عصر ایران- دویست وپنجاه ویکمین نشست از سلسله برنامههای صبح پنجشنبه «بخارا» به دیدارو گفتوگو با منصور ضابطیان اختصاص داشت که با عنوان روزنامهنگار، برنامهساز و مجری تلویزیونی و نیز سفرنامهنویس شهرت دارد.
با این همه بخش غالب اشتهار عمومی او به خاطر برنامۀ تلویزیونی «رادیو هفت» است که توانست توجهها را به یک شبکۀ تلویزیونی تا قبل از آن کمبیننده جلب کند و مخاطبان خاصتر و کتابخوان و هنر دوست یا عادی اما دور از قیلوقال سیاست و آموزههای ایدیولوژیک را پای تلویزیون بنشاند.
منصور ضابطیان نیز دیگر در تلویزیون حضور ندارد و سرنوشت برنامۀ او مانند فرجام عادل فردوسیپور و 90 شده که با تغییر مدیران تلویزیون و ترجیح آموزههای ایدیولوژیک بر ادبیات و هنر و سرگرمی مجال ادامه رادیو هفت را از او ستاندند. البته داستان او به غلظت عادل نیست و خود نیز چندان به این شبیهسازی دامن نمی زند چون دوست دارد باز هم در این قاب کار کند.
دور شدن از برنامهسازی تلویزیونی اما رابطۀ او با مخاطب را نگسسته بلکه سفر و سفرنامهنویسی را جدیتر از قبل دنبال میکند به گونهای که برخی آثار او به چاپ سیاُم هم رسیده است. او در این نشست از طرح خود برای سفر به مناطق مختلف ایران که جشنهای باستانی و دینی را برگزار میکنند خبر داده است.
منصور ضابطیان که با مصاحبههای متفاوت و طرح سؤال مشهور «اگر یک زرافه داشتید چه میکردید» در دوران رونق مطبوعات برای روزنامه خوانان به یک برند معتبر تبدیل و به دفعات در جشنواره مطبوعات برگزیده شد در قاب تلویزیون به شهرت و محبوبیت بیشتری رسید و در سالهای متوالی مجری و بعداً سازندۀ برنامۀ «رادیو هفت» شد؛ برنامهای که در سال 1394 با تغییرات مدیریتی متوقف شد. ضابطیان البته به جز رادیو هفت برنامه های جذاب دیگری چون «محاکات» و «یلدای دو صفر» را هم ساخته و در عصر ایران دربارۀ آنها نوشتهایم اما رادیو هفت به خاطراستمرار طی چند سال متوالی بیشتر در ذهن مخاطبان مانده است.
از این رو طبعا مهمترین پرسش از او در این نشست این بود که «رادیو هفت» چگونه شکل گرفت و کاری مستمر و دور از تهدیدها و تحدیدها بود ناگهان بعد از 2200 شب، چرا متوقف شد؟
منصور ضابطیان در پاسخ گفته است: «احساس کردم مردم نیاز دارند در پایان روزهای پرتنش یک برنامه ساده و آرام را ازقاب تلویزیون تماشا کنند و با آن آرامش به تختخواب بروند و اگر پای تلویزیون خوابشان برود هم چه بهتر!»
طبعا پرسش اصلی این بود که چرا تعطیل شد؟ هر چند ضابطیان تلاش کرد به این پرسش به صورت کلی پاسخ دهد و بگوید مثل خیلی چیزهای خوب دیگر که داشتیم و الآن نداریم اما اصرار علی دهباشی سردبیر و مدیر بخارا سبب شد پاسخ صریحتر و دقیقتری بدهد: «در سال 94 مدیریت تغییر کرد و مثل خیلی از مدیران دیگر تصور میکردند کارهای قدیمیترها خوب نیست و باید از نو درست کنند. هر چند بعد از دو سه سال به این نتیجه میرسند که نه! همان قدیمی بهتر است.»
ضابطیان گفت: مدیریت جدید نگاهی منفی به ما داشت و یکی از مدیران تأثیرگذار در آن سال ها تعبیری هم به کار برد که با پوزش ناچارم نقل کنم. او میگفت: «اینها آروغهای روشنفکری است». مدیر دیگری هم که سبب شد من از کار در تلویزیون منع شوم میگفت: «ضابطیان، سرباز ما نیست. انگار تلویزیون، پادگان است و برنامه سازباید سرباز باشد».
وی در عین حال تصریح کرد: «با این همه نباید نومید شد. چون اینها هزینههای کار فرهنگی است و من انتخاب کردم بمانم و نروم».
نویسنده برنامههای اجتماعی و فرهنگی برای رسانههای نوشتاری و دیداری و شنیداری در پاسخ به این پرسش که سوژهها و موضوعات خود را از کجا پیدا میکند یادآور شد:
«از بطن و متن جامعه و به خاطر رفت و آمد با مردم و دقت در گفتار و رفتار آنان و از جمله دغدغه های همکاران و دوستان در مجله که هر یک به طیف و طبقه ای تعلق داشتند. برخی از موضوعات هم فانتزی و چالش برانگیز بود. مثلا یک برنامه فرهنگی و هنری ساختیم با عنوان «سوسک» در حالی که هیچ سوسکی هم نشان ندادیم! مهم این بود که به یک موضوع به گونهای دیگر نگریسته شود اما گاهی وقتها همین سوژههای انتزاعی اسباب دردسر میشد چون می خواستند از آن یک مراد و منظور سیاسی استنباط کنند.»
آنگاه به عنوان یک مورد مصداق و مثال گفت: یک بار در رادیو برنامهای دربارۀ «کلاغ» ساخته بودم و از شنوندگان خواستم افراد با عمر طولانی را به کلاغ تشبیه نکنند چون عمر هفتاد هشتادساله کلاغ افسانه است و این قدر عمر نمی کند. بلکه 20 تا 25 سال عمر میکند. همین اشاره اما اسباب سوء تفاهم شد.
ضابطیان دربارۀ سانسور و خودسانسوری هم گفت: «من البته خط قرمزها را میشناسم و باید صادقانه بگویم در طول سالهایی که برنامه رادیو هفت را میساختم هیچ وقت از من نخواستند فلان حرف را بگویم.»
جالب این که تلقی عمومی از سانسور این است که نکتهای حذف یا جرح و تعدیل شود اما پاسخ او این ذهنیت را در مخاطب ایجاد میکرد که برنامه سازان با تحمیل برخی موضوعات رو به رو می شوند و او از این منظر ابراز خشنودی می کرد که مدیران وقت میدانستند این برنامه جای طرح هر موضوعی نیست و به همین خاطر چند بار تأکید کرد:« هیچ وقت به من فشاری وارد نشد که فلان مطلب را بگو!»
منصور ضابطیان علت بروز مشکلات بر سر راه پروژه های فرهنگی را فقدان یک پروتکل مشخص فرهنگی دانست و گفت: در وزارت ارشاد ممکن است کتابی چاپ شود که از خود بپرسید چگونه اجازه انتشار داده اند و چند ماه بعد با 10 درصد مضمون آن هم موافقت نشود.
خاطره او در نوع مواجهه با کتاب هم جالب بود: « کتابی داشتم با عنوان "اگر یک سوسمار بودید" که مجموعه گفتوگوهای چاپ شده من درمطبوعات ب شخصیت های مختلف بود که در آن پرسیده بودم: اگر شما یک سوسمار بودید چه کسی را می خوردید؟! به این کتاب مجوز نشر ندادند و من به مسؤول مربوطه مراجعه کردم و گفتم: اینها که قبلا چاپ شده، چه ایرادی دارد؟ مدیر را بررس را صدا کرد و به او تاخت که چرا مجوز ندادید و دستور صدور مجوز را صادرکرد. نزد او رفتم و گفت: این هم شد اسم کتاب: اگر یک سماور بودید؟ من بلافاصله گفتم: نه،نه. سماور نه. سوسمار. او هم گفت: سماور نیست و سوسمار است؟ این که بدتر است و من هیچ وقت نفهمیدم که چرا سوسمار از سماور بدتر است!»
--------------------------------------
* مهرداد خدیر: به این گزارش میتوان این عبارت را اضافه کرد که اگر منصور ضابطیان هنوز درنیافته چرا سوسمار از سماور بدتر است خیلیها هم نمیتوانند پاسخ این سؤال را پیدا کنند که چرا مدیران تازه کار صداوسیما نمیخواهند بفهمند رسانه بوق سیاسی و وسیله تبلیغ ایدیولوژیک نیست و اگر مدام برنامههای بیمزه و کلیشه ای پخش کند هر چند به مذاق اقلیت 20 درصدی شاید خوش بنشیند اما مخاطبان دیگر را به شبکه های دیگر سوق میدهد و امثال ضابطیان و رشیدپور و فردوسیپور و مدیری اگر هم ستایش نکنند اما مخاطب را پای تلویزیون داخلی مینشانند در حالی که در غیاب آنها بیننده سراغ شبکههایی می رود که نه تنها ستایش نمیکنند که سراپا را ناسزا میگویند.
این را ضرغامی با همه اصولگرابودن خود میفهمید و جماعت فعلی نه و البته این بند آخر حاشیۀ ماست و گرنه آقای ضابطیان اهل این گونه فاشگوییها نیست و مثل خیلیهای دیگر احتمالا منتظر است دشمنان سرگرمی که فرهنگ را در قالب ایدیولوژی و تبلیغ میدانند در نگاه خود تجدید نظر کنند یا جای خود را به مدیرانی بدهند که میدانند تلویزیون بیمخاطب مل ماهی بدون آب است هر چند برخی بر این باورند که تعریف مردم و مخاطب در صدا و سیما تغییر کرده و چنان که دو سه باری نوشتهام در نگاه اینان «جامعه» به «جماعت» تقلیل یافته و جماعت هم یعنی خودشان و دوستان و همفکرانشان.