به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، در چهلمین سالگرد دفاع مقدس، سراغ بخشی از خاطرات رزمندگان رفتهایم تا با انتشار آن یاد و نام آنها را گرامی بداریم و بتوانیم بخشی از سختیها و مشکلات این عزیزان را برای نسل آینده نقل کنیم.
دههی فجر در اردوگاه برنامههایی مختصّ حال و هوای آنجا داشتیم. اما برخلاف محدودیت و موانعی که وجود داشت، سعی میکردیم به بهترین نحو این ایام را برگزار کنیم و بزرگ بداریم. بچهها تئاتری را تدارک دیده بودند و تحت عنوان «شهادت» که در آن پدری هر دو پسرش در جبههها به شهادت میرسند و متعاقب آن حوادث و اتفاقاتی دیگر دامنگیر این خانواده میشود که بر روحیه و نگرش بچهها بسیار مؤثر بود و حقیقتاً استفاده میکردیم.
در همین زمینه یکی از بچهها، نقاشی از حضرت امام(ره) را کشیده و بالای صحنه نصب کرده بود. در اثنای برگزاری نمایش، نگهبانی که برای آسایشگاه گذاشته بودیم تا آمدن سربازان عراقی را زیرنظر داشته باشد، زمانی که کلمه رمز را با صدای بلند فریاد میزد؛ باید به سرعت وسایل و دکور طراحی و ساخته شده را جمع کنیم که البته این کار کمی طول میکشید؛ برادر عزیزی هم که تصویر حضرت امام (ره) را کشیده بود؛ فوراً عکس امام را برداشت و آن را در میان قرآن گذاشت، اما سرباز بعثی متوجه این حرکت شد. پس جلو آمد، قرآن را برداشت و آن اسیر بزرگوارمان را کنار زد و شروع کرد به ورق زدن قرآن تا ببیند چه چیزی را در میان آن گذاشتهاند. تپش قلب بچهها کاملاً احساس میشد. رنگها برافروخته شده و لرزش بدن و لبهای عدهای کاملاً مشهود بود. سرباز بعثی هم مشغول ورق زدن بود و داشت به انتهای قرآن میرسید، ولی از کاغذ، نوشته یا هرچیز دیگری خبری نبود. ورق زدن سرباز بعثی تمام شد. ولی چیزی به دست نیاورد. پس با عصبانیت قرآن را کنار گذاشت و همگی شروع به ضرب و شتم بچهها کردند و هنگامی که خسته شدند، دست کشیدند و رفتند، آن برادرمان فوری به سراغ قرآن رفت و با حیرت شگفتی شروع به ورق زدن آن کرد. هنوز چند ورقی را رد نکرده بود که تصویر حضرت امام (ره) معلوم شد و همه ناخودآگاه صلوات فرستادند و بدین شکل امداد الهی دیگری را تجربه کردیم و اشک شوق و اشتیاق به رحمت الهی از دیدهها جاری ساختیم.
روای: مهدی قورچی
انتهای پیام/