خبرگزاری فارس لرستان- پریسا قربانی نژاد؛ تماس تلفنی برقرار میشود، بعد از خوردن چند بوق بلاخره جواب میدهد: خودم را معرفی میکنم و بعد از احوال پرسی میگویم: میدانم که خسته هستید و احتمالا در حال استراحت، آخر گفتند که نیمه شب رسیدید و فکر کردم شاید الان خواب باشید.
میخندد و میگوید: خواب کجا بود دخترم؛ کله سحر بچهها را برای اردو آوردیم اردوگاه کمالوند.
میپرسم خسته راه نبودید که بلافاصله آمدید سرکار؟ جواب میدهد: آنقدر شارژ روحی شدم که انگار پس از ۲۴ سال سابقه معلمی، امروز روز اول کاریام است، کدام خستگی راه، کدام کسالت جسمی، مگر میشود به دیدار حضرت آقا بروی و نشاط و انگیزهات بی نهایت نشود.
پس معلوم است دیدار با رهبری حسابی به جانتان نشسته. میگوید: چه جور هم، دختر جان نمیدانی رسیدن به بزرگترین آرزو چه حس قشنگی دارد، اصلا در پوست خودت نمیگنجی وقتی میفهمی قرار است رویایت به واقعیت تبدیل شود.
بهترین کادوی روز معلم
آخر هفته قبل وقتی با همسرم مشغول خوردن عصرانه بودیم گوشیم زنگ خورد، شماره برایم آشنا نبود اما جواب دادم، خودش را معرفی کرد و گفت: خانم بیرانوند برای دیدار با رهبر انقلاب انتخاب شدهاید، برای روز یکشنبه آماده باشید که به سمت بیت رهبری حرکت کنیم.
دیگر صدایش برایم نامفهوم بود، بهت زده انگار که شوک بزرگی به بدنم وارد شده باشد، گیج و هیجان زده به یک نقطه خیره شده بودم، خدایا چه میشنوم: من و سعادت دیدار رهبری!!!
با تکان دست همسرم به خودم آمدم؛ زینب جان کی بود پشت خط؟ چه خبری داد که این گونه متحیر شدی؟ ناگهان از فرط خوشحالی جیغ زدم و گفتم: بهترین کادوی روز معلم این سالهایم را گرفتم، برای دیدار با رهبری انتخاب شدم. دیدی بلاخره خدا جواب دعاهایم را داد و آرزویم محقق شد.
راستش امسال قصد کرده بودیم نماز عیدفطر را پشت سر رهبری در تهران اقامه کنیم، بار و بندیل سفر را هم بستیم و راه افتادیم، در قم ماشین خراب شد و نماز را در مسجد جمکران خواندیم، با حسرت اینکه نمازخواندن با مولایم را از دست دادم به سمت خرمآباد بازگشتیم، اما نمیدانستم قرار است خداوند سعادت دیدار با ایشان را به همین زودی نصیبم کند.
دیدار معلمان لرستانی با رهبر انقلاب
به آقا بگو ما دانش آموزان سرباز شما هستیم
وقتی خانوادهام از قرار دیدار مطلع شدند، گفتند: خوش به سعادتت، رفتی سلام ما را به آقا برسان و بگو ما هم مشتاق دیدارتان هستیم، مادرم اما گفت: زینب جان داری می روی به حضرت آقا بگو که پدرم آرزو دارد شما را ببیند.
پدرم جانباز ۵۰ درصد است و اصلا عشق به مقام معظم رهبری را همان اول در وجودمان خودش بنا نهاد، همان وقتها که پشت تلویزیون خانوادگی مینشستیم و پدرم همین که رهبر را میدید قربان صدقهاش می رفت و مدام میگفت جانم به قربانت. حالا اما قرار است فرزند از پدر پیشی بگیرد و به دیدن معشوق برود؛ چه حس تلخ و شیرینی.
مراسم روز معلم را هم در مدرسه زودتر گرفتیم، سر صف به بچهها گفتم: قرار است به دیدار رهبر انقلاب بروم، اگر خواستهای یا حرفی دارید تا با ایشان مطرح کنیم.
گفتند: سلام ما را برسانید و بگویید ما سربازتان هستیم. یکیشان پرسید: چطور میشود ما هم به دیدن آقا برویم؟ گفتم درستان را خوب بخوانید و دانشآموز شایستهای باشید، مگر ندیدید هر ساله جمعی از دانش آموزان به دیدار رهبری میروند،کافی است فرزند خوبی برای پدر باشید.
وقتی خودنویس رهبری سرنوشت دانشآموز را تغییر میدهد
به همراه چند نفر از دیگر همکارانم راهی سفر معنوی شدیم، نمیدانم چرا هر ثانیه برایم یک عمر میگذشت، خدا خدا میکردم لحظات هر چه زودتر سپری شود و به دیدار آقا نائل شوم، فاصله ۵۰۰ کیلومتری تا تهران برایم شده بود به اندازه مسافت کل دور دنیا.
شوق و ذوق از چهره همسفرانم میبارید، یکی از معلمها که از دورود آمده بود میگفت: خدا میداند طاقت دوری بچه خردسالم را برای چند لحظه هم ندارم، اما الان هیجان دیدار کاری کرده انگار اصلا فرزندی ندارم. راست میگفت انگار همهمان فراموشی گرفته بودیم.
معلم دیگر از خاطره تغییر و تحول رفتاری برادرش با ارسال هدیه رهبری برایمان گفت. اینکه برادرش در نوجوانی دانشآموز تخسی بوده و در مدرسه چه آتشهایی که نسوزانده است.
یک روز تصمیم میگیرد که برای حضرت آقا نامه بنویسد و به همه ثابت کند که رهبر حواسش به دانشآموزان دورافتاده نیست و به آنها توجه نمیکند، اما رهبری نامهاش را میخوانند و خودنویسی را برایش ارسال میکنند.
وقتی خودنویس به دست برادرم رسید، نمیدانید چه تغییری در زندگیش ایجاد شد، آنقدر که تبدیل به بچه درسخوان کلاس شد و اکنون مهندسی در پتروشیمی است.
کارت ملاقات با رهبری را یادگاری برداشتم
روز موعود
حوالی ۱۱ شب به محل اقامتمان در تهران رسیدیم، شام برایمان تدارک دیده بودند، اما مگر لقمه از گلویم پایین می رفت. دوست داشتیم هر چه زودتر صبح شود و این انتظار شیرین به پایان برسد.
صبح پس از صرف صبحانه راهی بیت شدیم، هر چه به محل دیدار نزدیکتر میشدیم تپش قلبم بیشتر میشد. از قبل گفته بودند که وسایل همراه نیاورید و تنها کارت ملاقات را با خودتان داشته باشید.
پرسیدم: کارت را در آخر تحویل میگیرند؟ آخر من دوست دارم به یادگار آن را داشته باشم که گفتند بله و اگر میخواهید از آن عکس بگیرید برای یادگاری.
حوالی هشت و نیم صبح به حسینیه امام خمینی رسیدیم، صف طویلی از جمعیت منتظر عبور از گیت بودند.
شروع کردم به صلوات فرستادن تا زمان زودتر برایم بگذرد، اما نمیدانم چرا حرکت صف لاکپشتی بود و انگار که جمعیت تکان نمیخورد.
بلاخره از گیت عبور کردیم و برای پذیرایی هدایت شدیم به یک سالن، تازه صبحانه خورده بودم و استرس عجیبی داشتم، راستش آن لحظات فقط به دیدن آقا فکر میکردم و هیچ چیز دیگری برایم معنا نداشت.
وارد بیت که شدم چند جای مختلف را امتحان کردم، مدام این طرف و آن طرف میرفتم که ببینم از کدام زاویه رهبری را بهتر میتوانم ببینم، در نهایت آن وسطها جایی را انتخاب کردم، اگرچه فاصله نزدیک نبود اما به نظرم دید خوبی برای دیدن داشتم.
نسل فرزندان در گهواره همچنان ادامه دارد
ساعت حوالی ۱۰ و ۲۵ دقیقه صبح بود که حضرت آقا وارد شدند، انگار که جذبه ایشان همه را گرفته بود. اشک ها بیاختیار بر روی گونه میچکید و دستها به نشانه لبیک بالا میرفت.
به احترام معظمله ایستادیم، پا بلندی کردم که از میان جمعیت رهبرم را، همانی که سالها چهره نورانیش را از قاب تلویزیون دیده بودم و امروز این نور من را به وجد آورده را بهتر ببینم.
آن لحظه هر کسی با شعار میخواست ارادتش را به آقا نشان دهد، یکی روی کف دستش جانم فدای رهبر نوشته بود و مدام دستش را بالا میگرفت یکی هم مثل کنار دستیام کودکش را بغل گرفته بود و مدام رهبری را نشانش میداد.
پرسیدم بچه را چرا با خودتان آوردید، ازدحام جمعیت بالاست و خدای نکرده اتفاقی برایش میافتد. نگاهم کرد و با لبخند گفت: آمدم تا فرزندم را نذر آقا کنم، آمدم تا بگویم نسل فرزندان در گهواره همچنان ادامه دارد.
اهتمام بر تربیت دانش آموز انقلابی باشد
رهبری همین که سلام را گفتند، انگار که آبی بود روی آتش. قلبهایمان آرام گرفت و سر جایمان ساکن شدیم، دیگر از فشار لحظات قبل جمعیت خبری نبود و همه سر و پا آماده شنیدن شدیم.
باورم نمیشد رهبر انقلاب آنقدر از جزئیات کار نظام آموزشی مطلع باشد، اینکه بیثباتی مدیریتی در آموزش و پرورش چقدر میتواند آسیبزننده باشد و گاهی در سال چند وزیر و مدیر این وزارتخانه جابجا میشود.
انگار که خودشان در مدارس حضور دارند و از کم و کیفیت اتفاقات باخبرند. اینکه چقدر برایشان دیدار با معلمها حائز اهمیت بوده و هر ساله خواهان ملاقات با فرهنگیان هستند.
وقتی هم مسوولان گزارش کار میدادند، رهبری فرمودند که همه گزارش کارها را بررسی میکنند و آنها را به شکل عملی از مدیران میخواهند.
برایشان ساحت پرورشی بیشتر از آموزش اهمیت داشت، اینکه الان فضای مجازی بر روی نسل نوجوان تاثیر گذاشته و باید تمام اهتمام سمت تربیت دانشآموز انقلابی همراه با اخلاق و معنویت برود.
رهبری دانشآموزان را آیندهساز مملکت میدانستند و بارها تاکید داشتند که بر تقویت جنبههای مختلف آموزشی و تربیتی این قشر از جامعه تلاش کنیم.
هر بار که نکتهای را ایشان متذکر میشدند، رسالت خودم را سنگینتر میدیدم، اینکه شعار "ما فرهنگیان سرباز توییم خامنهای" چقدر در واقعیت و انجام وظایفمان عملیاتی شده و آیا توانستیم فرزندانی آنگونه که مدنظر معظماله باشد را تربیت کرده و تحویل جامعه دادهایم.
ثانیهها یکی پس از دیگری طی میشدند و ما از دیدن محبوبمان سیر نمیشدیم، شاید از هر کسی که آنجا حضور داشت میپرسیدی چه حسی دارد قطعا میگفت: دوست دارم زمان متوقف شود و این دیدار هیچگاه به پایان نرسد.
اکنون چند ساعتی از لحظه باشکوه دیدار با رهبر انقلاب میگذرد و انگیزه و امید ما برای خدمت به جامعه هدف بیش از پیش شده، هر یک از ما با خود عهد بسته تا در راستای تحقق مطالبات رهبری تمام تلاش خودمان را بکار گیریم و مایه افتخاری برای نظام جمهوری اسلامی شویم.
پایان پیام/