سفر آیتالله رئیسی ، رئیسجمهور کشورمان به ۳ کشور آمریکای لاتین ونزوئلا ، کوبا و نیکاراگوئه را میتوان نقطه آشکارساز سیاست خارجی هوشمند جمهوری اسلامی در حیاط خلوت آمریکا تلقی کرد.
۱- ابتدای هزاره سوم میلادی، افرادی مانند فیدل کاسترو، هوگو چاوز، اوو مورالس و رافائل کورهآ در کنار یکدیگر و به دور از هجمههای سنگین سیاسی- تبلیغاتی آمریکا، زنجیره سوسیالیستی محکم و پیوستهای را در آمریکای مرکزی و جنوبی ایجاد کردند. حتی لفاظیهای دولت جنگطلب جورج واکر بوش در آمریکا نتوانست خللی در این اراده جمعی به وجود بیاورد. پس از سال 2008 میلادی، مقامات دولت اوباما با استناد به راهبرد نخنمای «چماق و هویج» و همچنین ارائه وعده عادیسازی روابط آمریکای شمالی و لاتین، تلاش کردند از تب و تاب ضد امپریالیستی ایجادشده در این منطقه بکاهند! روی کار آمدن سیاستمدارانی مانند «ژائیر بولسونارو» در برزیل، تحدید قدرت چپگرایان در بولیوی و اکوادور، اپوزیسیونسازیهای مستمر و ایجاد دوقطبیهای مکرر در کشورهای ونزوئلا و نیکاراگوئه، جملگی بیانگر تمرکز خاص دستگاههای امنیتی دولت دموکرات اوباما در آمریکای لاتین بود.
پس از سر کار آمدن دولت ترامپ، بسیاری از نزدیکان رئیسجمهور سابق آمریکا از جمله مایک پمپئو، نیکی هیلی و جان بولتون بر این باور بودند میتوان با ادغام رویکرد و تفکر جکسونیستی و افراطگرایانه در دکترین جیمز مونروئه، ترکیب ناموزون و در عین حال خطرناکی را در آمریکای مرکزی و جنوبی ایجاد کرد. جیمز مونروئه رئیسجمهور آمریکا در سال 1823 میلادی تصریح کرده بود آمریکای لاتین و کشورهای استقلالیافته آن حکم «حیاط خلوت اختصاصی» آمریکا را ایفا میکنند و حتی کشورهایی مانند اسپانیا و فرانسه به عنوان استعمارگران آن زمان، حق مداخله، سرمایهگذاری و استقرار نظامی - تجاری در این محدوده را بدون اجازه واشنگتن نداشتند.
اعضای کلیدی دولت ترامپ بر این باور بودند زمان بازتعریف دکترین مونروئه فرارسیده و میتوان از طریق راهاندازی کودتاهای هدفمند در آمریکای لاتین و ترویج نفرت اجتماعی در میان جوامع آمریکای جنوبی و مرکزی، پیششرط اصلی این موضوع را محقق کرد. ترامپ در این مسیر، حساب ویژهای روی همپیمان خود در برزیل یعنی ژائیر بولسونارو و همچنین ایوان دوکه مارکز، رئیسجمهور سابق کلمبیا باز کرده بود. بسیاری از فتنهانگیزیهای ترامپ در کشورهای حوزه کارائیب و آمریکای لاتین از طریق متحدان وی در این منطقه مدیریت میشد. پس از شکست ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، نه تنها رویکرد ظاهرا نرم دموکراتها در آمریکای لاتین تبدیل به عاملی برای عقبنشینی از تفکرات ضد امپرالیستی نشد، بلکه شاهد شکلگیری زنجیره سوسیالیستی گستردهتر و جدیدتری در این منطقه بودیم: پیروزی اورتگا در انتخابات نیکاراگوئه و شکست متحدان آمریکا در پرو، کلمبیا و برزیل به معنای تبلور آگاهی جمعی شهروندان حوزه آمریکای لاتین در برابر انواع توطئهها، تهدیدات و حتی وعدههای ایجابی پوچ آمریکاییها بود.
۲- اکنون در جریان سفر رئیسجمهور کشورمان به ۳ کشور مهم و تاثیرگذار آمریکای لاتین، شاهد تبلور عزم و اراده جمهوری اسلامی ایران در خلق مناسبات راهبردی، کلان و مستمر در این حوزه هستیم. سیاست خارجی غربپرست و برجاممحور (با محوریت آمریکا و اتحادیه اروپایی) فرصت ۸ سالهای را بین سالهای 1392 تا 1400 در آمریکای لاتین از ما سلب کرد، به گونهای که در برخی موارد دولتمردان سابق ما نیز «حق سرقفلی آمریکای شمالی بر آمریکای لاتین» را به رسمیت شناخته بودند! اگر چه امروز افرادی مانند هوگو چاوز و فیدل کاسترو رهبران فقید مبارزه با امپریالیسم کهن و نو در کاراکاس و هاوانا حضور ندارند اما آگاهی جمعی و غرورآفرینیای که امروز آمریکای لاتین را فرا گرفته و جلوی مانور دولتهای دموکرات و جمهوریخواه در واشنگتن را سد میکند، محصول روشنگریها و ایستادگی این ۲ رهبر فقید است.
۳- قطعا همافزایی جمهوری اسلامی ایران با بازیگرانی که از یک سو دارای ظرفیتهای راهبردی، تجاری و سیاسی بالفعل و بالقوه بوده و از سوی دیگر، آمریکای لاتین را به جای «حیاط خلوت» به «بلای جان آمریکاییها» تبدیل کردهاند، نه یک مطلوبیت، بلکه نوعی الزام راهبردی محسوب میشود که نمیتوان برای آن جایگزینی پیدا کرد! یکی از ویژگیهای موثر دولت سیزدهم، تمرکز بر همین ظرفیت عظیم و تلاش برای به فعلیت رساندن ابعاد عملیاتی آن است. در پیشبرد این مسیر نباید حتی لحظهای درنگ کرد.
حنیف غفاری