به گزارش اقتصادنیوز ، هنری کیسینجر، وزیر خارجه اسبق ایالات متحده در شرایطی صدمین سالروز تولد خود را جشن گرفته که در عالم سیاست شهرت کم سابقهای را کسب کرده است. استفان والت، نظریه پرداز مشهور روابط بینالملل و استاد دانشگاه هاروارد با انتشار یادداشتی در نشریه فارین پالیسی با عنوان «حل معمای آوازه هنری کیسینجر» تلاش داشته پرده از راز و رمز شهرت او بگشاید.
هنری کیسینجر، وزیر امور خارجه اسبق ایالات متحده، چندین بار طی ماه گذشته صدمین سالگرد تولد خود را جشن گرفته است، از جمله در رویدادهای خصوصی در باشگاه اقتصادی نیویورک و کتابخانه عمومی نیویورک. این مسئله خود گواه موقعیت منحصر به فرد کیسینجر است. تعداد کمی از دولتمردان تا زمانی که در قید حیات بودهاند به این شیوه مورد تجلیل و تقدیر قرار گرفتهاند -بهطور مثال حتی با دیپلماتهایی چون دین آچسون، جورج کنان، و جورج شولتز، و حتی برخی از روسای جمهور سابق چنین رفتاری صورت نگرفته است.
از هر زاویهای که بنگریم، کیسینجر زندگی قابل توجهی داشته است. او یک پناهنده از آلمان نازی است که در نهایت به اوج قدرت در ایالات متحده رسید و برای نزدیک به هفت دهه تأثیر عمدهای بر سیاست خارجی ایالات متحده گذاشت. پس از یک قرن حضور در این سیاره، ستایشگران او اکنون او را به عنوان بزرگترین متفکر استراتژیک که ایالات متحده تا به حال به خود دیده، تحسین میکنند. نام او زینت بورسیههای شورای روابط خارجی و کتابخانه کنگره و کرسیهای موقوفه و مراکز تحقیقاتی در چندین دانشگاه است. باور کردنش سخت است که او هنوز، در صد و یکمین سال زندگی خود، همان سطح توجه عمومی را جلب کند که پیش از این میکرده است.
با این حال معمایی در دل زندگی خارقالعاده کیسینجر وجود دارد. اگرچه او اکنون به طور معمول به عنوان یک متفکر سیاست خارجی عمیق، خردمند و صاحب بینش منحصربهفرد مورد ستایش قرار میگیرد، اما ماموریت طولانی او آنقدرها که طرفدارانش فکر میکنند چشمگیر نیست. او به طرزی غیرقابل انکار مردی با هوش و صاحب دستاوردهای استثنایی است -چیزی که حتی افراطیترین منتقدانش هم قبول دارند - اما سوال این است که آیا شهرتی که او پس از یک قرن به دست آورده کاملاً تضمینشده است؟
این «معمای کیسینجر» است: با توجه به سوابق کلی او، چرا کیسینجر اکنون باابهت در نظر گرفته میشود و به گونهای رفتار میشود که گویی درک او از امور جهانی بسیار فراتر از دیگران است؟
برای درک این معما، تقسیم دوره ماموریت کیسینجر به سه بخش مفید است. مرحله اول، فعالیت علمی او در هاروارد است که از سال 1954 تا 1969 در آنجا تدریس میکرد. دستیار ویژه رئیس جمهور ریچارد نیکسون در امور امنیت ملی و متعاقباً به عنوان وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی نیکسون و جانشین نیکسون، جرالد فورد. مرحله سوم - تا حد زیادی طولانی ترین مرحله - کار او به عنوان نویسنده، کارشناس و یک مرد دانا و خردمند است که بیشتر آن به عنوان رئیس «کیسینجرآسوشیتس»، شرکت مشاوره ای که او پس از ترک دولت تأسیس کرد، انجام شد.
در مرحله اول -به عنوان یک دانشگاهی در هاروارد- کیسینجر چندین کتاب و مقالات بسیاری منتشر کرد و همکاری طولانی خود را با نلسون راکفلر و شورای روابط خارجی آغاز کرد. اگرچه چندین کتاب او مورد توجه گسترده قرار گرفت، اما در نهایت کمکهای او به بورس تحصیلی در این دوره قابل توجه نبود.
هیچ یک از آثار اولیه او سزاوار برچسب کلاسیک نیست، و تعداد کمی از آنها به طور گسترده توسط محققان خوانده یا مورد بحث قرار می گیرند. نوشتههای محققین رئالیستی مانند هانس مورگنتا و کنت والتز هنوز سایهای طولانی بر مطالعات علمی روابط بینالملل میافکنند، اما آثار علمی کیسینجر (از جمله اولین کتاب مهم او، جهانی بازسازیشده) اینطور نیست. کیسینجر همچنین کتابی درباره تسلیحات هستهای (از جمله پرفروشترین سلاحهای هستهای و سیاست خارجی در سال 1957) نوشت، اما آثار گلن اسنایدر، برنارد برودی، آلبرت وولشتتر و توماس شلینگ تأثیر بسیار بیشتری نسبت به آنچه که کیسینجر نوشته بر تکامل استراتژی هستهای داشتند. کتاب بعدی او به نام «ضرورت انتخاب» (1961) مورد استقبال قرار نگرفت.
مطمئناً، اگر کسینجر انرژی خود را در آنجا متمرکز می کرد، ممکن بود تأثیر بیشتری بر دنیای دانش داشته باشد. اکنون می دانیم که او قصد داشت سه گانه ای در مورد نظم جهانی بنویسد که داستانی را که در کتاب A World Restored آغاز کرده بود، ادامه دهد؛ کتابی که بازسازی نظم اروپایی را در کنگره وین بررسی می کرد. دو کتاب بعدی او ابتدا به نظم بیسمارکی در اواخر قرن نوزدهم و سپس به فروپاشی آن سیستم در جنگ جهانی اول می پرداختند. با این حال، کیسینجر به طور فزاینده ای درگیر مسائل سیاست دنیای واقعی بود و این سه گانه هرگز کامل نشد. و این فعالیتها - از جمله فرو رفتن عمیق در سیاست ایالات متحده در ویتنام - بود که در نهایت او را در سال 1968 به دولت رساند. اما واقعیت همچنان پابرجاست: کیسینجر صرفاً به عنوان یک محقق قضاوت میکند و عضو پانتئون نیست.
سابقه کیسینجر به عنوان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه همیشه بحث برانگیز بوده و خواهد بود. دستاوردهای قابل توجهی وجود دارد، از جمله گشایش به روی چین، مذاکره در مورد توافقنامههای مهم کنترل تسلیحات با اتحاد جماهیر شوروی، و برای برخی ناظران، مدیریت او در درگیری های مکرر اعراب و اسرائیل. اما نگاه به این دستاوردها باید در مقابل حمایت او از جنگ در ویتنام و نقش مستقیم او در طولانی کردن آن متعادل شود.
افراد متفاوت میتوانند در مورد همهٔ این موارد اختلاف نظر داشته باشند. ارزیابی خود من نسبت به برخی منتقدین مساعدتر است، اما به سختی می توان استدلال کرد که دستاوردهای کیسینجر به عنوان یک دولتمرد بسیار بیشتر از دستاوردهای آچسون (پنجاه و یکمین وزیر امور خارجه)، شولتز (شصتمین وزیر امور خارجه)، یا شاید حتی جیمز بیکر (شصت و یکمین وزیر امور خارجه) است. گفتن این حرف به معنای تحقیر دستاوردهای کیسینجر نیست. صرفاً اذعان به این امر است که باید در قضاوت او نگاهی دقیقتر و منصفاتهتر را پیگیری کرد.
سوابق او در دوران طولانی پس از حضور در دولت چگونه است؟
بد نیست، اما نه به آن خوبی که ممکن است فکر کنید. کیسینجر از زمان خروج از دولت کتابهای زیادی منتشر کرده است، اما به غیر از سه جلد خاطرات او (سالهای کاخ سفید، سالهای آشوب، سالهای تجدید)، هیچکدام از آنها راهگشا یا کمک قابل توجهی به دانشجویان و علاقمندان ارائه نداد. بلندپروازانهترین سرفصلهای او پس از دولت - دیپلماسی (1995) و نظم جهانی (2014) هستند اما هیچکدام یک دیدگاه نظری بدیع یا تفسیر تاریخی تحریکآمیز و جدید ارائه نمیدهند.
در مقابل، خاطرات کیسینجر به نظر من یک دستاورد مهم است: بهترین گزارش شخصی که تا به حال توسط یک دولتمرد ارشد ایالات متحده نوشته شده است. فقط «حضور آچسون در آفرینش» میتواند با آن برابری کند به هرحال، مانند همه خاطرات، این خاطرات نیز دفاع شدیدی از آنچه نویسنده آنها در دوران ریاست جمهوری انجام داده است میکنند و بنابراین باید با دیدی شکاکانه خوانده شوند. با این حال، آنها به خوانندگان گزارشی نزدیک ارائه میدهند از اینکه دیپلمات ارشد و استراتژیست قدرتمندترین کشور جهان چگونه و به چه صورت دائماً فشارها و اولویتها و منافع متضاد را در زمان واقعی و در میان ابهامات بسیار زیاد دستکاری میکند. آنها همچنین به طرز جذابی نوشته شده اند، پر از طراحیهای ماهرانه شخصیتها و حس قوی درام.
سایر فعالیتهای او چطور؟ همانطور که «مت دوس» اخیراً اشاره کرد، کیسینجر تا حد زیادی هنر تبدیل «ارائه خدمات به دولت» به یک حرفه پردرآمد را پیریزی کرد و در آن سرآمد بود - و مطمئناً آن را به کمال رساند. «کیسینجرآسوشیتس» به مدلی برای بسیاری از شرکتها تبدیل شد (گروه کوهن؛ گروه آلبرایت استونبریج؛ رایس، هدلی، گیتس و مانوئل؛ مشاوران WestExec و غیره) که در آن شرکتها، مقامات سابق، بینشها و ارتباطات خود را به افراد مختلف و حتی مشتریان ناشناس ارائه میکنند. روزهایی که یک کارمند دولتی مانند جورج مارشال پیشنهادهای پرسود را در حرفه خود رد میکرد، زیرا فکر می کرد سود بردن از خدمات عمومی (و فداکاریهای دیگران) نامناسب است، مدتهاست گذشته و کیسینجر به اندازه هر کس دیگری در کمرنگ شدن و از بین رفتن این دیدگاه موثر بود. اما در این باره یک مشکل اساسی وجود دارد آن هم اینکه زمانی که این مقامات سابق در بحثهای عمومی سیاست خارجی فعال باقی میمانند، نمیتوان دانست که آیا موضعگیریهای عمومی آنها برای تقویت (یا حداقل محافظت) درآمد خصوصی آنها بوده است یا خیر.
هنوز سوالات استراتژیک زیادی متوجه هنری کیسینجر است. او یکی از حامیان اولیه گسترش ناتو بود؛ تصمیمی که سایر ناظران به درستی پیشبینی کرده بودند که نه صلح پایدار در اروپا بلکه منجر به درگیری مستقیم با روسیه میشود. کیسینجر همچنین از حمله سال 2003 به عراق - که مطمئناً یکی از بزرگترین اشتباهات استراتژیک در تاریخ ایالات متحده بود - حمایت کرد و با توافق هستهای 2015 با ایران مخالفت کرد. او نتوانست پیشبینی کند که کمک به چین از طریق سیاست تعامل، ظهور یک رقیب قدرتمند همتا را تسریع میبخشد - دقیقاً نوعی تهدید استراتژیک که باید او را در طول سالهای ریاستش نگران میکرد. این نقطه کور ممکن است به توضیح اینکه چرا کتاب او در مورد چین در سال 2011 به نتایج کاملاً دوسویه می رسد کمک کند.
این بدان معنا نیست که کیسینجر در مورد همه چیز اشتباه کرده است. تجزیه و تحلیل رویدادهای معاصر دشوار است و هیچکس همه چیز را به درستی دریافت نمیکند. منظور من به سادگی این است که درک این موضوع سخت است که چرا بسیاری از مردم اکنون او را به عنوان بزرگترین استراتژیست ایالات متحده تحسین می کنند، در حالی که سابقه کار او به عنوان یک کارشناس آشکارا بهتر از سایر افرادی نیست که به طور معمول در مورد مسائل جهانی نظر میدهند.
اگر ما تبلیغات را نادیده بگیریم، کیسینجر یک آکادمیسین برجسته بود، اما در نهایت آنقدر که گفته شده و تبلیغ شده، تاثیرگذار نبود. وی یک سیاستگذار بود با موفقیتهای واقعی و همچنین شکستهای نگران کننده؛ و یک تحلیلگر مسائل سیاسی معاصر که سابقه او را از دیگران متمایز نمیکند. پس چه چیزی شهرت سرسامآور او را توضیح میدهد؟
من فکر می کنم دلیل واقعی ساده است. هیچ کس تا به حال -هرگز- سختتر یا بیشتر از کیسینجر برای به دست آوردن و حفظ نفوذ و اعتبار کار نکرده است. من تعداد زیادی از افراد فوقالعاده جاهطلب را در زمان خود میشناختم، و در مورد بسیاری از افراد دیگر مطالعه کردهام. هیچ کدامشان حتی شبیه به کیسینجر هم نیستند. حتی با خواندن گاهبهگاه بسیاری از زندگینامههای کیسینجر مردی پیش روی چشمانمان آشکار میشود که جاهطلبیاش از حدخارج شده است، تمرکز قابل توجهی دارد و هیچ سرگرمی جدیای جز تلاش برای نیل به اهدافش ندارد، و شاید بتوان گفت که هنری کیسینجر بزرگترین «نتورکر»ی بود که دنیای مدرن تا به حال به خود دیده است. او هرگز پل را برای کسی که ممکن بود برایش مفید باشد خراب نکرد، هرگز موضعی اتخاذ نکرد که به وضوح خارج از توافقها باشد، هرگز فرصتی را برای ایجاد یک ارتباط جدید از دست نداد، و هرگز به این نتیجه نرسید که به اندازه کافی کار کرده است. به بیان ساده، کیسینجر کارش را بهتر انجام داد، جذاب بود، مانور خوبی داد و از همه پیشی گرفت. مهمتر از همه، او هنوز متوقف نشده است.
کیسینجر به این نتیجه رسید که قدرت و نفود امری خودتقویتکننده است. اگر به اندازه کافی برجسته باشید، دیگران به این نتیجه میرسند که بیشتر حامی شما باشند تا منتقد. کیسینجر ارتباطات و دوستان زیادی در دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده داشت. هرچه بزرگتر به نظر میرسید، سیاستمداران ترجیح میدادند به جای زیر سوال بردن خرد او، نظر لطف او را جلب کنند.
این اندازه از جاهطلبی آزاردهنده است، حتی کمی ترسناک، اما چیزی برای تحسین نیز در آن وجود دارد. همچنین باید اعتراف کرد که هر فردی توان به سرانجام رساندن این اندازه از جاهطلبی را ندارد. اما بیایید تمجیدهایی که کیسینجر در حال حاضر دریافت میکند را بهعنوان ارزش واقعی در نظر نگیریم یا از نگاه کردن به ناکامیها و خطاهای او غافل نشویم. او ممکن است فانی نباشد، اما به شدت خطاپذیر است!