خبرگزاری فارس-کرمانشاه-محسن نیکپی: کرونا که آمد خیلی از برنامهها، جلسات، نشستها، رفتارها و خلاصه هرچیزی را که فکرش را کنید تغییر داد. عادت کردن به بعضی از مسائل سخت بود اما کم و بیش مردم با این ویروس منحوس هم کنار آمدند و زندگی روال خودش را ادامه داد.
در این بین اما محدودیتها باعث خلاقیتها و صرفه جوییهای زیادی هم شد. مثلاً متوجه شدیم خیلی هم لازم نبوده کله سحر از خواب خودمان بزنیم و توی دود و ترافیک به اداره برسیم و کار مردم را انجام داده، نداده برگردیم و حاضر شویم برای یک روز تکراری دیگر!
فهمیدیم میشود خیلی از کارها را دور کاری انجام داد، خیلی از نامهها را ایمیل کرد، خیلی از جلسات را آنلاین برگزار کرد و نهایتاً اینکه فهمیدیم با وجود کرونا میشود «راحتتر» هم زندگی کنیم فقط کافی بود نگاهمان را تغییر بدهیم!
از همه این حرفها به کنار، اما واقعاً برگزاری چند مراسم مثل یک خوره به جانم افتاده بود که با وجود این کرونای بخت برگشته چطور میتوان آن را انجام داد. یکی از این مراسمات که جزئی از زندگی سیاسی ما ایرانیها شده، راهپیمایی هرساله ۲۲ بهمن بود.
باید اعتراف کنم که در اوایل بهمن تصورم این بود که این راهپیمایی برای اولین بار طی چهل سال گذشته لغو خواهد شد! ولی مسئله اینجا بود که اساساً این راهپیمایی از اساس برای مردم هست و این مردم هم حتماً راهی برایش پیدا خواهند کرد.
وقتی برای اولین بار در رسانهها خواندم که قرار است که امسال به جای راهپیمایی، «رژه خودرویی» برگزار شود کمی به فکر فرو رفتم و گفتم این دیگر چه ایدهای که مطرح کردهاند، هیچ جذابیتی ندارد و مردم هم استقبال نخواهند کرد. با این فکرها مشغول کارهای خودم بود که تلفنم زنگ خورد!
شب/ داخلی/ تماس تلفنی مدیر خبرگزاری
مدیر: سلام، فردا از میدان «آزادی» به سمت «میدان فردوسی» رژه خودرویی برگزار میشه، عکاس و خبرنگار برای پوشش آفیش هستند، شما حاشیه نویس مراسم باش!
من: باشه ولی انتظار ندارم تعداد زیادی بیان. آخه «رژه خودرویی» هم شد ایده!
مدیر: نگران نباش، مراسم برای مردم هست و مردم هم بهتر از من و شما از پَس کارهاشون برمیان!
صبح/ خارجی/ حدفاصل میدان شهرداری تا میدان مدرس
خودروی را چند خیابان بالاتر پارک میکنم و آهسته و خرامان خرامان به سمت میدان شهرداری سابق کرمانشاه حرکت میکنم. یک خودروی «رنوی پی.کی» که رنگ و رویش هم رفته است چند پرچم ایران روی شیشه ماشین چسبانده و تنهایی پشت چراغ قرمز ایستاده است، دور و برم را می پایم، خبری از پلیس راهنمایی و رانندگی نیست، اما راننده پی.کی که پای توی سن گذاشته صبورانه پشت چراغ قرمز ایستاده است. خیابان هم حسابی خلوت است.
هوا عین اواسط فروردین است، سردی و گرمی خیلی خاصی دارد و همین باعث شده که مردم و کسبهای که روز تعطیل کرکرهها را بالا دادهاند سرزندهتر به نظر برسند.
هنوز به میدان شهرداری سابق نرسیدم که کم کم صدای بلندگوهای مراسم به گوشم میرسد، به خودم میگویم «بفرما مگه با این شلوغ بازیها نشان بدهید خبری شده!»
به میدان رسیدم و چندماشین را میبینم که شیشههایشان پایین است و پر از آدم هستند. پرچم ایران و عکس «حاج قاسم عزیزِ شهیدمان» حسابی به چشم میآید. راهم را به سمت شمال خیابان کج میکنم و هنوز مغازه کفش ملی را رد نکردهام که خشکم زد!
از پیکان و پراید تا بنز و پورشه، باز هم که همه هستند!
به قدری ماشین توی خیابان هست که جایی برای لایی کشیدن موتور هم نیست. دو چیز توجهام را جلب کرد؛ اول پرچم سه رنگ زیبای ایران و دیگری تعداد زیاد رنگ سفید ماشینها. انگاری توی ایران فقط رنگ سفید تولید میشود!
به سرنشینان خودروها نگاه میکنم تا ببینم چطوری آدمهایی هستند و از چه جنس و جایگاهی. هرچقدر بیشتر خیره میشوم، تعجبم کم کم به لبخند تبدیل میشود، از پیر و جوان و چادری و مانتویی، از هر نوع ماشین و جایگاهی آدم هست و از همه مهمتر شلوغ بازی چند بچه کم و سن سال است که سرشان را از «سانروف» ماشینهای شاسی بلند پدرشان بیرون آوردهاند و خندان و شادمان سرودی که در حال پخش است را زمزمه میکنند.
اصلاً فکرش را نمیکردم که روزی چند خودروی کف خواب، شیشه دودی، سیستم صوتی بسته به کار راهپیمایی ۲۲ بهمن هم بیاید. ولی وقتی کار مردمی باشد، هرکسی یه گوشهاش را میگیرد!
چند متر آنطرف تر از شلوغی ماشینها، یک پیکان رنگ و رو رفته سفید رنگ جوش آورده، نگاه من و رانندهاش به هم گره میخورد؛ خندهاش میگیرد، مشتش را گره میکند و محکم میگوید: «بگو مرگ بر آمریکا» با لبخندی بدرقهاش کردم و به مسیرم ادامه دادم.
در میدان مدرس یا به قول کرمانشاهیها (مصدق) حجم ماشینها چند برابر است. پلیسهای راهنمایی و رانندگی در تکاپو هستند که ترافیک را بازکنند، فرماندار و رئیس سازمان تبلیغات اسلامی را میبینم، جلو رفته و سلام علیک میکنم و با خسته نباشید جمعشان را ترک کردم.
از خیابان دبیر اعظم تا خود فردوسی، خیابان قفل شده است. آدمهای مختلف، از تیپهای گوناگون با سلیقههای متعدد و ماشینهای عموماً سفید در این رژه هستند. چند جوان هم این وسط برای خودشان خوب معرکهای راه انداختهاند، ماشینهایشان سیستم صوتی خوبی دارد، صندوق عقبش را باز کرده و این بار سرودهای انقلابی را پخش میکنند؛ «بهمن خونین جاویدان، زنده باد تا ابد زنده بادا قرآن» انصافاً کارشان یک نواختی بوق بوق سایر ماشینها را از بین برده بود.
اصلاً فکرش را نمیکردم که روزی چند خودروی کف خواب، شیشه دودی، سیستم صوتی بسته به کار راهپیمایی ۲۲ بهمن هم بیاید. ولی وقتی کار مردمی باشد، هرکسی یه گوشهاش را میگیرد!
بازار سلفی، لایو اینستاگرامی و عکسهای دسته جمعی هم داغ است. چند خودروی شخصی در کنار خیابان ایستادهاند و ماشینشان پر شده است از تصاویر «حاج قاسم عزیزمان» به هر خودرویی هم که تصاویر را تعارف کردهاند هیچ کس دستشان را رد نمیکند، مگر میشود کسی نخواهد عکس قهرمان امت اسلام را نداشته باشد.
دست جوانی از شیشه خودرو بیرون است و انگاری چیزی را نشان میدهد، می ایستم و به دستهایش خیره میشوم؛ پوستر کوچک شخصیاش از حاج قاسم است که کل مسیر آن را بالا نگه داشته است. حاج قاسم امروز با تک تک کرمانشاهیان بود،همه حضورش را احساس کردند.
صدای مرگ بر آمریکا، مرگ بر آل سعود و مرگ بر اسرائیل به وضوح شنیده میشود. دیگر به میدان فردوسی رسیدهام. لختی را استراحت میکنم و به فکر فرو میروم. فکرم مشغول است که چقدر اساتید جامعه شناسی و علوم سیاسی در بررسی موضوع ۲۲ بهمن کم کاری کردهاند. با خودم میگویم اگر یک کشوری بتواند نصف این جمعیت را هرسال بیرون بیاورد و جشن ملی بگیرد چه افسانهها که از آن نمی سازند و چه تئوریها که از آن تولید نمیشود، اما حیف که آنانی که قلم دارند و پشت میز دانشگاه هستند، امروز نیستند و وقتی نیستند نمیبینند و وقتی نبینند، نمی پرسند و وقتی هم نپرسند نمیدانند که چه عشقی در خیابانهای کرمانشاه و ایران وجود دارد.
این ۲۲ بهمن هم تمام شد، پرشورتر، جذابتر و خاطره انگیزتر از سالهای قبل.
انتهای پیام/ح