عصر ایران؛ مهرداد خدیر- بارانی که ساعتی پیش در تهران بارید با این که زمین و زمان را تاریک کرد و بر چهره خورشید نقاب انداخت اما بوی زندگی میدهد هر چند در مناطقی از ایران جز خاک سهمی به مردمان نداد اما برای این نویسنده که قصد داشت فردا به بهانۀ سالروز درگذشت محمد علی سپانلوی شاعر در شبی اردیبهشتی و بارانی بنویسند انگار نهیبی بود که تا بوی باران هست از شاعری بنویس که دشبی بارانی بنویس و منتظر پایان 20 اردیبهشت نمان.
8 سال پیش و درشامگاه 21 اردیبهشت 1394 نیز درست هنگامی که مردم تهران از هوای زیبای اردیبهشت لذت میبردند و پس از مدتها تنفسی بهتر میسر شده بود، مردی از نَفَس افتاد که شاعر بود و روزنامهنگار و بیش از همه دلبستۀ این شهر.
مترجم بود و نویسنده. خوشسیما و بلندبالا و البته مؤدب و خوشسخن. گاهی و تنها گاهی فیلم یا نمایشی هم بازی میکرد. (آرامش در حضور دیگران ساخته ناصر تقوایی - و فیلم «رخساره» را به یاد آورید).
زاده و بالیده وشیفته تهران بود و در رویای خود در این شهرِ بی رودخانه سوار قایق هم شده بود. (مجموعه شعری با عنوان قایقسواری در تهران هم دارد و گویا حالا هم در جاهایی از شهر آبگرفتگی چنان است که میتوان سوار قایق شد!)
شهر دود زده و خسته با مردمانی از بام تا شام در تلاش معاش و گاه خشمگین، در هیچ یک از ماههای سال به اندازه اردیبهشت دل انگیز نمیشود و شامگاه 21 اردیبهشت 94 خورشیدی هر که بیرون از خانه بود یا سری از پنجره بیرون بُرد این حس خوب را با دیگری هم در میان گذاشت و همین اتفاق ساعتی پیش در 20 اردیبهشت 1402 هم رخ داد و همه با هم از باران گفتند.چقدر باران باید عزیز باشد که به خاطر آن از رفتن خورشید در بعد از ظهر روزی بهاری استقبال کنیم مایی که با خورشید پیوند دیرینه داریم.
نم نم باران هم هوا را شاعرانه تر کرده بود. مردم تهران اما نمی دانستند که درست در همان لحظات، شاعر تهران در بیمارستانی در میدان دکتر فاطمی به سختی نفس میکشد و این روز زیبای بهاری به پایان نارسیده چشم از جهان فرومیبندد و در هشتمین سالگرد او نیز باز حال و هوا همان است اگرچه حال و هوای مردمان با امید سال 94 فاصله ها دارد.
سپانلو می گفت: «من تهران را حالا هم به خاطر تناقض هایش دوست دارم. خیابان باریکی بود به موازات شمیران که ما به آن می گفتیم خیابان عشاق. حالا اتوبان صدر آمده و یک تکه از آن را بریده است. من اما این راه را دوست دارم. آینده و گذشته با هم است. از روی پل حافظ که رد می شوی روی پشت بام خانه ها لباس هایی است که انگار با بادِ دوره ناصر الدین شاه خشک میشود. من این همزمانیِ گذشته و آینده را دوست دارم.» با این وصف چه خوب شد که پل حافظ را در عید امسال برنچیدند وگرنه حسرت این یکی را هم باید میخوردیم!
با این حال یادآور می شد: «من نوستالژی گذشته را ندارم. اما صبح هر وقت بیدار می شوم با یک از روز گذشته بیدار می شوم. شاید دوست داشتم به زمانی بازگردم که دانشجوی حقوق بودم و از طریق شاملو به شاهین سرکیسیان معرفی شدم. او بالاخانه ای سر چهارراه تختجمشید داشت که مثل خانه ارمنیهای دیگر قشنگ بود و ما آنجا تئاتر مرغ دریایی چخوف را تمرین میکردیم.»
از تعابیر زیبای دیگر او این بود: «من شهر تهران را چون زنی زیبا و پرشکیب دیدهام که هر چه هم بر سرش میآورند باز هم طاقت میآورد». و این مثال را میآورد: «در کنار خانه ما ساختمانی ده یازده طبقه ساختهاند که در طراحی آن نورهای قرمز گذاشته اند و شبها شبیه عشرتکده دراکولا میشود که هم زشت است وهم مبتذل. اما مثل زنی شکیبا این بلاها را طاقت میآورد و میماند.»
مشهورترین سروده او را هر که سر و کاری با کتاب و شعر دارد شنیده است:
نام تمام مردگان یحیاست
نام تمام بچههای رفته
در دفترچۀ دریاست
بالای این ساحل، فراز جنگل خوشگل
در چشم هر کوکب
گهوارهای برپاست
بی خود نترس ای بچه تنها
نام تمام مردگان یحیاست
به قاعده باید فردا در تهران تصویر و شعری از او را بر بیلبوردهای شهر ببینیم اما این اتفاق نخواهد افتاد چون با همۀ ملاحظاتی که داشت خودی به حساب نمی آمد سهل است نسبتی با کانون نویسندگان داشت اما آیا انتظار یادکرد شاعر تهران در تابلوهای شهر گزاف است؟ اگر چه می دانیم تهران و حتی ایران امروز چون 8 سال پیش نیست نه آن که به آن هشت سال قبل هم نوستالژی خاصی داشته باشیم.
8 سال پیش سپانلو در حالی درگذشت که امید داشت در فضای تازه سیاسی برخی از کتاب های او دوباره در نمایشگاه عرضه شوند و امسال نمی دانیم خود نمایشگاه چه حال و هوایی دارد و برای مردم گرفتار غم نان انگیزه و توان خرید کتاب هست اگر سانسور هم نباشد یا نه. هشت سال پیش نام آن بیمارستان که سپانلو در آن با جهان وداع کرد «سجاد» بود و حالا در اتفاقی نادر نام آن دوباره «شهرام» شده است. هشت سال قبل شهرداری تهران به خاطر بیم از اصولگرایان رادیکال تصویری را به او اختصاص نداد ولی روزنامه آن نوشت و ستود.
مهمتر از شاعر اما خود شعر است. چه، بپسندیم یا نه هنر ملی ما شعر است و یادکرد شاعر ستایش هنر در این سرزمین است. چندان که سپانلو خود در مقدمه اثر سترگ خود دربارۀ 100 سال اخیر شعر پارسی نوشته است:
«ملتهای قدیم، مرهون اوطان خویشاند اما کشورهای جدید مرهون مردمشان. ملت یونان شخصیت از یونانیت عتیق یافتهاند و ایالات متحدِ آمریکا شخصیت خود را از مردمی سختکوش گرفته است. جایی "گذشته" به حال اعتبار میدهد و جایی "اکنون" فقر گذشته را جبران میکند. ما ملتی قدیم هستیم. از بابت بسیار چیزها به کشورمان مدیونیم که شاید یکی از آنها شعر باشد؛ هنری ملی که در ارزشگاهِ جهانی پس از قالیبافی قرار میگیرد.»