عاشقانه‌های یک همسر شهید که زود ته کشید

خبرگزاری فارس پنج شنبه 01 تیر 1402 - 11:58

خبرگزاری فارس ـ گروه قرآن و فعالیت‌های دینی: سال‌هاست فعالان قرآنی کشور به نمایندگی از جامعه قرآنی، به دیدار خانواده‌های شهدا می‌روند. هدف از این دیدارهای هفتگی، زنده کردن نام و یاد شهدای قرآنی است ولی به آن محدود نمی‌شود؛ چرا که در این دیدارها تلاش می‌شود سبک زندگی و بصیرت فکری شهدای قرآنی به مردم به خصوص قاریان و حافظان جوان و نوجوان قرآنی معرفی شود تا بتوان از آن‌ها الگو گرفت. این تیم چند نفره این هفته با حضور رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج سپاه حضرت محمد رسول الله (ص) تهران، سیدمحمد کرمانی، محمد آزاد و محمد مکری، قاری و فعالان قرآنی مهمان خانه «خدیجه‌سلطان مقصودی» همسر شهید «داریوش اصل‌جوادیان باشیز» قاری قرآن و مداح اهل بیت (ع) بودند. خانه‌ای که در عین سادگی، تزئینات ظریفی با سلیقه زنانه بر در و دیوار آن دیده می‌شد که سلیقه و ظرافت بانوی خانه را به روشنی بازتاب می‌داد.

در ادامه برشی از زندگی‌نامه این شهید قرآنی را می‌خوانیم.

اسم «داریوش» را دوست نداشت

سوم مردادماه سال ۱۳۳۹ خداوند فرزندی به خانواده اصل‌جوادیان هدیه داد که نام او را داریوش گذاشتند؛ اما داریوش این اسم را دوست نداشت. او در رشته ریاضی ادامه تحصیل داده و پس از اخذ دیپلم در جهاد پشتیبانی کردستان مشغول به کار شد. داریوش که از نام خود راضی نبود، پس از اینکه به حج مشرف شد، نام خود را به «مجتبی» تغییر داد. با این حال خانواده‌اش او را داریوش صدا می‌زدند. مجتبی به فرمان امام خمینی (ره) با لشکر محمد رسول‌الله (ص) عازم جبهه شد. او جنگیدن را تکلیف شرعی خود می‌دانست و تحمل نمی‌کرد در حالی که همرزمانش در جبهه می‌جنگیدند، راحت در خانه بنشیند. یک بار هم توسط گروهک کومله به اسارت رفته، آزاد شد و باز به جبهه بازگشت.

نمی‌توانیم در مقابل شر ساکت بمانیم

مجتبی سال ۱۳۶۴ به توصیه یکی از آشنایان با دختری از جنس خودش آشنا شد که مثل مجتبی پای ثابت تظاهرات سال ۵۷ و نماز جمعه‌های تهران بود. هم مجتبی می‌خواست به جبهه برگردد هم خدیجه دوست داشت با یک مبارز ازدواج کرده و خانواده تشکیل دهد. بعد از ازدواج، مجتبی و همسرش پا به پای یکدیگر در نماز جمعه‌ها شرکت می‌کردند و بر عطش یکدیگر برای مبارزه با شر می‌افزودند.

همسر شهید می‌گوید: «اگر شهید الآن حضور داشت، حتماً مدافع حرم می‌شد چرا که اعتقاد داشت ما هیچ وقت نمی‌توانیم ساکت بنشینیم و همیشه باید به تمامی جبهه‌های خیر در مقابل شر کمک کنیم.»

اگر شهید الآن حضور داشت، حتماً مدافع حرم می‌شد چرا که اعتقاد داشت ما هیچ وقت نمی‌توانیم ساکت بنشینیم و همیشه باید به تمامی جبهه‌های خیر در مقابل شر کمک کنیم

در بخشی از وصیت‌نامه این شهید آمده: «اسلام امروز احتیاج به ایثارگر در راه خدا و حق دارد و تا زمانی که جبهه‌های ما احتیاج به نیرو دارد، باید برادران حزب‌الله آماده مبارزه باشند و در راه اسلام جان‌فشانی کنند. تمامی ائمه اطهار و انبیا (ع) برای به پا نمودن احکام قرآن در روی زمین و برقراری نظام اسلام از جان و مال خودشان گذشتند.»

بخشی از وصیت‌نامه شهید مجتبی اصل‌جوادیان

قرآن باید درس زندگی ما باشد

این زن و شوهر هیچ کدام در خانه آرام و قرار نداشتند. اوقاتی که مجتبی از جبهه بر می‌گشت، در مسجد برای بچه‌ها کلاس قرآن برگزار می‌کرد. خدیجه هم کتابدار کتابخانه مدرسه بود. هر کدام که خانه بودند، کارهای خانه را انجام می‌دادند و به یکدیگر کمک می‌کردند. سال ۱۳۶۵ که زینب به دنیا آمد، مجتبی بیش از پیش در کارهای خانه کمک می‌کرد و هوای خانواده را داشت. زمان‌هایی که در خانه نبود با نامه‌نگاری از احوال یکدیگر با خبر می‌شدند. او درباره تربیت فرزند می‌گفت: «اگر طبق دستورات ائمه اطهار (ع) و قرآن رفتار کنیم، بچه‌هایمان هم انشاالله خوب می‌شوند. قرآن باید درس زندگی ما باشد.»

در هشت سال دفاع مقدس که مردم با کمبود گاز روبرو بودند، سهمیه هر خانواده فقط یک کپسول گاز بود. با این حال مجتبی می‌توانست از محل کارش کپسول گاز اضافه بگیرد اما این کار را نمی‌کرد. او می‌گفت: «همین یک کپسول برای ما کافی است. خیلی از خانواده‌ها شاید همین را هم نداشته باشند. آن‌ها در اولویت هستند.»

عاشقانه‌ها چه زود ته کشید...

یکی از روزها که مجتبی جبهه بود، خدیجه سلطان در پاسخ به نامه‌های همسرش، محبت را روی برگه‌های کاغذ حک کرد و به جبهه فرستاد. زینب دو ماه و نیم بیش نداشت که شخصی پاکت نامه مادرش را به حیاط خانه انداخت و بدون هیچ توضیحی رفت. دیگر هیچ خبری از پدر نشد. بعد از چند روز زمزمه‌هایی از همسایه‌ها به گوش می‌رسید که از شهادت مجتبی خبر می‌داد، اما از پیکرش خبری نبود. عاشقانه‌های همسر شهید از زندگی مشترکش خیلی زود ته می‌کشد؛ چرا که مجتبی زودتر از آنچه فکرش را می‌کردند برای همیشه با دختر نوزاد و همسر جوانش خداحافظی کرده و او را در شوک فراق خود تنها می‌گذارد. او بهمن‌ماه ۱۳۶۵ در حالی که ۲۵ سال بیشتر نداشت، در عملیات کربلای ۵، در منطقه شلمچه و به وسیله خمپاره عراقی‌ها به شهادت رسید.

زینب دو ماه و نیم بیش نداشت که شخصی پاکت نامه مادرش را به حیاط خانه انداخت و بدون هیچ توضیحی رفت. دیگر هیچ خبری از پدر نشد.

 

۹ سال انتظار

بعد از مجتبی، خدیجه که با زینب در خانه پدر و مادرش زندگی می‌کرد، تحت فشار روحی شدیدی قرار گرفت و راهی بیمارستان شد؛ چرا که او حتی نمی‌توانست بر سر مزار همسر مفقودالاثرش برود تا روح داغ دیده خود را تسکین بخشد. با این حال، بر خلاف انتظار بقیه، هیچگاه نگذاشت زینب فکر کند پدر بزرگش، پدرش است و او را بابا خطاب کند. از خردسالی آنچه برای پدر رخ داده بود را برای او شرح دادند. او نیز شهادت پدر را به خوبی پذیرفت. بعد از ۹ سال پیکر پاک شهید مجتبی اصل‌جوادیان به تهران برگشت و در قطعه ۲۷ بهشت زهرا به آرامش رسید. با به آرامش رسیدن او، خدیجه نیز آرام شد و دیگر از حال خرابی‌های شدید سابق خبری نبود.

اگر به عقب برگردم باز هم اجازه می‌دهم همسرم شهید شود

خدیجه سلطان، که با وجود گذشت چند ده سال هنوز آثار درد و رنج شوک سنگین شهادت همسر جوانش، به وضوح در لرزش دست‌ها و صدایش دیده می‌شود، می‌گوید: «اگر آن زمان تجربه امروز را داشتم، باز هم اجازه می‌دادم همسرم به جنگ برود و به شهادت برسد. چرا که اغتشاشات سال گذشته توسط همین اشخاص خاموش شد. آن‌ها به رهبر معظم انقلاب کمک کردند.»

این شهید در فراز پایانی وصیت‌نامه خود، بطور عمومی از مردم می‌خواهد که با ضد انقلاب داخلی به شدت مبارزه کنند و می‌گوید: «نگذارید ضدانقلاب‌های داخلی هدف‌های شوم خودشان را به ثمر برسانند.»

پایان پیام/

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.