شمال نیوز: یکبار کسی برایم تعریف میکرد خرداد ۶۸ تنها هشت سال داشت. تصویری یادش میآمد که رادیوی خانه شان روشن بود. میخواست برود امتحان بدهد که رادیو اعلام میکند امام رحلت کردهاست. میگفت پای سفره از حال رفتم. بعد از امام تصوری از زندگی نداشتیم. دنیا به آخر خودش رسیدهبود. من سالها تلاش کردم این جملات را برای خودم معنی کنم. که امام مگر چه شکلی بود که کودکی از درد نبودنش از حال می رود؟
برای نسلی که امام خمینی را ندیده؛ شروع امام در زندگیاش پیرمرد مهربانی است که اول کتابهای درسی چای میریزد، روی کودکان را میبوسد و به صورتشان میخندد. پیرمردی با ریش بلند و کلاه کوچک یا عمامهای روی سر که نام و نشانش را میتوان در آلبوم عکس مادر و پدرهای دهه شصتی به خوبی دید. زوجهایی که حتی توی عکسهای عروسیشان عکس امام میگذاشتند یا عید به عید پای عکس امام عکس یادگاری میگرفتند و سالشان را کنار عکس امام تحویل میکردند. امام تصویر خداگونه کودکانی بود که در ذهن شان برای خدا دنبال چهره و تصویر میگشتند و آن را در پیرمردی می یافتند که با ریشهای سفید بلند و با لبخندی همیشگی به چهره شان نگاه میکند. پیرمردی که به خاطرش بچهها روی شانه پدر و مادرشان سوار میشدند تا دستشان را به دست او برسانند.