تفاوتهای جدی میان این نیروها که بعدا با هم به جدال پرداختند، وجود داشت؛ مثلا جمهوری اسلامی بازگشت به الگوی حکومتداری امام اول شیعیان را هدف خود و عدل علی را به شعار خود تبدیل کرد و در مقابل نیروی چپ، سوسیالیسم را مطرح میکردند. تفاوت میان این جهتگیریها مشخص است، اما در زمینه الگوی توسعه چیزی را توضیح نمیدهد.»اطهاری با بررسی عملکرد دولت روحانی و رئیسی، گفت: «اگر دولت روحانی در این ۲ سال اخیر هم ادامه پیدا میکرد، شدت مشکلات کمتر بود؛ گرچه چشمانداز گشایش وجود نداشت. روحانی از مدافعان نوفئودالیسم موجود است، اما در پی کاهش تنش با دیگر کشورهای جهان بود و قصد داشت در زنجیره جهانی ارزش، نفت ایران بهسادگی به فروش برود. با این همه بعید است که جذب سرمایهگذاری خارجی و انتقال فناوری روز را در دستور کار میگذاشتند، زیرا نگرش حامیان اقتصاد بازار، فاقد هر استراتژی است.»متن کامل گفتوگوی صمت با این کارشناس اقتصاد را در ادامه میخوانید.
تاریخ ایران و حتی تاریخ مدرن کشور با جمهوری اسلامی آغاز نشده و پیش از آن نیز مسیری طی شده بود. بهباور من وقتی به فرآیند قدرت گرفتن جمهوری اسلامی نگاه میکنیم و نگاهمان را تا امروز پی میگیریم، متوجه میشویم بخشی از مسائل و پارادایمهای موجود از حکومت پیشین تا امروز استمرار یافته است. هنگامی که انقلاب پیروز و رژیم سلطنتی سرنگون شد، چه در میان حاکمان فعلی و چه در میان مخالفان آنها، نگاه مشخص و الگوی ویژهای برای توسعه دیده نمیشد، به همین دلیل الگویی که در زمان انقلاب مشروطه موفق شد و به توسعه «بورژوا-دموکراتیک» معروف بود، همچنان بهعنوان الگوی اصلی پذیرفته شده بود، در حالی که این الگو با انقلاب سفید و اصلاحات ارضی فاقد مبنای کافی بود، ضمن اینکه ایران دیگر صاحب صنایع سنگین مانند فولاد، سیمان و پتروشیمی هم شده بود و در صنایع مصرفی نیز در آغاز کار قرار داشت.این الگو در ادبیات اقتصاد سیاسی و اقتصاد توسعه با نام دولت توسعهبخش معروف و در بیشتر کشورها نیز بهعنوان مرحله توسعه رایج شد. در زمان انقلاب دو مدل توسعه وجود داشت؛ یکی الگوی توسعه «سوسیالیسم واقعا موجود» یا همان سیستم بلوک شرقی و دیگری الگویی که چین و کره جنوبی با دو سیستم متفاوت سیاسی-اقتصادی آن را پذیرفتند و مبنای توسعه آنها شد. در کشور ما هیچکدام از این دو مدل جایگزین مدل پیشین نشد و نشده است.
این الگو، رشد اقتصادی را هدف محوری خود میداند و تامین اجتماعی در آن ضعیف و منتخب است؛ بهزبان سادهتر تامین اجتماعی در مراحل اولیه قرار دارد و بهشکل منتخب برخی بخشها را تحت پوشش قرار میدهد؛ مثلا در دهه ۵۰ کارگران صنایع بزرگ و مادر از تامین اجتماعی برخوردار بودند، اما روستاییان یا دیگر اقشار آسیبدیده هیچ حمایت بیمهای نداشتند. در این مدل توسعه، دولت تمرکز خود را بر بازار داخلی قرار میدهد و به استراتژی جایگزین واردات روی میآورد؛ حال آنکه دولت رفاه توسعهبخش، هم به بازار داخلی توجه دارد و هم با ورود به بازار جهانی، بهدنبال کسب ارزش اضافی از زنجیره ارزش جهانی است. ضمن اینکه در این الگو، تامین اجتماعی فراگیر ضروری است و از همان ابتدا با جدیت دنبال میشود.
من این ادعا را ندارم و چنین هم فکر نمیکنم، اما وقتی شرایط ابتدای انقلاب را مرور میکنیم؛ حال چه خود در آن روزها بوده باشیم و چه مباحث را از طریق نشریات باقیمانده آن دوره، دنبال کنیم، متوجه میشویم الگویی منسجم وجود نداشت. تفاوتهای جدی وجود داشت؛ مثلا طرفداران جمهوری اسلامی بازگشت به الگوی حکومتداری امام اول شیعیان را هدف خود و عدل علی را به شعار خود تبدیل کردند و در مقابل نیروی چپ، سوسیالیسم را مطرح میکردند. تفاوت میان این جهتگیریها مشخص است، اما درباره الگوی توسعه چیزی را توضیح نمیدهد.
در هر حال مخالفان چپگرای جمهوری اسلامی که فرصت نکردند در عمل الگوی مطلوب توسعه خود را ارائه کنند، از صحنه سیاست ایران کنار گذاشته شدند. الگوی مورد بحث که دیگر در حال منسوخ شدن در جهان بود، به پارادایم غالب تبدیل شد و با رویکرد خودکفایی اقتصادی، انزواطلبی سیاسی و با شعار گسستن از امپریالیسم کار خود را آغاز کرد. در دوران جنگ، کشور با این الگو پیش رفت و انزواطلبی هم به عرف سیاسی تبدیل شد. با روی کار آمدن رفسنجانی و دولت سازندگی، تعدیل ساختاری و رهاسازی اقتصادی در دستور قرار گرفت، اما همچنان انزواطلبی رویکرد اصلی کشور در سیاست خارجی بود. بر همین اساس بهجای توجه به بازار جهانی و عدالت اجتماعی، روندی معکوس را پیمودند و فاصله طبقاتی افزایش یافت. چین و کره جنوبی الگوی دولت رفاهی را انتخاب کردند، چون میدانستند برای ورود به اقتصاد دانش، گسترش برابری ضروری است.
خیر؛ چون تغییر الگو باید به شکل ماهوی انجام شد، نه اینکه برخی از مولفههای فرعی آن تغییر کنند. در ایران انقلابی شده بود که در پی تغییرات ریشهای برخی چیزها بود و طبیعی است شرایط گذشته امکان تداوم نداشت. پس از انقلاب، بهویژه پس از جنگ، یک ابتذال و کجفهمی دستراستی با نوعی رادیکالیسم منسوخی و گذشتهگرا، بدون ارائه الگویی، بر نظام تصمیمگیری حاکم شد. ضمن اینکه در آن سالها، حاکمیت بیش از امروز ایدئولوژیک بود که همین امر برای انتخاب الگوی توسعه، گاه موانعی ایجاد میکرد. چنین شرایطی موجب شد انزواجویی را بهمعنای استقلال تصور کنند و از سوی دیگر بهجای مداراجویی که چینیها انتخاب کرده بودند، درگیری با کشورهای امپریالیستی و مشخصا غرب به سیاست حاکم سیستم حمکرانی ایران تبدیل شد.
ابتذال دستراستی را نمونهای چون تراکمفروشی شهرها بهتر میتواند نشان دهد، زیرا مصداق بارز یک ابتذال عریان بوده و هست. شناور کردن نرخ ارز هم ابتذالی دیگر بود که در کنار تراکمفروشی بهتدریج یک بورژوازی رانتی و غارتگر از دل آنها برآمد. این بورژوازی را نباید با بورژوازی صنعتی و مولد اشتباه گرفت، زیرا بورژوازی رانتی بهدنبال تولید انبوه و بازتولید آن نیست. ذینفعان این پدیده موفق شدند با دستیابی به ثروتهای هنگفت از طریق سوداگری و روابطی که در سیستم داشتند، صنایع بزرگ را به تیول خود تبدیل کنند و مسئولان شهری نیز تراکمفروشی را بهعنوان مولفه اصلی گردش اقتصادی شهرها پذیرفتند. پس مادر رانت از دل یک الگوی دستراستی زاده شد.از قضا همین بخش از بورژوازها (سرمایهداران) بودند که در دولت دوم خاتمی احساس خطر و در نهایت برنامه چهارم توسعه را متوقف کردند، چون آن برنامه تمایل داشت الگوی دولت توسعه رفاه را بهتدریج جایگزین الگوی دولت توسعهبخش اولیه کند. در دولت نهم میگفتند برنامه چهارم امریکایی و لیبرالی است و آن را کنار گذاشتند. این برنامه کنار گذاشته شد و آنها طرح بهاصطلاح «هدفمندی یارانهها» را اجرا کردند تا خود به توزیعگر رانت هم تبدیل شوند و با پرداخت مبلغی ناچیز مردم را هم با خود همراه کنند؛ گرچه در این مورد توفیقی نداشتند و مردم ایران راه دیگری رفتند، زیرا جامعه مدنی ایران، تاریخی دراز دارد و قویترین جامعه مدنی خاورمیانه است.
سرمایهداران بخش صنعت تمایل دارند تولید گسترده و بزرگ صورت بگیرد و برای این مهم نیاز به استخدام نیروی کار و فعالیتهای گسترده دارند تا بتوانند کالایی با کیفیت مناسب و قیمتی معقول به بازار بفرستند. بورژوازی رانتی نیازی به این مسائل ندارد و بهراحتی از حداقل فعالیتها، حداکثر سود خالص را که مالیات هم به آن تعلق نمیگیرد، بهدست میآورد.
الگوی توسعه متعلق به رژیم گذشته است، اما آنچه که من «نوفئودالیسم» میخوانم در دوره رفسنجانی، حضور خود را در عرصه عمومی آغاز کرد و در دوره احمدینژاد موفق به تثبیت موقعیت خود شد.
نوفئودالیسم به سیستمهایی میگویند که از سر اجبار سرمایهداری را بهعنوان زیربنای نظام تولیدی خود میپذیرد، اما روبنای این کشورها همچنان فئودالی و اداره جامعه نیز مانند عصر زمینداری است. نمونههای مختلفی هم برای این سیستم مثال میزنند؛ هم روسیه فعلی و هم اوکراین را میتوان سیستمهایی نوفئودالیستی دانست. درباره ایران نیز چنین مفهومی صدق میکند. این واژه بهمراتب بهتر از سلطانیسم و نولیبرالیسم واقعیات موجود را توضیح میدهد.
چون فکر میکنم باید نولیبرالیسم را به کشورهای پیشرفته نسبت داد، نه هر کشوری که تعدیل ساختاری یا اقداماتی از این دست را انجام میدهد. من بارها گفتم اگر به دولت امروز بگوییم نولیبرال، باید ناصرالدین شاه را هم لیبرال بدانیم. نولیبرالیسم در دامن سرمایهداری پیشرفته نضج گرفت و قصد انتظامبخشی به «جهانی شدن» را داشت. متاسفانه در ایران اقتباسهای جسته و گریخته از مکاتب و رویکردهای گوناگون میشود که بهنظرم فایدهای برای توضیح واقعیت ندارد. همین امر موجب میشود گاه بگویند سوژه نولیبرال، سوژهای لذتجو است؛ حال آنکه قانون اول نولیبرالیسم، مانند کاپیتالیسم، تقدم تولید و بازتولید گسترده است و این را در کنار جهانی شدن در دستور کار خود قرار داده است. شاید هم خوشگذران باشد و شاید نباشد، مانند رویکرد ژاپنی.
همانطور که گفتم بهتدریج بورژوازی رانتی به رویکرد مسلط در نظام تصمیمگیری تبدیل شد و در مقام جریانی انحصارطلب و تمامیتخواه، تلاش خود را برای در اختیار گرفتن همه قدرت و کنار زدن تمام حقوق اجتماعی و دموکراتیک مردم به کار بست. دقت کنید این تصمیمات به امروز و دیروز تعلق ندارد و از میانه دهه ۸۰ به برنامه اصلی این جناح تبدیل شد. در این بستر، هنوز ایدئولوژی جایگاه مستحکمی دارد و رگههایی از آن دیده میشود، اما دیگر شدت گذشته را ندارد.روی کار آمدن روحانی میتوانست یک فرصت تاریخی برای کشور ما باشد تا این وضعیت خاتمه یابد و کشور بر مدار تولید و توسعه قرار بگیرد؛ با این حال روحانی هم راه گذشتگان خود و بهطور مشخص رفسنجانی و دولت سازندگی را ادامه داد و تیم اقتصادی او را یکجا حامیان سرسخت بازار آزاد و دستراستی تشکیل دادند. همین امر موجب شد این فرصت تاریخی به بدترین شکل از بین برود. بررسی جزئیات موید این نکته است که دولت سازندگی دوم از سال ۹۲ تا ۱۴۰۰ بر ایران حکمرانی کرد. روحانی و کابینهاش بهجای برنامه چهارم سراغ برنامه سوم توسعه رفتند که ملغمهای از دولت توسعهبخش کلاسیک با تمایل شدید به آزادسازی قیمتها و رهاسازی بنگاهها بود. پس بهجای نهادسازی و اصلاح ساختاری تنها دستور کارشان آزادسازی اقتصاد و واگذاری همه چیز به بازار بود. این رویکرد که من آن را ارتجاعی میدانم، امکان انجام هیچ اقدام موفقی را باقی نگذاشت.
از نظر مشی و پایگاه طبقاتی، بهباور من، هر دو از حامیان و منتفعان نوفئودالیسم حاکم بر کشور هستند، اما باز هم معتقدم اگر دولت روحانی در این ۲ سال اخیر هم سکان قوه اجرایی کشور را در دست داشت، شدت مشکلات کمتر بود؛ گرچه چشمانداز گشایش هم وجود نداشت. روحانی گرچه خود از مدافعان نوفئودالیسم موجود است، اما در پی کاهش تنش با دیگر کشورهای جهان بود و قصد داشت در زنجیره جهانی ارزش، نفت ایران بهسادگی به فروش برود. با این همه بعید میدانم جذب سرمایهگذاری خارجی و انتقال فناوری روز را در دستور کار میگذاشتند، زیرا نگرش حامیان اقتصاد بازاری فاقد هر استراتژی است. بهطور مثال آقای نیلی از جدیترین اقتصاددانان دستراستی کشور و از مسئولان ارشد اقتصادی دولت روحانی بود که در میانه راه، با دشوار شدن وضعیت، از دولت کنار کشید. مسعود نیلی یک بار گفت در شرایطی که جهانیسازی در مقیاس جهانی انجام شده، برنامه توسعه صنعتی کمکی به پیشرفت خواهد کرد؟ سپس خودش با یک نه قاطع، برنامهریزی را به کل رد کرد. بهتعبیری این دست از اقتصاددانان کشور که در دانشکده اقتصاد دانشگاه شریف فعال هستند، الگوی توسعه اروپایی و کرهای را هم قبول ندارند و هر جایی که اسم دولت میآید، بهسرعت فرار میکنند؛ حتی وقتی الگوی توسعه آلمانی باشد. هر چه توضیح داده میشود نیز آنها راضی نمیشوند و الگوی توسعه برنامهنویسی اروپایی را هم دولتگرایی مینامند، در حالی که این الگو کاملا لیبرالیستی است.
در اواخر دهه ۹۰ که روحانی نیز شکست خورده بود و دوباره تحریم برقرار شد و درآمد نفتی کاهش یافت، رانتخواران دیگر تمایلی به دادن سهمی به دیگران نداشتند و حتی اصولگرایان را هم به سمت حذف بردند. باوجود تمام تلاشهایی که حزب سازندگی برای رسیدن تفاهم با آنها کرده و میکند و حتی لیلاز پا پیش گذاشت تا نوفئودالهای حاکم را راضی کند که آنها نیز سهمی از قدرت و ثروت داشته باشند، باز هم وقعی ننهادند. این گروه گاهی در موارد متعدد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و حتی دیپلماتیک، تصمیمهایی میگیرند که دردسرساز است.
بهباور من عقلانیت حداقلی گذشته کنار رفته و ابتذال حاکم شده است. منظور من از ابتذال، تهمت اخلاقی یا ناسزاگویی نیست؛ ابتذال تصمیماتی را شامل میشود که عقلانیت در اتخاذ آنها، نقشی ندارد و مثلا هنگامیکه میخواهند قیمتگذاری دستوری را رها و نرخ را آزاد کنند، با بدترین شیوهها و عقبماندهترین روشها، به عملیاتی کردن آن میپردازند. واردات محصول را به خرید خط تولید یا تولید مشترک با سرمایهگذاری خارجی ترجیح میدهند چون رانت در واردات است.بهاین ترتیب سیستم نسبت به گذشته تنزلیافته و سقوط در نظام تصمیمگیری را رسمیت بخشیده است. هر سال، برنامهای برای بزرگداشت شهید مطهری برگزار میکنند و او را نماد معلم نمونه و اسلامی معرفی میکنند، اما نگاه اقتصادی آنها در تضاد کامل با او است. شهید مطهری که از نظر من استاد فلسفه اسلامی است، درباره سرمایهداری گفته بود این سیستم مستحدث است و با فقه اسلامی نمیتوانیم آن را ساماندهی و سازماندهی اصولی و عادلانه کنیم. این جمله از نظر عقلانیت، بیانگر وجود آن و نمونهای از فلسفه عقلگرا است که گرایش اسلامی پررنگی هم دارد. جانشین این رویکرد، نگاههای افرادی است که بدترین نگاه به مکتب نوکلاسیک اقتصاد را دارند./روزنامه صمت