او در هر موضوعی دخالت و با اظهار نظرهای شاز و متناقض نقش یک اپوزیسیونِ ملایم را بازی میکرد تا اگر روزی مجالش دست داد بتواند دوباره به تلویزیون بازگردد. اما در عینِ حال، ژستِ مخالف و معترضِ خود را هم حفظ میکرد تا محبوبیت کاذبش در فضای مجازی با ریزش مواجه نشود. شاید اوجِ این رفتارهای متناقضِ مشمئزکننده، شرکت احسان کرمی به همراه برزو ارجمند در عروسی «ساسی مانکن» و بعد از آن رفتارهای متناقضش در ماجرای مهسا امینی بود.
ساختمان متروپل اهواز فرو میریزد. احسان کرمی با ملعبه قرار دادن ماجرای متروپل، درمحکومیت سرود سلام فرمانده، بیانیهای در فضای مجازی منتشر میکند. امّا دو روز نمیگذرد که فیلم خودش بیرون میآید! یعنی درست زمانی که مردم ایران عزادار هموطنان خود در اهواز هستند، فیلمِ قِر دادن احسان کرمی و برزو ارجمند در عروسی ساسی مانکن به عنوان نماد و سَمبل بیبند و باری و بی هویتی منتشر میشود. چطور میشود که احسان کرمی که تا قبل از این، به بهانه هم دردی با مردم عزادار، به یک سرودِ ملی مذهبی میتازد، اما از آن طرف با حضورش در یک عروسی، احساسات همان مردم عزادار را جریحهدار میکند.
مدتی میگذرد. حالا ماجرای مهسا امینی رخ داده است. دختری که در فضای مجازی شایعه میشود که بر اثر ضربه به سرش فوت کرده است. اما پزشکی قانونی این شایعه را قویاً تکذیب میکند و ادله خود را مبنی بر بیمار بودن مهسا امینی منتشر میکند. امّا احسان کرمی این بار با پیامهای متعدد و رفتارهای عجیب، به شایعات پیرامون مهسا امینی دامن میزند. سر کچل خود را به نشانه احترام و عزادار بودن، جلوی دوربین میتراشد! با دوستانش آهنگی غمگین میخواند تا علاوهبر دیده شدن، بنزینی باشد روی شعلههای آتشِ این آشوب. همکارانش را تهدید میکند که یا علیه این اتفاق موضعگیری داشته باشند و یا از اینستاگرام بروند. مهدی ترابی بازیکن پرسپولیس را به دلیل عدم همراهی با آشوبگران ملامت میکند. و....
امّا نکته جالب این ماجرا، تکرار همان تناقضِ مشمئزکننده در ماجرای متروپل است. او در بحبوحه آشوبها و غمِ فوتِ مهسا امینی، به تبلیغِ تئاتر «پازل» میپردازد تا با به سُخره گرفتن تمام اتفاقاتِ یاد شده، صرفاً از این آبِ خونآلود، پول خود را به جیب بزند. او از مردم میخواهد تا از تئاتر او حمایت هم داشته باشند. این تناقضاتِ شگفت انگیز از کجا نشأت میگیرد؟
آیا احسان کرمی به معنای واقعی طرفدار مردم بود و حرف آنها را میزد؟ حقیقت این است که احسان کرمی بر خلافِ مرامِ انسانیت، صرفاً به دنبالِ امیال و مقاصد خود بود. او و سلبریتیهای امثال او با رصد اتفاقاتی از این دست، قایقِ حفظِ شهرتِ خود را روی امواجِ ایجاد شده از داغها و مصیبتهای مردم میاندازند تا علاوه بر دیده شدنِ بیشتر، ماهیِ مطلوبِ خود را از همان آبِ نامبارک بگیرند. دیدهشدنی که بار معنایی عمیقی در پس آن است. احسان کرمی در یکی از مصاحبههای قدیمی خود اذعان میکند که میخواهد مشهور شود: «همسرم همیشه میگفت که هیچ وقت دلم نمیخواهد با شخص معروفی ازدواج کنم؛ اما من همیشه به او میگفتم که روزی مشهور خواهم شد.» شاید همین برده شهرت شدن بود که احسان کرمی را به این ورطهانداخت. ورطهای که او را تا مزدوری برای شبکهای که بیشتر به یک کاباره شباهت دارد هم کشاند. نکته دقیقاً همین جا است. کسی که درک درستی از خواستههای خود ندارد و نمیداند که برای چه چیزی زندگی میکند دچار این وهمیات و تصورات اشتباه میشود.
تصوری که همهاش در دیده شدن خلاصه میشود. این آدم تصور میکند که تمام خواستهاش شهرت است، اما زمانی که به عنوان یک گوینده، مجری و بازیگر دیده میشود و اصطلاحاً در ایران به شهرت میرسد، همچنان احساس کمبود میکند و تلاش میکند در فضای مجازی دیده شود، اما آنجا هم این عطشِ دیده شدن خاموش نمیشود. همین موضوع باعث میشود که این مجری با همان وهم به شبکه منوتو بپیوندد تا عطشش بخوابد. شاید از آن روز که دکتر دینانی آن سؤال مهم را برای احسان کرمی مطرح کرد تا به امروز جوابی برای آن نیافته و همچنان همه چیز را در دیده شدن برای خودش خلاصه میکند، چیزی شبیه دیده شدن در یک باغ وحش یا سیرک که جایزهاش میتواند یک موز باشد.