو شدیم. طی سال جاری در این درگیری، درخواست از حاکمیت بر بخشی از نظام لیبرالی جهانی به رویارویی عمیق و واقعی میان تمدنها تبدیل شد.
اکنون روسیه در شرایط بسیار سختی به سر میبرد چرا که پوتین این درگیری را از بُعد درخواست برای حاکمیت بر بخشی از نظام لیبرالی آغاز کرد ولی ما اکنون به عنوان ملت روسیه، باید از تمدن خود دفاع کنیم. ماهیت این درگیری به صورت ریشهای تغییر کرده است؛ درگیری میان تمدن روسیه و تمدن غرب. این تنها یک مشکل فنی مربوط به چگونگی پیروزی بر اوکراین و غرب نیست بلکه ما باید بدانیم چگونه نسبت به هویت داخلی واقعی خود دچار سو برداشت نشویم. من شرایط یک سال بعد از جنگ را اینگونه می بینم.
ژان بودریار تحلیلگر فرانسوی معتقد است که سلاح هستهای جز برای اهداف بازدارنده استفاده نمیشود. وی در نوشتههای خود استفاده از این سلاح در شرایط امروز را بعید میداند. به نظر شما آیا ممکن است درگیریهای امروزه، باعث شود شرایط به سمت جنگ هستهای پیش برود؟
اگر قرار باشد جنگ هستهای رخ دهد، الان اتفاق میافتد. ما بیش از هرزمان دیگری در تاریخ، به آغاز یک جنگ هستهای نزدیک هستیم. با این وجود تقریباً مطمئن هستیم همانطور که در گذشته بودم، این اتفاق هرگز نخواهد افتاد.
پس این جنگ عملاً چگونه به پایان میرسد؟
در خصوص نحوه پایان درگیری و یا اینکه کجا میتواند پایان یابد ما باید به این نکات اشاره کنیم؛ روسیه از لحاظ نظری میتواند عملیات نظامی ویژه را متوقف کند. پایینترین چیزی که میتوان تصور کرد، آزادسازی کامل چهار منطقه به دست آمده یعنی دونتسک، لوهانسک، خرسون و زاپوریژیا است.
زمانیکه این اراضی به صورت کامل آزاد شوند میتوانیم به پایان عملیات نظامی یا ایجاد چارچوب طرح صلح فکر کنیم. مسأله دوم که میتواند پایانبخش جنگ برای ما باشد، آزادسازی سه منطقه دیگر یعنی اودسا و نیکولایف است که به معنای آزادسازی کامل شمال روسیه به شمار میرود. مسأله سوم نیز چه بسا آزادسازی کامل اوکراین خواهد بود. ما اجازه نخواهیم داد نئونازیهای تروریست در این سرزمین حضور داشته باشند.
اگر کمتر از این سه مسأله محقق شود، نمیتوانیم به آغاز صلح فکر کنیم و طرف روسی قبل از تحقق آن، چیزی را نمیپذیرد. به همین دلیل معتقدم که جنگ برای یک دوره طولانی، ادامه خواهد داشت چرا که چیرهگی کامل بر غرب که حامی اوکراین است کار راحتی به شمار نمیرود. استفاده از گزینه سلاح هستهای ممکن است اما محتمل نیست چرا که این اقدام به معنی آغاز جنگ هستهای و نابودی بشریت و تمام تمدنها خواهد بود.
روسیه به عنوان آخرین گزینه و به عنوان مثال زمانیکه نیروهای اوکراینی با حمایت غرب، خود را به مسکو برسانند، به این مسأله نگاه میکند.تنها زمانی ممکن است از سلاح هستهای استفاده میکنیم که یک حمله خطرناک و گسترده علیه سرزمین قدیمی ما صورت پذیرد یا تنشهای داخلی و یک انقلاب با حمایت غرب شکل بگیرد. تنها زمانی ممکن است از سلاح هستهای استفاده میکنیم که یک حمله خطرناک و گسترده علیه سرزمین قدیمی ما صورت پذیرد یا تنشهای داخلی و یک انقلاب با حمایت غرب شکل بگیرد.
به ۲ دلیل غربیها نمیتوانند از سلاح هستهای استفاده کنند؛ نخست آنکه این اقدام واکنش فوری ما را برمی انگیزد و بشریت به صورت کامل نابود میشود چرا که ناتو و آمریکا هنوز یک دفاع امن دربرابر حمله هستهای احتمالی روسیه ندارند. اگر غربیها این جنگ هستهای را آغاز کنند، بشریت نابود خواهد شد اما این اقدام، یک پیروزی برای غرب به شمار نخواهد آمد.
شکست در اوکراین به معنی از دست دادن همه چیز برای غرب نیست. غربیها به صورت کلی روسیه و بخش زیادی از ساکنان این کشور را که مخالفان تندرو علیه نظام و اوضاع اقتصادی سخت هستند، تحریک کردند. اگر غربیها شکست بخورند میتوانند بگویند این شکست تاوان پیروزی جهانی برای به حاشیه راندن روسیه که تحت تحریم بوده و به تکنولوژیهای جدید دسترسی ندارد، به شمار میرود. غربیها به راحتی میتوانند شکست خود را در اوکراین به پیروزی تعبیر کنند و حقیقتاً نیز پیروزی خواهد بود چرا که در این صورت روسیه با یک آشوب گسترده رو به رو خواهد شد.
تحقق پیروزی در اوکراین برای روسیه بسیار سخت است و اگر محقق شود، نه یک پیروزی ریشهدار، بلکه یک پیروزی کوچک برای دفاع از خود به شمار میرود. در هر صورت اوکراین از دست میرود. در آینده نمیتوان وجود اوکراین را متصور شد. این کشور محکوم به شکست است. یا تمام بشریت نابود میشود و یا تنها اوکراین به هر قیمتی در روسیه ادغام خواهد شد.
شما در کتاب خود با نام «ژئوپولتیک پست مدرن» نوشتهاید که بزرگترین خطری که روسیه را تهدید میکند خیانت ژئوپولتیک نخبگان روس حامی جهانی شدن است. مرزهای این خطر با آغاز رویارویی با غرب، به کجا رسیده است؟
دقیقاً این مشکل اصلی است. با وجود این نخبگان، نمیتوانیم پیروز شویم. آنها طی دهه ۹۰ قرن گذشته، از غرب و اولیگارشی حمایت کرده و با نظر غربیها در خصوص روسیه همراه بودند. این قشر از جامعه، تقریباً تمام دستاوردهای خود را بعد از آغاز عملیات ویژه نظامی در اوکراین، از دست دادهاند.
غربیها فوراً دسترسی آنها را به اموال مسروقه که در بانکهای غربی به ودیعه گذاشته بودند، قطع کردند. این افراد همه چیز خود را از دست دادهاند. آنها در حال حاضر ناامیدانه برای توقف جنگ و دستیابی به صلح تلاش میکنند اما منافع روسیه با درخواستهای این افراد مطابقت ندارد. این همان ترس واقعی است که در میان آنها رخنه کرده است. نمیتوان پوتین را سرنگون کرد چرا که وی شخصی قدرتمند و تحت حمایت اکثریت ملت روسیه است. ما نمیتوانیم با وجود این گروه، پیروز شویم چراکه آنها خائن هستند. پوتین نمیخواهد آنها را تغییر دهد یا نابود کند اما عملاً محکوم به شکست هستند. نتیجه جنگ هر چه باشد آنها نابود خواهند شد.
این گروه از نخبگان، با مواضع روسیه موافق نیستند اما با قدرت در جایگاه خود در جامعه روسیه ایستادهاند. این مسأله در مسیر پیروزی مانعتراشی میکند.
شما در خصوص آینده جهان از نشانههایی صحبت کردهاید که ممکن است در سال ۲۰۵۰ پدیدار شود مانند فروپاشی نهادهای بینالمللی مانند ناتو. این مسأله بعد از تلاش ناکام آمریکا برای ایجاد یک حکومت جهانی به رهبری غرب رخ میدهد. آیا معتقدید که ما واقعاً در این مسیر حرکت میکنیم؟
من معتقدم که ما در حال حاضر به یک دو راهی رسیدهایم. ما ۲ آینده احتمالی داریم؛ در حال حاضر تاریخ باز است و در لحظهای قرار دارد که حرکت به سمت یک مسیر یا مسیر دیگر را تعیین میکند. ساختار جهانی میان ۲ سناریوی احتمالی قرار دارد؛ سناریوی نخست متعلق به سال ۲۰۵۰ است که در آن پیروزی کامل و بیبازگشت برای جهانی شدن و تکقطبی و ظهور دوره پس از انسان و نابودی انواع بشریت از سوی هوش مصنوعی، مهندسی بیولوژیک، … و تمام انواع مخلوقات پس از انسان، محقق شده است.
اگر ما به عنوان روسیه در جنگ اوکراین شکست بخوریم، غربیها فوراً به فرصت مورد نظر خود برای تحقق رؤیاهای جهانی جورج سوروس و کلاوس شواب دست پیدا میکنند و چنانچه پیروز شوند، جهان تکقطبی آنها از چالشهای خطرناک کنونی، پاک خواهد شد.
آینده احتمالی دوم، آن است که ما در آن پیروز شویم و همه چیز تغییر کند. روسیه در جنگ اوکراین پیروز میشود و جهان چندقطبی به وجود میآید. ۲ قطب دیگر خارج از دایره سیطره غرب به وجود میآید: روسیه و چین. هند نیز به عنوان قطب سوم ظهور و بروز پیدا میکند. یک قطب اسلامی چهارم نیز در کنار یک قطب پنجم در آمریکای لاتین و قطب ششم در آفریقا وجود خواهد داشت. این یک راه کار خودکار برای حل تمام مشکلات نیست اما به معنی پایان هژمونی جهانی نظام تکقطبی و هوش مصنوعی خواهد بود. انسانیت در رأس قرار میگیرد و مجمعالجزایری از تمدنها که در کنار هم زندگی میکنند شکل میگیرد.
ممکن است برخی از آنها در حال درگیری باشند و برخی در حال صلح. ما میتوانیم قواعد مشترکی به جای نظام تکقطبی به رهبری آمریکا برای حل مشکلات و درگیریها میان تمدنها ایجاد کنیم. این مهم، در یک جهان جدید که تنها یک سری از ارزشها حکم فرمانی نمیکند، محقق میشود.
به عنوان مثال، شریعت اسلامی و آداب به عنوان منبع اصلی نظامهای سیاسی، اقتصادی، متافیزیکی و اجتماعی بخشی از ساکنان معرفی میشود؛ مسیحیت ارتودکس برای ما، کنفوسیوس و ارزشهای مائوئیستی برای چینیها و هندیها، لیبرالیسم در غرب (به عنوان بخشی از آن و نه کل آن). چیزی به نام پایتخت جهان وجود نخواهد داشت. بخشهای غربی، اوراسیایی، چینی… بدون پایتخت وجود خواهند داشت. یک نوع خاص از ارزشهای جهانی مانند آنچه در سناریوی آینده احتمالی نخست بررسی کردیم، وجود نخواهد داشت.
جنگ در اوکراین، وجهه ائتلافها را در جهان نشان داد. میخواهم از همپیمان چینی برای روسیه، سخن بگویم. چین در گامهای خود به روش تاریخیاش یعنی روش «قطرهای که سنگ را میشکافد» عمل میکند؛ اما این روش گام به گام با عملکرد سریع روسیه در تضاد است. چگونه این دو روش میتوانند در مبارزه علیه هژمونی غرب به یکدیگر نزدیکتر شوند؟
سوال بزرگی را مطرح کردید. در ابتدا باید بگویم که اکنون کاملاً آشکار شده است که چه کسی همپیمان و چه کسی دشمن است. دشمن واقعی و اصلی روسیه، همان نخبه غربیِ جهانی شده و ناتو است. این بدان معنی نیست که غرب به خودی خود دشمن به شمار میرود. نمیتوان آمریکا را به رهبری دونالد ترامپ و اروپای پوپولیسم را ۲ دشمن تلقی کرد. اگر غرب به نقش خود به عنوان یک قطب در میان قطبهای دیگر راضی شود، مورد استقبال قرار میگیرد و دیگر دشمن ما نخواهد بود.غرب دشمن ما نیست بلکه نخبگانِ تابع نظریه جهانی شدن و طبقه حاکم در غرب لیبرال دشمن ما هستند. جو بایدن رئیس جمهور آمریکا، دموکراتها و نخبههای لیبرال در اتحادیه اروپا دشمنان واقعی هستند. غرب دشمن ما نیست بلکه نخبگانِ تابع نظریه جهانی شدن و طبقه حاکم در غرب لیبرال دشمن ما هستند. جو بایدن رئیس جمهور آمریکا، دموکراتها و نخبههای لیبرال در اتحادیه اروپا دشمنان واقعی هستند.
اگر غرب قبول کند یک قطب در میان قطبهای دیگر باشد، از الان به بعد دشمن ما نخواهد بود. لازم نیست حتماً دوست یا همپیمان ما باشد اما دشمن هم نخواهد بود. چین که آشکارا موضع خود را به عنوان یک قطب مستقل علیه غربِ جهانی شده، نشان میدهد همپیمان روسیه است. راهبرد چین میتواند انتظار و آمادگی برای رویارویی گام به گام باشد اما روسیه اینگونه عمل نمیکند. ما عصبیتر عمل میکنیم. ما یک دوره طولانی، تابع غرب بودیم و لحظهای فرارسید که به آنها بگوییم: ما از شما متنفریم و با دستورات شما و تمایلاتتان مبارزه میکنیم.
چینیها هم در نهایت به همان درگیری که ما با آن رو به رو هستیم، کشیده میشوند. تایوان و یا مشکلات مرزی دیگر در اقیانوس آرام، باعث میشود چین دیر یا زود به رویارویی مستقیم با غرب کشیده شود. چینیها میتوانند برای یک دوره طولانی منتظر بمانند اما زمانیکه ضربه میزنند، میتوانند موفقتر از ما (و چه بسا اینگونه نباشد) عمل کنند.
روسیه در حال حاضر با شیطان واقعی یعنی جو بایدن، سوروس، شواب و دیوانههای غربی مبارزه میکند. چینیها نیز در این مسیر از ما تبعیت میکنند اما برای ایجاد شرایط بهتر در مبارزاتشان تلاش میکنند. مطمئن هستم که هندیها و تمدنهای اسلامی نیز در کنار ما هستند و خواهند بود. آمریکای لاتین و آفریقا نیز ماهیت مبارزات ما را درک خواهند کرد.
آیا معتقدید که جهانی شدن، بازگشت به مفهوم دولتِ ملی را با تعریف کلاسیک آن سخت میکند؟
ما به عبور از مرزهای دولت ملتها، نیاز داریم چرا که این مفهوم به مدرنیسم غربی باز می گردد. این مفهوم به گذشته پیوسته است نه به خاطر جهانی شدن بلکه به خاطر چند قطبی شدن. معتقدم که ایران قطب تمدن شیعه است. ترکیه در کنار جهان عرب و پاکستان یکی از قطبهای تمدن سنی به شمار میرود. کشورها کوچکتر از آنی هستند که بتوانند حاکمیت واقعی را به ما بدهند.
ما به بازسازی نوعی از امپراطوری جدید یا بازیابی قدیمیترها نیاز داریم. ما تمدنی داریم که مجموعهای از ارزشها و اعتقادات دینی و مواضع مشترک انسانی، آن را متحد میکند. به عنوان مثال باید برای بازستانی استقلال جهان اسلام بر اساس سابقه تاریخی امپراطوریهایی که پیشتر در آن منطقه بودهاند، تلاش کنیم. ما در حال حاضر به تعیین «قلب جهان» نیاز داریم. تعیین اوراسیا به عنوان قلب جهان ژئوپولتیک جدید.
ما به اعلام وجود تعدادی از مناطق به عنوان قلب جهان نه فقط در روسیه و اوراسیا نیاز داریم بلکه نیاز داریم بر وجود قلب یک جهان چینی کاملاً مستقل، قلب جهان هندی، قلب جهان اسلامی، قلب جهان آفریقای سیاه، قلب جهان آمریکای لاتین، قلب جهان اروپا، و قلب جهان آمریکای شمالی صحه بگذاریم. ما به تفکر در خصوص قلب جهان نیاز داریم. این تفکر همان تفکر در خصوص امپراطوری است. این همان روشی است که من مهندسی آینده جهان را با آن تصور میکنم. دیگر خبری از هژمونی شمال بر جنوب نیست. ما به ایجاد توازن مساوی قدرتها میان شمال و جنوب نیاز داریم. باید تمام آثار تفکر استعماری از بین برود و به کرامت تمام تمدنها و مساوی شمردن آنها، اذعان شود.
به نظر میرسد موضع اروپا در خصوص روسیه، با موضع این کشورها در قبال چین متفاوت است. تمایل اروپاییها برای حمایت از آمریکا در رویارویی با روسیه به ویژه در آغاز جنگ را دیدیم. اما چنین تمایلی در زمان رویارویی آمریکا با چین وجود ندارد. نظر شما چیست؟
به نظر من برای اروپا بعد از فروپاشی شوروی، فرصتی پیش آمد تا خود را به عنوان یک قطب مستقل از آمریکا معرفی کند. فرصت ایجاد یک نظام امنیتی مشترک با روسیه برای تأمین امنیت خود در برابر آمریکا، برای اروپاییها مهیا شده بود اما آنها این فرصت را کاملاً از دست دادند. زمانیکه آمریکا توانست عروسکهای حامی لیبرالیسم را در میان شهرهای اصلی اروپا قرار دهد، در دیدگاه نخبگان تغییر ایجاد شد.
آنگلا مرکلِ وابسته، به جای گرهارد شرودر مستقل و امانوئل ماکرونِ وابسته به جای نیکولا سارکوزیِ مستقل نشستند. آنها نخبگان حاکم در اروپا را تغییر دادند؛ نخبگانی که آزادی از خود نداشتند. اروپا نمیتواند از طریق روشهای مسالمتآمیز معمول رهبران خود را تعیین کند چرا که گروههای وابسته به آمریکا و لیبرالیسم دیکتاتور، امکان هرگونه بازگشت و پشیمانی سیاسی را از بین برده است.
ما شاهد توتالیتاریسم یا تمامیتخواهی فاشیستی و کمونیسم شوروی بودیم و اکنون یک تمامیتخواهی سوم پیش رو داریم: تمامیتخواهی لیبرالیسم. حاکمیت توتالیتاریسم لیبرال نخبگان معارض را نابود کرده است به همین دلیل، اروپا خارج از این معادله جای دارد. هنوز امکان اینکه اروپا قطب مستقلی از آمریکا باشد، وجود دارد اما هیچ چیزی وجود ندارد که ثابت کند ممکن است جامعه اروپا که تسلیم هوش مصنوعی شده و در فقر فرهنگی به سر میبرد، از این گزینه استفاده کند. ملتهای اروپایی قدرت آغاز اقدامات آشوبگرانه واقعی علیه این دیکتاتورهای لیبرالِ دست نشانده آمریکا، را ندارند.
طبیعی است که روسیه همپیمان اروپایِ مستقل باشد اما سیاستمداران اروپایی حتی جرأت آرام صحبت کردن با روسیه را ندارند چرا که از نابودی میترسند. ممکن است الان نظرات نخبگان اروپایی با سیاستمداران آمریکایی متفاوت باشد اما در زمان درگیری، اروپا مانند یک بره در آغوش آمریکا میافتد. ما ملت اروپا نداریم بلکه بردگان اروپایی داریم.
در خصوص جنگ اوکراین نیز باید بگویم که این کشور به توافقنامههای مینسک احترام نگذاشته و ناتو شروع به مسلح کردن این کشور و ارائه حمایت سیاسی از آن و تقویت ایدئولوژی روسیهفوبیا در کنار آموزش گروههای تروریسم در اوکراین کرد.
نظر شما در خصوص فروپاشی نظام جهانی در شکل کنونی آن چیست؟
معتقدم که ما در آستانه فروپاشی جهانی لیبرالیسم قرار داریم. علت اصلی آن، رشد تناقضات داخلی نظام جهانی است. یکی از این بحرانها اوضاع کنونی در اوکراین به شمار میرود. غربیها مطمئن بودند که به راحتی از این میدان سود میبرند اما این مسأله اتفاق نیفتاد. روسیه از غرب انتقام گرفت و تا پایان کار به مبارزه خود ادامه میدهد. ما به ایجاد یک شبکه جدید خارج از کنترل غربیها نیاز داریم. ما به استمرار روابط بینالملل در یک نظام تجاری جهانی موفق، بدون سیطره غرب نیاز داریم. جهان در غرب خلاصه نشده و گلوبالیسم ضرورتاً مفهوم غربی ندارد.
باید یک شبکه جهانی جدید بر اساس عدالت و مساوات ایجاد شود. جهانی شدن، به فروپاشی و پایان خود نزدیک شده است.