به گزارش خبرگزاری برنا؛ مواجهه ایران با طالبان در دهه هفتاد ابعاد مختلفی داشت از شهادت دیپلماتهای ایرانی در مزار شریف تا درگیریهای مرزی. ابوالفضل ظهرهوند از دیپلماتهای با سابقه کشور که سرکنسولی و سفارت را در افغانستان تجربه کرده است در خاطرات خود به روایتهایی را از آن دوران پرداخته است.
ظهرهوند که از سال 71 تا 76 سرکنسول ایران در مزارشریف بود درباره ناکامی طالبان در حمله اول به مزار شریف و مقابله مردم افغانستان با آنها میگوید: نیروهای طالبان با 5 الی 6 هزار نیرو با تجهیزات کامل وارد شهر شدند. صبح اول وقت، سرکنسول پاکستان به من تلفن زد و گفت آقای سرکنسول شما اصلاً نگران نباشید از تهران با اسلامآباد هماهنگ شده و امنیت شما با ماست. نحوهی صحبت کردن سرکنسول پاکستان با من خیلی از موضع پیروزمندانه و غرورآمیز بود و این لحن صحبت بر من خیلی گران آمد...
شناسایی طالبان توسط ایران برای آنها مهمترین کارت پیروزی بود و به همین خاطر سعی کردند به ما اطمینان خاطر بدهند. البته در شرایط جدید عملاً و غیرمستقیم ما به اسارت درآمده بودیم. هیچ کجا نمیتوانستیم برویم و در آنجا ما تحتالحفظ بودیم تا ببینند که چه اتفاقی میافتد؟ حالتی از یأس همهی شهر را فراگرفته بود و سکوت مرگباری در شهر مستولی بود، مغازهها همه بسته و مردم همه نگران بودند که چه بلایی بر سر آنها خواهد آمد.
پس از دو روز تماسهایی با ما گرفته شد و خبر دادند به علت جسارت نیروهای طالبان به تکایای شیعیان و از جمله مزار منتسب به حضرت علی علیهالسلام، مردم بسیار ناراحت شدهاند و قصد دارند تا عملیاتی را علیه آنها انجام دهند و حتی ساعت آن را هم اعلام کردند. حملهی نظامی با پشتوانهی مردمی صورت گرفت. در مزارشریف مردم خودشان یا عضو تنظیمها بودند و یا به نوعی سلاح در اختیار داشتند چون باید امنیتشان را خودشان تأمین میکردند.
درگیریها تقریباً تمام شب و تا ظهر فردای آن روز ادامه داشت. کنسولگری هم دقیقاً در نقطهی اصلی تبادل آتش میان موضع اصلی مردم شهر و استانداری مزارشریف که در دست طالبان بود، قرار داشت. ابتکار عمل که به دست مردم افتاد تلفن کردم به کنسولگری پاکستان و با سرکنسول صحبت کردم. گفتم شما نگران نباشید و اگر میخواهید من چند نفر را میفرستم تا شما را به اینجا بیاورند و از بابت امنیت خود نگران نباشید! وی به شدت وحشتزده شده بود زیرا علاوه بر اینکه مقامات رسمی آنها در مزارشریف بودند به هیچ کجا نیز دسترسی نداشتند و اگر مردم به کنسولگری پاکستان متعرض میشدند حتی یک نفر از آنها از آنجا زنده بیرون نمیرفت.
تا ظهر آن روز شهر کاملاً از وجود طالبان پاکسازی شد و بیش از سه هزار نفر از آنها کشته و صدها نفر دیگر نیز زخمی شدند و من اولین کسی بودم که بنا به دعوت عبدالملک و غفار پهلوان معاون وی، برای ملاقات از نمایندگی خارج شده و به شهر رفتم. عبدالملک و نیروهایش پس از مواجهه با برخورد مردم با طالبان، مجبور شده بودند تا علیه آنها وارد عمل شده و با مردم در سرکوب طالبان همراهی کنند.
هنگام ورود به محل ملاقات با عبدالملک، یک کامیون بسیار بزرگ مملو از دهها جنازهای را که بر روی هم انباشته شده بود، مشاهده کردم که هیچگاه آن صحنه از یادم نخواهد رفت. در بین این جنازهها افرادی بودند که دارای موهای بلوند و ریش مصنوعی بودند و فیلمی هم از این صحنه تهیه شد. گفته میشد که این افراد جزو نیروهای اطلاعاتی و امنیتی غربی بودند که با نیروهای طالبان همکاری میکردند.
ظهرهوند درباره دوگانه همگرایی و واگرایی ایران و طالبان در بحبوحه سال 78 معتقد است: یکی از پروژههایی که آمریکاییها در شکلدهی به موضوع طالبان دنبال میکردند، موضوع شکلدهی به همگرایی ایران با طالبان بود. آمریکاییها قصد داشتند تا از این طریق، ایران را محور شرارت و تروریسم بینالمللی نشان دهند. البته اگر چنانچه واگرایی نیز رخ میداد همچون موضوع شهادت دیپلماتها که کلید شروع این پروژه بود، ایران میبایستی قاعدتاً با طالبان وارد جنگ میشد و این یعنی جنگ میان شیعیان و اهل تسنن به عنوان دو قطب جهان اسلام. در واقع طالبان یک اره دو دم بود که در هر دو دم واگرایی و یا همگرایی میتوانست امنیت ملی نظام را بهنفع آمریکا خدشهدار کند.
طالبان به حساب خودشان «امارت اسلامی» را شکل داده بودند و ایران نیز محور اسلام سیاسی و بیداری جهان اسلام بود. بنابراین آنچه غرب میخواست در این واگرایی رخ میداد.
موفق شدم مسئولان وزارت خارجه را بعد از شهادت این عزیزان، توجیه نمایم که به هیچ عنوان نباید وارد درگیری با طالبان شد. حتی در آن زمان نزدیک به 200 هزار نیرو در نزدیکی مرز استقرار یافت و این نظر در آن زمان پذیرفته شد، اما بعدها جریان اصلاحطلب مسیر تعامل با طالبان را دنبال نمود و به کرات موضوع شناسایی طالبان را به عنوان یک ضرورت عنوان میکردند و اینگونه توجیه میآوردند که طالبان یک واقعیت است و در مسیر تعامل با این واقعیت ما از پاکستان، عربستان و امارات عقب افتادهایم و باید هرچه سریعتر طالبان را به رسمیت بشناسیم. باید توجه داشت که همگرایی با طالبان در تراز درگیری با آنها بود و حتی بسیار وحشتناکتر.
مسئلهای که ایران را از دچار شدن به این موضوع نجات داد ورود مقام معظم رهبری به قضیه بود. ایشان صراحتاً عنوان کردند ما به هیچ عنوان با طالبان نسبتی نداریم و نباید با آنها تعامل کنیم. با این حال موضوع طالبان به طور جد در دستور کار وزارت خارجه قرار داشت و حتی هیأتی را فرستادند تا دوباره در کابل سفارت را بازگشایی کنند اما عامل اصلی در ممانعت از این کار، مصوبهی شورایعالی امنیت ملی در رابطه با تحویل قاتلان دیپلماتها از سوی طالبان بود و طالبان تا آخر هم حاضر نشدند قاتلان دیپلماتها را به ما تحویل دهند. حتی برای حل معضل عدم رابطه با طالبان، پیشنهاد دادند چند قاتل و شرور از بین طالبان به صورت دروغین به ما تحویل شود و فردی را هم در این رابطه برای دیدار و مذاکره با وکیل احمد متوکل وزیر خارجهی طالبان فرستادند! نکتهی جالب اینکه طالبان حاضر به انجام این کار نشدند...
...یک سناریوی دومنظورهای بود که انگلیسیها طراحی کردند با این هدف که یا طالبان را با ایران وارد یک همگرایی کنند که بتوانند در سایهی این همگرایی با شکلدهی به یک واقعهای مثل 11 سپتامبر بیایند و با ایران و طالبان مانند مرکزیت تروریسم اسلامی برخورد کنند. شهادت دیپلماتها تمام معادلات را به هم ریخت و خون این شهدا مانع از این شد که چنین همگرایی که مدیریت صحنهی افغانستان خواهان و دنبال آن بود، اتفاق بیفتد و حتی ما تا آستانهی درگیری با طالبان هم جلو برویم.
شهادت دیپلماتهای ایرانی نقشه دشمن را برهم زد
گام بعدی غربیها این بود که حالا با شهادت دیپلماتهای ایرانی، پیشبینی میکردند که بتوانند ایران و طالبان را با هم درگیر کنند. این درگیری هم باز به نفعشان بود، چون باعث میشد که ظرفیتهای دوطرف از بین برود و بنابراین آمریکاییها از شر هر دو راحت شوند و بگویند ما دو پدیده را از صحنه حذف کردیم. خب در این شرایط، هوشمندی مقام معظم رهبری به طور خاص و برخی پیشنهاد کارشناسی بود که مانع از این درگیری شد و فقط موکول شد به اینکه از مجاری خاص خودش، موضوع شهادت دیپلماتها و برخورد با عاملان آن در دستور کار قرار بگیرد که هنوز هم در دستور کار است؛ یعنی یک عدهای از اینها تقاص پس دادند و یک عدهی دیگر هم بالاخره به مجازات خواهند رسید و خون شهدا پایمال نخواهد شد، اما این کشور را هم از درگیری با یک جریان متحجر بری داشت و هم موضوع همگرایی با طالبان که متأسفانه جریانات اصلاحطلب خیلی تلاش داشتند که اتفاق بیفتد، رخ نداد.
میگفتند پاکستانیها، سعودیها و اماراتیها طالبان را به رسمیت شناختهاند و ما داریم در مسیر به رسمیت شناختن اینها عقب میمانیم! صراحتاً در سمینار «سفرا» گمان کنم در سال 78 این را مطرح کرده بودند. مدیرکل منطقهای خیلی صریح مطرح کرده بود که ما داریم از امارات و سعودیها عقب میمانیم، باید زودتر اینها را به رسمیت بشناسیم، منتهی خون این شهدا و اینکه ما موضع رسمیمان بود که باید عاملان طالبان را به ما تحویل بدهند، مانع از این شد که این اتفاق بیفتد.
البته تلاشهای زیادی هم در این باره برای برقراری مجدد رابطه با طالبان صورت گرفت که خوشبختانه به نتیجه نرسید و تا آخر هم این اتفاق نیفتاد تا 11 سپتامبر؛ بنابراین این یک اره دو دم بود. چه در همگرایی و چه در واگرایی و چالش و برخورد، به ضرر ایران تمام میشد و این از آن سناریوهای مکارانهی انگلیسی بود که قشنگ طراحی کرده بودند، اما این کید و مکرشان به خودشان برگشت.
من به یکی از آقایانی که مسئولیت داشت، میگفتم ببینید شما در قبال آنچه در گذشته انجام دادید، چه در نزد خدا، چه در نزد ملت و چه در نزد بیگانگان و دشمنان مسئولیت دارید. شما در یک مقطعی از دیوار آمریکا بالا رفتید و یکسری امتیازات گرفتید، الآن میخواهید باز با پایینآمدن از دیوار آمریکا امتیاز و افتخار بگیرید.
تعجب یک امریکایی از مذاکرهکنندگان ایرانی
در آن دوره هم به موضوع افغانستان نه از زاویهی ملی بلکه از زاویهی حزبی و جناحی نگاه شد، یعنی سعی کردند از موضوع افغانستان برای تحقق اهداف جناحی و حزبی خودشان استفاده کنند و این از جمله خطاهای استراتژیکی بود که اتفاق افتاد. به هیچ عنوان مورد نظرشان نبود که در راستای اهداف امنیت ملی کشور در چارچوب قانون اساسی و ملاحظات مقام معظم رهبری و سیاستهای نظام حرکت کنند.
گروه نیویورکیها و اصلاحطلب خواستند نتیجه بگیرند که ما با غرب در تعامل هستیم، ما همکاری کردیم که صلح آمده و یک مسئلهی بینالمللی را میخواهیم حل کنیم. ظاهرش این گونه بود اما عیب کار این بود که به عنوان یک کارگزار مفت عمل میکردند؛ یعنی ما به ازای آن نمیتوانستند برای منافع ملی تعریف کنند.
دوم اینکه خیلی اشتیاق داشتند آمریکاییها هرچه زودتر وارد افغانستان شوند. یک گفتوگوهایی را در مذاکرات نمیدانم چهارم یا پنجم ژنو یک تیم اعزامی با آقای «رایان کروکر» که آن زمان مسئول مذاکرهکنندهی آمریکاییها بود، با موضوع افغانستان برگزار کردند که در خاطرات آقای کروکر این آمده است. وقتی آن قدر اشتیاق میدیدیم تا پاسی از شب دربارهی موضوعات مختلف صحبت میکردیم و برای من خیلی باعث تعجب بود که این همه تیم ایرانی اشتیاق داشت که شیطان بزرگ در کنار مرزهایشان حضور پیدا کند. میگفت این برای من خیلی جالب بود. خب اگر شما اینها را ببینید میفهمید که چرا اینها با غربیها همراهی کردند.
انتهای پیام/