به گزارش خبرنگار رکنا، سال 1393، یکی از نقاط عطف حضور کارگردانان زن در سینمای ایران است. کارگردانان زنی که با نگاه فردی خود دریچه هایی جدید را بر سینمای ایران می گشایند و از نگاه شخصی شان حضور زنان را در روایتی سینمایی تصویر می کنند. آزیتا موگویی از همین دست کارگردانان سینمای ایران است: کارگردانی که پیش از این به عنوان مدیر تولید و مجری طرح در بسیاری از پروژه های مهم سینمایی حضوری مثمرثمر داشت و در سال جاری نخستین فیلمش «تراژدی» را به روی پرده سینمای ایران آورد تا روایت دیگری از حضور زن ایرانی در سینمای ایران ارایه دهد. رویا نونهالی، بازیگر با سابقه و گزیده کار سینمای ایران در کنار موگویی قرارگرفت تا با نگاه نافذش به شخصیت زینت در «تراژدی» جان دهد، شخصیت زنی که حسرت هایش و عشق بر باد رفته اش در جوانی تجربه مشترکی است در زندگی بسیاری از زنان ایرانی. در گفت وگوی پیش رو آزیتا موگویی و رویا نونهالی در کنار هم نشسته اند تا از تجربه مشترک شان در «تراژدی» بگویند و اینکه در چه فرآیندی روایت سینمایی و زنانه از زندگی های این شهر شکل گرفته است.
رویا نونهالی | دنیای امروز انگار در حال حرکت به سوی بی سامانی است، بی سامانی هم حاصل تصمیم های درست نگرفتن است. به نظرم این نتوانستن تصمیم گرفتن درست، یک معضل به شدت اجتماعی است، معضلی فردی از تصمیم گریختن، تاثیر مستقیم بر اجتماع می گذارد. مادر، پدر و دوستان برایت تصمیم می گیرند، دراین میان یک اصل انسانی بزرگ فراموش می شود و آن اینکه عواقب تصمیم خودت را خودت باید به دوش بگیری و بپذیری
آزیتا موگویی | همه چیز تغییر کرده است، جهان به سوی تناقض در حال حرکت است، حال زمین خوب نیست، ما تنها با تناقضات مان قابل درک و فهم هستیم. یک چیزهایی را باید در خودمان بپذیریم، این اتفاق این قصه، این فیلم و زینت و قاسم و موسی متعلق به 20 سال پیش و 30 سال پیش نبود متعلق به دوران معاصر است و همین سال ها، متعلق به مشکلی است که امروز با آن مواجه هستیم. حتی اگر ما آدم های مصممی باشیم
موگویی: اسفند ماه سال 91 به خاطر ساخت فیلم «فرزند چهارم» به کارگردانی وحید موساییان با مهدی هاشمی به کنیا رفته بودیم. آنجا فرصتی پیش آمد که من درباره قصه یی که خیلی دوست داشتم با او صحبت کنم. هاشمی با شنیدن این قصه با تاکید گفت: «بساز، هرچه زودتر این فیلم را بساز چون قصه اجتماعی خوب و جذابی دارد». این حرف تا مدت ها توی گوش من بود بنابراین دنبال فرصتی بودم تا هرچه سریع تر این کار را کلید بزنم. البته موانع زیادی در سر راه داشتم که مهم ترینش سرمایه گذار بود. با تمام این سختی ها یک روز با خودم گفتم: «تو می خواستی این فیلم را بسازی، نباید این سنگ های ریخته شده در راه تو را از ادامه راه رسیدن به مقصودت باز دارد» همین شد که با انسان های همدل و همراهی که کنارم بودند، توانستم کار را آغاز کنم. همه پشت هم ایستاده مراحل پیش تولید و تولید فیلم را شروع کردیم ولی نداشتن سرمایه گذار و به تعهدات عمل نکردن سرمایه گذار اولیه در تمام روزهای فیلمبرداری اثرات روانی و اقتصادی خود را در مراحل مختلف تولید این فیلم نشان می داد. کاری که قرار بود در فصل گرما در منطقه دماوند فیلمبرداری شود آن هم با روزهای بلند تر با شرایط ایجاد شده به فصل سرما و روزهای کوتاه که دربهترین شرایط 15 درجه زیر صفر بود! جابه جایی زمان پیدا کرد. از سوی دیگر می خواستیم حتما فیلم به جشنواره برسد بنابراین همزمان فیلم را مونتاژ هم می کردیم، این ماجراها باعث شد، ساخت فیلم به درازا بکشد، حدود 25 روز بیشتر روزهای تولید طول کشید و همه این مشکلات برمی گشت به آن بی تعهدی سرمایه گذار اولیه که هرروز رنگ معنایی این ضرب المثل قدیمی را برایم پررنگ تر می کرد که می گوید: «خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج». من کلاانسان سختکوشی هستم ولی الان و در این سن و سال حس می کنم سختکوشی بسیار بد است! اصلادیگر حوصله اش را ندارم! یک تصمیم جدی گرفتم آن هم اینکه تبدیل شوم به یک آدم تنبل! نمی دانم با این کاراکتری که در تمام این سال ها داشتم، چقدر می توانم این تصمیم خود را عملی کنم!
موگویی: بله! درست است که در این فیلم در کنار نقش «زینت» کاراکتری به نام «قاسم» را داریم که بازیگر آن، «مهدی هاشمی» است، مردی که از خودگذشتگی انجام می دهد تا خانواده اش کمی، زندگی را زندگی کنند ولی با تمام این اوصاف تصمیم بزرگ این مرد، پی آمدهایی دارد که توجه تماشاگر را به سوی «زینت» قصه و همسر این مرد می کشد
موگویی: خانم «نونهالی» که جایگاه شان در سینما و تئاتر کاملامشخص است. ایشان بازیگری به شدت توانمند هستند. سالیان سال بود، همکاری با ایشان را در پروژه های مختلف که به عنوان دستیار کارگردان یا برنامه ریز بودم، آرزو داشتم ولی هیچ وقت این امر میسر نشده بود تا رسید به فیلم خودم. در «تراژدی» یکی از بزرگ ترین شانس هایم این بود که خانم نونهالی پذیرفت نقش «زینت» را بازی کند تا این همکاری که من سال ها آرزویش را داشتم در نخستین ساخته فیلم بلندم اتفاق بیفتد. رویا نونهالی رنگی که همان رنگ اصلی نقش «زینت» قصه است به کاراکتر بخشیده است که خروجی آن تفکر و آن نقش آفرینی ها را می توان اکنون بر پرده سینما با فیلم تراژدی و بازی«رویا» در نقش «زینت» دید. تاکید می کنم بی نهایت «زینت» این فیلم را دوست دارم. این روزها فکر می کنم هر آدم دیگری جز «رویا» این نقش را بازی می کرد، اینقدر که اکنون عاشق این نقش هستم نمی بودم.
نونهالی: اول باید بگویم بعد از گفتن صحبت های شما و آزیتا جان، درباره بازی ام، اصلانمی توانم بدون تشکر ویژه صحبت را آغاز کنم. ازتعارف بگذریم، اینکه یک نفر برای یک نقش انتخاب می شود و تشخیص داده شود که تنها او بوده که می توانسته این نقش را اینچنین به آنچه لازمه پردازش کاراکتر است برساند به باور عینی یک شخصیت در تفکر مخاطب که پرداختن به این امر مسلما به حیطه نقد برمی گردد و من به عنوان بازیگر این نقش، نمی توانم چنین نظری درباره نقشی که بازی کرده ام داشته باشم. حال می شود، از یک فیلم و بازی در یک کاراکتر، سال ها بگذرد و فرد با شیطنتی بگوید: «انصافا من باید این نقش را بازی می کردم» ولی اکنون و در این زمان از «تراژدی» زمانی نگذشته است. با این همه باید بگویم که «زینت» تراژدی را دوست دارم.
یادم است روزهای فیلمبرداری به آزیتا گفتم: «خیلی پیشنهادات خوبی درجهت اینکه بازیگر همراه نقش شود و در ادامه در مجموعه قصه قرار بگیرد می دهد» اما الان که فیلم را نگاه می کنم، یک جاهایی هست که وقتی به فیلمبرداری و جای گرفتن آن بازی ها در قاب تصویر نگاه می کنی جاهای خالی پرداخت به بازیگری ها دیده می شود. بخشی از آن نزدیک نبودن ها به بازی بازیگران و به سلایق کارگردان برمی گردد ولی به عنوان بازیگری که صرفا بازی سنتی را نمی پسندم نظراتم را درباره آنچه بر پرده سینما از فیلم تراژدی می بینم می گویم. یک شیوه نزدیک شدن به بازی داریم، منظورم زاویه و دید دوربین است که بعضی ها از آن «دید سنتی» یاد می کنند، این دید های سنتی از نظر من الزاما بد نیست.
نونهالی: همان است، تنها اینکه کلاسیک یک واژه فرنگی است. خیلی جالب است که ما احساس می کنیم واژه های فرنگی مقصود ما را بیشتر بیان می کنند.
نونهالی: نه! این دید سنتی، همان معنای کلاسیک را دارد. در هرحال من در جاهایی از «تراژدی» احساس می کنم، بازی ها کم دیده می شوند. واقعا این احساس را دارم و این مورد هم به دکوپاژ و هم به مونتاژ بر می گردد، اصلانمی توان همه را یا تنها گردن دکوپاژ یا فقط گردن مونتاژ انداخت.
نونهالی: این جملات را که می گویم لفظ مهربانانه نیست، شما مهربانانه بشنوید. درباره بازی گاهی این اتفاق می افتد که اصطلاحا می گوییم این زاویه، بازی حرام کن بود. در تراژدی چند سکانس این گونه وجود دارد. مثلاآن سکانس که وانتی می آید، همه ظرف و ظروف خرد شده را مقابل در خانه «قاسم سبزی کار» می ریزد، در آن صحنه یک تعداد واکنش ها، بر پایه قصه در آن سکانس شکل می گیرد. واقعا فکر می کنم در آن سکانس و در آن زاویه فیلمبرداری، بازی بازیگران دیده نشده است که از نظر من باید دیده می شد، زیرا آنچه در چهره بازیگران آن لحظات و در آن حال و هوای شرایط، ایجاد شده بود، در قاب آن زاویه، دیده نشدنش یعنی منتقل نشدن آنچه باید به تفکر و حس مخاطب منتقل می شد که اگر دیده می شد همراهی و حس بهتری به مخاطب می داد.
موگویی: خودم هم، الان که فیلم را نگاه می کنم در این نکته با تو هم نظر هستم. این یک مورد را تو گفتی، من موارد دیگری هم در ذهنم است که دوست داشتم جور دیگری دکوپاژ می کردم. به هر حال درست است که من آدم با تجربه یی در عرصه سینما هستم ولی نمی توانم منکر این شوم که «تراژدی» نخستین تجربه من در عرصه کارگردانی است.
نونهالی: هیچ وقت یک بازیگر نمی تواند بگوید که تنهایی و شخصا برای شکل گیری یک کاراکتر دست به انتخاب زده است، این انتخاب ها در صحبت ها و توافق ها با کارگردان شکل می گیرد. اگر تو به عنوان یک بازیگر بخواهی حرف خود را درباره کاری ثابت کنی و کارگردان نیز از سوی دیگر همین قصد را داشته باشد به نتیجه ملموس از یک کاراکتر نمی رسیم. وقتی اصل تفکر این باشد تا از یک بستر خیلی آرام به شکل گیری یک امر ناآرام برسیم، اگر موفق به شکل دادن آن باشیم، تماشاگر نیز به آرامی به آن امر ناآرام نگاه می کند. من و کارگردان در روزهای پیش تولید و تولید فیلم همواره این صحبت ها را با هم داشته ایم، گپ هایی برای رسیدن به «زینت» و آنچه قصد نشان دادن از این کاراکتر به مخاطب داریم. اینکه سکوت «زینت»تا چه میزان باشد و بروز بیرونی او چقدر. یک توضیح به شما بدهم و آن اینکه، بله! هر کاری را که شما به عنوان بازیگر شروع می کنید، سختی ها و زحمت های خاص خودش را دارد که باید وقت صرف آن شده و به آن پرداخته شود. ولی اگر توی بازیگر، عمری از بازیگری را با تجربه اندوختن، با شیوه تجربه اندوزی طی کرده باشی، به این اصل واقف می شوی که برای رسیدن به یک کارآکتر باید به ریز به ریز نکاتی توجه کنی تا هم آن شخصیت را به خود نزدیک کنی و هم خودت به آن شخصیت نزدیک شوی که این نکات بخشی به فن و تکنیک مربوط است و بعضی نیز به حس پرورش یافته که جدا از تکنیک نیست، زیرا حس پرورش یافته از یک تکنیک عبور کرده است. اینکه بعضی ها می گویند «بازی حسی و بازی تکنیکی...» من واقعا از این جمله ها و تمیز دادن ها سردرنمی آورم. به نظر من بازی تکنیکی خوب، بازی ای است که از تکنیک عبور کرده باشد و ورای تکنیک به حس های وجود رسیده باشد. حتی نمی توان گفت مثلادر یک بازی از خلاقیت خاصی استفاده شده است یا نشده است، زیرا معتقدم هیچ فردی نمی تواند تصمیم بگیرد خلاق باشد، وقتی تو پیوسته کارت را خوب انجام دهی، در خلاقیت به روی تو باز می شود، این تو نیستی که زمان این گشوده شدن خلاقیت را تعیین می کنی. نمی توانی بگویی که من تصمیم دارم الان یک بازی خلاقانه انجام دهم، چه بسا که اگر این تصمیم را بگیری خراب کنی، چون به خود خلاقیت نمی توان نزدیک شد مگر اینکه درهای به روی خلاقیت را باز بگذاریم. همیشه تلاشم این گونه بوده است. وقتی تو پیوسته دلت خواسته است به اصل نزدیک شوی، ساختار ذهنیت نیز همان شکلی می شود. دیگر بعد از سال ها کار کردن، نمی توانی توضیح دو دو تا چهارتا بدهی که چگونه و چطور به یک نقش نزدیک شدی. تنها می توانم بگویم مثلا، یک جایی بازیگر یک لحظه چشم هایش را بسته است و این بسته شدن آرام چشم، یک حس خوب به مخاطب انتقال داده است،
موگویی: اینجا یک نکته وجود دارد. بازیگر در ابتدا تنها چند ورق در دستانش است که مثلابر آن نوشته شده است، زینت چنین می گوید، زینت اینچنین انجام می دهد... که بازیگر درباره این کاغذ و نوشته ها با کارگردان حرف می زند. من و رویا درباره «بکستوری» این شخصیت خیلی با هم حرف زدیم.
موگویی: نمی دانم واقعا (خنده)
نونهالی: نگو نمی دانم! بگذارید با تاکید بگویم، موگویی اهل ادب و شعر است آنهم بسیار، نمی دانم چرا در تعریف و حرف زدن با اجازه می گویم که کفرآور از واژه های انگلیسی استفاده می کند. (خنده)
نونهالی: وقتی شما از خودت راضی نباشی، از زبانت راضی نباشی از چه می توانی راضی باشی.
موگویی: اینکه می گویی درست. ولی! شاید از زبان سینما استفاده می کنم، زبان سینما نیز خواه ناخواه زبان انگلیسی است، البته بگویم همیشه تاکید به خود دارم تا در محاوره های عادی از اصطلاحات فارسی استفاده کنم. به هر حال منظورم این بود که یک قصه پشت پرده یی را برای این شخصیت همراه یکدیگر تصویر کردیم. مثلابا همدیگر می نشستیم و تصویرسازی می کردیم و می گفتیم: «بیست سال پیش، یک دماوند به عشق زینت از خواب بلند می شدند، به نظر تو رویا! این دختر آن سال ها موهایش را می بافته می آمده سر کوچه مثلاماست بخرد یا نه؟ یا چه ترانه را بیشتر از همه گوش می داده؟ چه رنگی را دوست داشته؟» این ماجرا درباره مهدی هاشمی در نقش قاسم سبزی کار نیز صدق داشت. مثلابا مهدی هاشمی درباره کاراکتر صحبت می کردیم، می گفتیم به حتم 20 سال پیش که قاسم می خواسته به خواستگاری «زینت» برود عاشق رنگ آبی بوده و به خاطر همین عاشق «زینت» شده است «زینتی که چشمانی به رنگ آبی داشت. راجع به همه زوایای شخصیت، که بیست سال خود را در این فیلم بازی می کند می نشستیم وحرف می زدیم.
نونهالی: جای گفتن این است که بگوییم، برای کاراکتر پردازی در دنیای بانوان در سینمای ایران دست و بال ما بسته است. به واقع به واقعیت وجودی بانوان در سینمای ما نمی توان نزدیک شد. معتقدم هر روز صبح که «زینت» از خواب بلند می شد، آه از نهادش برمی خواست، آه نرسیدن به آن احساس که از او به زور گرفته بودند.
نونهالی: اشاره درستی کردید. اصلااین طور نیست که وقتی زنی پا به میانسالی می گذارد، گذشته های پر احساسش را فراموش می کند! زینت هر مرتبه که همسایه را در خیابان می دید در پس گذر 20 سال با حجب تمام سرش را پایین می انداخت و می رفت ولی هر مرتبه نه دلش که تمام وجودش لرزیده بود، بی برو برگرد.
موگویی: نکته این است که ما اینجا و در «تراژدی» سعی کردیم با تمام این موانع و موقعیت ها به احوالات یک زن میانسالی که اتفاقا هنوز هم زن جذابی است و درگیر احساسات و عواطف متناقص، بپردازیم. با تمام آن دشواری ها در نزدیک شدن به چنین کاراکترها تلاش کردیم و فکر می کنم توانسته ایم زنی را نشان دهیم که سامان فضای احساسی اش از بین رفته است، آنهم در سالیان دور، ولی این روزها هنوز درگیر آن فراق احساسی است و با تمام این اوصاف این روزها با چنگ و دندان سعی می کند زندگی اش را، زندگی که به او تحمیل شده را به سامان برساند. یعنی یک مرد علیل را اداره می کند، دو بچه که حاصل این زندگی تحمیل شده است را سامان بخشد، کار می کند، با عزت نفس تمام کار می کند. درجریان کاراکترسازی زینت ظرافت هایی را من و رویا تاکید داشتیم که به طراح لباس و طراح گریم و صحنه منتقل کردیم. تاکیدی که این اصل را به همراه داشت «این خانواده، فقیر هستند، اما فقر اصلامعنایش بی تناسبی و بی سلیقه یی نیست.» وقتی زینت همان چهارتیکه وسیله را که دارد درست چیده است، همان دو تا قالیچه کوچیک ماشینی و پشتی ها را درست سرجایش قرارداده است، آن آشپزخانه کوچک محقر همیشه تمیز است نشانه های تاکید ما برای نشان دادن فرق بین فقر و بی سلیقگی است.
موگویی: شیک نیست، اصیل است. همه این چیدمان ها را برای شخصیت پردازی زینت مورد توجه داشتم ولی دایم این سوال ذهنی هم در ذهن من و رویا تکرار می شد و هر از چند گاهی از هم سوال می کردیم که «آیا ما حق داریم به این زن بگوییم تو خوشحال باش؟» این زن تمام این نبرد و تلاش را در زندگی می کند ولی خوشحال نیست و با تمام ناخوشحالی به تمام وظایف خود به بهترین شکل ممکن عمل می کند. از درون آدم ویرانی است، از درون، آدم ناراضی ای است، شاید تمام حرف اصلی فیلم در همان سه جمله یی است که دخترش به «زینت» می گوید: «وقتی نگاش می کنی، حواسم هست، وقتی باهاش حرف می زنی حواسم هست، انگار...» و زینت جمله اش را اینگونه تکمیل می کند: «بیزارم» و دختر می گوید: نه! عصبانی هستی، ناراضی هستی. و واقعیت هم همین است زینت عصبانی و ناراضی است. و در آوردن این مرز در شخصیت زینت که هم تماشاگر به زینت حق بدهد، درکش کند و دوستش داشته باشد و هم یک جاهایی از دستش عصبانی شود راحت شکل نگرفت.
نونهالی: من معتقدم زینت میانسال هم خیلی نمی تواند با سنت ها مبارزه کند. زنی که در فیلم می بینیم یک زن است که به اندازه کافی زندگی او را خسته کرده است و باز جبر زندگی است که او را سرپا نگه داشته است و اساسا آدمی نیست که اهل حذف کردن جان انسانی باشد، یعنی اهل خودکشی و زدن و درب و داغون کردن خود نیست.
ولی قدرت گفتن «نه» را داشت.
نونهالی: زینت شاید قدرت «نه» گفتن مقابل خیلی چیزها را داشت ولی شاید قدرت گفتن «نه» به پدرش یا حتی مادرش را نداشت. ما بی شمار مادران دیکتاتور در زندگی های سنتی داریم، که پدر خانواده آنچنان حکم نمی کند که مادر حکم می کند. ما انواع «نه» گفتن داریم. «نه» آدم سنتی و روشنفکر متفاوت است. حتی در فضای سنتی، زن هایی هستند که تا پای مرگ می روند ولی «نه» را می گویند ولی زینت از آن دسته نبود. زینت اساسا آدم حرمت دار است. او فرزند اول خانواده است و بچه های اول معمولایاغی نیستند، اغلب سعی می کنند همه چیز را نرم، سر وسامان دهند.
موگویی: اتفاقا به نکته زیبایی اشاره کردی. این دختر اول بودن زینت از زمینه های شخصیتی این کاراکتر بود که من نیز به آن فکر کرده بودم. من نیز این گونه به زینت نگاه کردم که دختر بزرگ خانواده یی بوده که در آن زمان در دماوند زندگی می کردند. یک پدر مریض داشته و یک مادر دیکتاتور، مادر پیش خود فکر می کرد وظیفه دارد این زندگی را سر و سامان دهد و درست فکر کند، یعنی هم به جای پدر فکر کند و هم به جای خودش، در آن فضا به این نتیجه رسیده به جای اینکه دخترش را به پسری دهد که احتمالاسربازی نرفته، کفترباز هم هست، به یک مرد که کاسب موجه محل است، زن اولش فوت کرده بدهد تا با کمک داماد بتواند زندگی آشفته خود را نیز سامانی دهد. و اما زینت با آن «بله» گفتن، اتفاقا آنجا پیش خودش فکر کرده، خانواده را حفظ می کند. اما 20 سال بعد دیگر خسته است! خیلی خسته! ولی همان تفکر حامی بودن در وجودش استمرار دارد، حال در گذر از این 20 سال به شکلی میزانسن زندگی مادرش درحال تکرار شدن در زندگی اوست. او هم در شرایطی قرار گرفته که منطقا باید دخترش را بدهد به آن خواستگاری که می داند دخترش او را دوست ندارد و کمی زندگی آشفته خود را سامان دهد ولی عصبانی و شاکی به دخترش می گوید: «دختر بدان! لیاقتت خیلی بیشتر از این حرف ها و این ازدواج است.»
نونهالی: در واقع زینت به شکلی به دخترش می گوید: «زمانه من زمانه لگد انداختن و«نه» گفتن به پدر و مادر نبود، ولی من الان اینجا ایستادم، حرف بزن و بگو: «زن این پسر نمی شوم» ولی معلوم نیست که دختر چه می کند.
موگویی: اتفاقا دختر دارد جای پای مادرش می گذارد و باز مثل زینت 20 سال پیش می گوید: «بگذار با این پسر ازدواج کنم و بروم تا کمی مشکلات از خانواده ام دور شود.»
موگویی: شاید شرافت احساسی اش این اجازه را به زینت نمی دهد که اجازه دهد دخترش نیز همان اشتباهی را کند که او 20 سال پیش مرتکب شد.
نونهالی: اساسا برای اینکه دنیا خوب بگردد تصمیم گرفته می شود و برای اینکه خیلی عالی بگردد باید تصمیمات خیلی عالی گرفته شود. اصولاتصمیم گیری سخت ترین کار دنیاست. آنتونی رابینز در یکی از کتاب های روانشناسی خود گفته: «ماهیچه تصمیم گیری خود را قوی کنید» الان هم زمانه بی عشق و عاطفه است، یعنی آدم ها یا غلط دل شان می لرزد یا هر لرزش تنی را اسمش را عشق می گذارند. عاشقی یک احوال صوری پیدا کرده است، اینکه تو واقعا این حس را داشته باشی که آدمی را پیدا کردی که می تواند مکمل تو باشد وجود ندارد. این روزها خیلی فکر می کنم کاش تصمیم گیری یک واحد درسی مدرسه بود، تا از بچگی به سمت تصمیم گیری های درست و اراده مند هدایت می شدیم. به بچه ها می آموختند چه چیزی باعث می شود، ساختار ذهنی به گونه یی چیده شود که بتواند عوامل را کنار هم چیده و تصمیم درست بگیرد. دنیای امروز انگار در حال حرکت به سوی بی سامانی است، بی سامانی هم حاصل تصمیم های درست نگرفتن است. به نظرم این نتوانستن تصمیم گرفتن درست، یک معضل به شدت اجتماعی است، معضلی فردی از تصمیم گریختن، تاثیر مستقیم بر اجتماع می گذارد. مادر، پدر و دوستان برایت تصمیم می گیرند، دراین میان یک اصل انسانی بزرگ فراموش می شود و آن اینکه عواقب تصمیم خودت را خودت باید به دوش بگیری و بپذیری.
نونهالی: دقیقا! آنجا تنها جایی است که باز غیرمستقیم به قاسم می گوید: «تو آمدی و با آمدنت مرا از دنیای عاشقیم چنگ زدی و بیرون کشیدی، آن زمان از من نپرسیدی که اصلامی خواهی همسر من شوی؟! تنها به قول امروزی ها از طریق رایزنی با پدر و مادرم مرا همسر خود کردی، حال بعد از این 20سال یاد آن سال ها و تصمیمی که برای زندگی من گرفتی افتادی! تو آمدی و مرا از زندگی که فکر می کردم عالی خواهد بود، دور کردی، آن هم نه برای اینکه مال و منالی در آن است، چون احساس و عاطفه است و اینکه تو خلوت خود را با کسی می گذرانی که دلت می خواهد خلوتت با او باشد.»
موگویی: همه چیز تغییر کرده است، جهان به سوی تناقض در حال حرکت است، حال زمین خوب نیست، ما تنها با تناقضات مان قابل درک و فهم هستیم. یک چیزهایی را باید در خودمان بپذیریم، این اتفاق این قصه، این فیلم و زینت و قاسم و موسی متعلق به 20 سال پیش و 30 سال پیش نبود متعلق به دوران معاصر است و همین سال ها، متعلق به مشکلی است که امروز با آن مواجه هستیم. حتی اگر ما آدم های مصممی باشیم و تصمیم بگیریم برای تغییر سرنوشت مان باز احساس می کنیم این تصمیم اشتباه بوده است هر تصمیمی که بگیریم این تناقض را با خودمان داریم. یکی از نکاتی که من دلم می خواست دراین فیلم به آن بپردازم، حال چقدر موفق بودم یا چقدر موفق نبودم که بحث ثانویه ماجرا می شود همین پرداختن به عشق است، عشقی که دیگر نیست، یا آن گونه که بود دیگر نیست. من واقعا نمی دانم اگر زینت یک زندگی عاشقانه را با موسی شروع می کرد حالش خوب بود یا نه؟ کما اینکه مهشید که کاراکتر آن را «پانته آ بهرام» به خوبی بازی کرد، با مردی زندگی می کند که دوستش دارد، آنچنان که به پژمان قصه می گوید: «پدر تو تنها مردی بود که قدر مرا دانست، من غلط می کردم دوسش نداشته باشم». یعنی درست در موقعیت برعکس زینت! یعنی هر دو همسر مردانی شده بودند که 20 سال از آنها بزرگ تر بود، اما زینت دوست نداشت همسرش را و اجبار باعث این ازدواج شده بود ولی مهشید با عشق ازدواج کرده بود، اتفاقا مرفه هم بوده و دارای موقعیت اجتماعی و اقتصادی مطلوب، رویا من از تو سوال می کنم تو حس می کنی مهشید این قصه خوشحال است؟
نونهالی: خوشحال بودن و حال خوب داشتن به عوامل بی شماری احتیاج دارد و چون شما آن بی شمار عوامل را نمی توانی کاری کنی باید کلادر ذهن خودت رضایت از یک چیزهایی را انتخاب کنی و به آن بسنده کنی. من که نقش زینت را بازی کردم، الان که کنار شما نشستم به اندازه زینت دردمند و عاصی نیستم، اگرچه که بشرعاصی است، این دروغ است که بگویی می توانی از کنار درد دیگران به راحتی بگذری. بعضی ها عادت ندارند واکنش درست نشان دهند. وقتی باور کنیم که زندگی یک بازی است هیچ وقت به دام غم نمی افتیم.
موگویی: در آخر این گونه از «تراژدی» و زینت بگویم، من تمام زندگیم یک شعر همراهم است. برای هر حال و احوالم یک مصداق ادبیاتی پیدا می کنم و اما در تمام مدتی که فیلم تراژدی را می ساختم در روزهای فیلمبرداری و توجه به شخصیت زینت، یک شعر مولانا در ذهنم زمزمه می شد و آن این بود: «در عذاب هم می کشم لذات او مات اویم، مات اویم، مات او» من با کمک این شعر سعی کردم کاراکتر «زینت» را در «تراژدی» با رویا به تصویر بکشم.