روزنامه هفت صبح: 24 قسمت از ســریال تب و تاب به کارگردانی داریوش مختاری روی آنتن شبکه دو رفته که تحلیل یک خطیاش این اســت: اثری سراسر اندوه بدون برخورداری از قصهای جذاب و پرکشش.
در گزارش امروز برخی مصادیق عنوان شده؛ با این توضیح که تب و تاب مثل خیلی از سریالهای دیگر، مفاهیم متعالی را به بدترین شــکل ممکن بیان میکند. از توصیه مدیران اطلاع داریم که تاکیدشان بر نمایش زندگی سالم، موضوع ازدواج، فرزندآوری و... است اما یک نویسنده و کارگردان اگر مسلط به کار باشد، میتواند براساس همین توصیهها محصولی قابل قبول ارائه کند. اتفاقی که برای تب و تاب رخ نداده.
شروع داستان تب و تاب همزمان بود با بازگشت مادر خانواده از زیارت. ســگرمههایش درهم بود و همچنان هست! کمی بعد کاشف به عمل آمد این مادر عزیز (مهلقا با بازی فرشته سرابندی) از دســت عروسش (سوده با بازی حدیث نیکرو) و پسرش (معین با بازی خیام وقار کاشانی) دلخور است. آنها به اســتقبال مهلقا نیامدهاند و همین اتفاق کینهای قدیمی را زنــده کرده. در ادامه مخاطب پی برد که ســوده پیشتــر ازدواج کرده بوده و ریشه دلخوری مادر همین ماجراســت. سوده، خانم دکتر قصه اســت و زنی مهربان و اهل ســازش. مادر اما کوتاه نمیآید و همین زمینهساز بروز دعواهای دنبالهدار در میان اهل خانه میشــود. تاکید بیش از اندازه بر این موضوع، اعصــاب مخاطب تب و تــاب را بهم ریخته. آخر قصه البته مشخص است: عروس و مادرشوهر صلح میکنند و همه چیز ختم به خیر میشود!
ناسازگاری سریال فقط مختص مادر خانواده با عروس و پسرش نیست. در تب و تاب شاهد یک طلاق هستیم و البته دوئل ناتمام ژاله (دختر بزرگ خانواده) با همسرش بهادر. نســرین مرادی نقش ژاله را بر عهــده دارد و امیر حامد در نقش همسر او بازی کرده است. احتمالا هدف سازندگان سریال این بوده که فرجام کوتاه نیامدن و عدم درک متقابل را هشدار دهند که خب مواد اولیهشان جان ندارد و تاکید برحال خراب و رابطه به هم خورده نتیجهای جز رژه رفتن اعصاب مخاطب به همراه نداشته است.
مشکلات خانواده فقط معدود به این موارد نیست. پسر کوچک خانواده (مهیــار با عطا عمرانی) و همســرش فریده (فهیمه مومنی) صاحب فرزند نمیشــوند. آنها از این مســئله رنج میبرند و مادر هم پی برده و دردی به دردهایش افزوده شده. احتمالا آخر قصه آنها را با نوزادی در بغل رویت خواهیم کرد!
پوپک دختر ایرج (ایوب آقاخانی) اســت که پیش مادر (سوده) و ناپدری (معین) زندگی میکند. ایرج در تلاش است تا با کمک وکیل، حضانت دخترش را بگیرد. پوپک از خانه میگریزد و بحرانی دیگر شــکل میگیرد. حالا هم که پیدا شــده ایرج واقعیت را به دیگران نمیگوید تا آنها در سوز فراق بســوزند. در قصه یک دختر نوجوان هم هست که به کما رفته و این خود بحرانی دیگر است. پیشتر هم ایرج با معین گلاویز شد و آرامش زندگیشان را سلب کرد.
غالب شخصیتهای سریال، حتی آدم خوبها یک خصلت بد دارند و آن دروغ مصلحتی است. مثال مادر خانواده به شکل اتفاقی پی برد نوهاش گم شده و ایضا به شکل اتفاقی فهمید پســرش معین بعد از دعوا با ایرج به زندان افتاده. همین ماجرای زندان از مواردی اســت که تنش تب و تاب را بالا برد و فضای قصــه را عبوستر کرد. میدانیم یک سریال برای نزدیک شدن به واقعیت نمیتواند خلاف آنچه هست عمل کند اما سریال مدعی نشر خوبیهاست! و این شیوه کاشت داستان و عدم نمایش نتیجه دروغهای مصلحتی، در تضاد با هدف آن است.
آنچه خواندید بخشی از نمونههای اعصاب خردکن سریال تب و تاب هســتند. این وجه غالب ســریال است و به همین خاطر اتفاقات شیرین و شخصیتهای مثبت زیر سایه هستند. البته در شخصیتپردازی قطب مثبت داستان، خلاقیت دیده نمیشود و همین عامل مهمی در ایجاد عدم توازن اســت. حاج اقبال پدر خانواده (محمود پاکنیت) یک شــخصیت کلیشــهای تمامعیار است که نمایشــگاه ماشــین دارد اما با دوچرخه تــردد میکند. این تک مثال برای رســاندن منظور کفایت میکند؛ نه؟ دایی مجتبی (حمیدرضا نعیمی) مــدام لبخند میزند و در خانهای قدیمی و سنتی مشــغول آب دادن به گلها و محبت بیدریغ به دخترش اســت ... زهر سریال با این تمهیدات گرفته نشــده و درنهایت دنیای شخصیتهای تب و تاب گل و بلبل میشود. این را به تجربه میگوییم مگر خلافش رخ دهد!