به گزارش اقتصادنیوز چارلز کینگ، استاد امور بینالملل و دولت در دانشگاه جورج تاون با انتشار مقالهای با عنوان «انقلاب ضد لیبرال» در نشریه فارن افرز این موضوع را مورد بررسی خود قرار داده است. این مقاله بلند را در دو بخش ترجمه کردهایم که در ادامه بخش اول آن ارائه میشود:
برای بیش از نیم قرن، چهرههای سرشناس جریان اصلی راست آمریکا دارای رسالت روشن و درک روشنی از اینکه از کجا آمدهاند بودند. اگر لیبرالها بر طرحهای دنکیشوتی برای ساختن جامعهای متعالی و کامل متمرکز میشدند، محافظهکاران میتوانستند کار هوشیارانه دفاع از آزادی در برابر استبداد را به خوبی و متعهدانه انجام دهند.
محافظهکاران ریشه خود را در سال 1790، با هشدارهای ادموند برک، دولتمرد بریتانیایی در مورد خطرات انقلاب و اصرار او بر رابطه قراردادی بین گذشته موروثی و آینده تصوری، دنبال کردند. آنها فیلسوف انگلیسی مایکل اوکشات و اقتصاددان مهاجر اتریشی فردریش هایک را به عنوان اجداد خود و روشنفکران عمومی مانند نویسنده آمریکایی ویلیام اف. باکلی و افراد اهل عمل مانند ریگان و تاچر را بهعنوان مبارزانی برای این اهداف میدانستند: فردگرایی، خرد بازار، اشتیاق جهانی به آزادی، و اعتقاد به این که اگر همه چیز بر گردن دولت نهاده شود، مشکلات جامعه افزایش مییابد. همانطور که بری گلدواتر، سناتور آریزونا و پدر حزب جمهوریخواه مدرن، در کتاب وجدان یک محافظهکار در سال 1960 بیان کرد: «محافظهکار به سیاست بهعنوان هنر دستیابی به حداکثر آزادی برای افراد، با حفظ نظم اجتماعی، مینگرد.»
با این حال، در طول دهه گذشته، این روایت جای خود را به خوانشی متفاوت از گذشته داده است. برای گروهی پر سر و صدا از نویسندگان و فعالان، سنت محافظهکاری واقعی در چیزی نهفته است که گاهی اوقات «انتگرالیسم» نامیده میشود –در هم تنیدن دین، اخلاق شخصی، فرهنگ ملی و سیاست عمومی در نظمی واحد. این طرز فکر دیگر منعکسکننده استدلالاتی نیست که عمدتاً در گفتوگو با بنیانگذاران آمریکایی شکل گرفته است؛ مبنی بر اینکه دولت بر اساس قانون اساسی بر موازنه قوا استوار است و شهروندان را قادر میسازد تا به دنبال شادی و رفاه باشند. در عوض، بازگشت به نظم بسیار قدیمیتری را تصور میکند؛ زمانی قبل از چرخش اشتباه روشنگری، بتشدن حقوق بشر، و اعتقاد به پیشرفت – زمانی که تصور میشد طبیعت، اجتماع و الوهیت بهعنوان یک کل تقسیمناپذیر عمل میکنند.
انتگرالیسم در جناح راست کاتولیک متولد شد، اما گستره آن فراتر از خاستگاههایش است. انتگرالیسم اکنون به عنوان رویکردی به سیاست، قانون و سیاست اجتماعی که توسط مروجین آن به عنوان «محافظهکاران خیر عمومی» معرفی میشوند، شناخته شده است. جهانبینی انتگرالیسم، در ایالتهایی مانند فلوریدا و تگزاس، محدودیتهایی را در مورد دسترسی به رای، محدود کردن برنامههای درسی مدارس دولتی مربوط به نژاد و جنسیت، و پاکسازی کتابخانههای مدارس اعمال کرده است. تئوری حقوقی آن، تصمیمات اخیر دیوان عالی را شکل داده است که حقوق زنان را محدود کرده و جدایی بین دین و نهادهای عمومی را تضعیف کرده است. الهیات آن در پشت ممنوعیت سقط جنین که توسط تقریباً نیمی از مجالس ایالتی ایالات متحده تصویب شده است، نهفته است. حامیان آن در هر دولت آینده تشکیلشده از جمهوریخواهان حضور خواهند داشت و در مبارزه با لیبرالها و جهان وطنها، آنها بیشتر از محافظهکاران آمریکایی قبلی به دنبال متحدانی در خارج از کشور میگردند – نه در راست میانه بریتانیا یا اروپا، بلکه در میان جدیدترها و افراطی ها. احزاب راست و دولت های اقتدارگرا متعهد به از بین بردن «نظم لیبرال» در داخل و خارج از کشور هستند.
ویکتور اوربان، نخستوزیر مجارستان، سال گذشته در دالاس، در کنفرانس سالانه ائتلاف کنش سیاسی محافظهکاران، در جمع مردم گفت: «آنها از من متنفرند و به من و کشورم تهمت میزنند، همانطور که از شما متنفرند و به شما و آمریکائی که شما طرفدار آن هستید تهمت میزنند؛ اما ما آینده متفاوتی در ذهن داریم. جهانوطنها میتوانند به جهنم بروند.»
بنا به همه این دلایل، خواندن فیلسوفان دست راستی اولین گام به سوی درک آنچه رادیکالترین بازاندیشی در مورد اجماع سیاسی آمریکا در نسلها است، است. نظریهپردازانی مانند پاتریک دنین، آدریان ورمول و یورام هازونی اصرار دارند که مشکلات اقتصادی ایالات متحده، اختلافات سیاسی و افول نسبی آن به عنوان یک قدرت جهانی از یک منبع واحد سرچشمه می گیرد: لیبرالیسم که آنها آن را به عنوان رویکرد اقتصادی و سیاسی غالب معرفی میکنند، و همچنین چارچوب فرهنگی در ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم و مدلی که این کشور بخش اعظم یک قرن را صرف ایجاد آن در سایر نقاط جهان کرده است. با این حال، این ایدهها به تغییر عمیقتری در نحوه تشخیص مشکلات کشورشان توسط محافظهکاران اشاره دارد. در سمت راست آمریکا، این شهود رو به رشد وجود دارد که مشکل لیبرال دموکراسی فقط صفت نیست. اسم هم هست.
دنین، نظریهپرداز سیاسی در دانشگاه نوتردام، انگیزهاش برای نجات کشور و تمدنی است که در حال زوال آشکار میبیند. او نابرابریهای زشت ثروت در ایالات متحده را محکوم میکند و با لحن تند از الیگارشی آشکاری مینویسد که فقط برای بازتولید امتیاز کار میکند. او انحلال را در جناحگرایی سیاسی رو به رشد، وابستگی ضعیف به ملت، و آنچه او اعتیادهای «فناوری بزرگ، امور مالی بزرگ، پورن بزرگ، علفهای هرز بزرگ، داروسازی بزرگ، و دنیای متای مصنوعی قریب الوقوع» مینامد، میبیند.
به گفته دنین، لیبرالها عمداً انجمنهای اساسی همبستگی اجتماعی - خانواده، محله، انجمن، کلیسا و جامعه مذهبی - را از بین بردهاند و اکنون به عنوان یک اقلیت بر اکثریت مردمی حکومت میکنند. در نهادهایی که تحت کنترل خود دارند، از دانشگاه گرفته تا هالیوود، موعظه میکنند که تنها زندگی معقول، رهایی از محدودیتهای وظیفه و سنت است. آموزشهای آنان به مردم از نوجوانی تا بزرگسالی این است که «چگونه در «سکس ایمن»، استفاده تفریحی از الکل و مواد مخدر، [و] هویت های جعلی و تقلبی غرق شویم. در این فرآیند، لیبرالها هرکسی را که در «طبقه لپتاپها» نیستند – عمدتاً شهرنشینان ساحلی – را طرد کرده و میانهی جغرافیایی کشور را خالی و در ناامیدی رها کردهاند.
از نظر دنین، سازندگان این سرزمین بایر آمریکایی فقط افراد چپ نیستند، بلکه کل نخبگان سیاسی، تجاری و فرهنگی کشور هستند. او می نویسد: «آنچه در نیم قرن گذشته در ایالات متحده به عنوان «محافظهکاری» در جریان بوده است، امروز به عنوان جنبشی آشکار میشود که هرگز قادر به حفاظت از هیچ چیز به معنای اساسی نبوده.
در نتیجه، مشکل سیاست امروز شکافی است که قدرتمندان را از تودهها جدا می کند، موضوعی که دنین از طریق متفکران متعارفی مانند ارسطو، توماس آکویناس و الکسیس دو توکویل دنبال میکند. جوامع از طریق حفظ یک «قانون اساسی مختلط» با نهادهایی با سطوح و ظرفیت های مختلف، از ملی گرفته تا محلی، که افراد طبقات مختلف اجتماعی و اقتصادی را در کنار هم قرار می دهند، پیشرفت میکنند.
با این حال، برای بازگرداندن چنین سیستم ایدهآلی، محافظهکاران واقعی باید با استفاده از آنچه دنین آن را «وسیلهٔ ماکیاولیستی برای رسیدن به اهداف ارسطویی» مینامد، قدرت را به دست گیرند. او معتقد است که محافظهکاران مدتهاست که به نظم گستردهی لیبرالی تن دادهاند، که به معنای متحد شدن با افرادی است که به دنبال «اولویت فرد»، مخالف «خانواده طبیعی» و حتی درگیر شدن در «قلب جنسیت کودکان» هستند، است. دنین همه این انتقادات و ایدهها را در کتاب «تغییر رژیم» مطرح کرده است.
در عصر انقلابی که به دنبال «جنگ سرد داخلی» کنونی خواهد آمد، بازسازی کشور به «اشرافیت مردمگرا» نیاز دارد، رژیمی که توسط نخبگان جدیدی از آریستوی آموزشدیده اداره میشود که این را میدانند که نقش و هدف اصلی آنها در نظم اجتماعی تأمین خیر و مصلحت اساسیای است که شکوفایی انسان را برای مردم عادی ممکن میسازد؛ خیر و مصلحت خانواده، اجتماع، کار خوب، فرهنگی که نظم و تداوم را حفظ و تشویق میکند، و حمایت از اعتقادات دینی و نهادها. این نظم جدید آنچه را که دنین به تبعیت از دیوید گودارت، روزنامهنگار بریتانیایی، تنها از رهگذر ایجاد جامعهای از مردم که به ملیت و ریشههای خود علقههای مستحکم دارند محقق میشود. برای رسیدن به این وضعیت، این کشور به مجلس نمایندگان بزرگتر، آموزش حرفهای بهتر، مدارس دولتی احیا، مرخصی با حقوق و شرکتهای تحت کنترل نیاز دارد - اهدافی که لیبرالها نیز ممکن است آنها را تحسین کنند - اما همچنین به تاکید و اهمیت دادن بیشتری به ملیت، ریشههای مسیحی و نهاد خانواده نیاز دارد؛ همانطور که دنین اشاره میکند، میتوان اجرای نسبی این ایدهها را در مجارستان اوربان یافت.
آلترناتیو دنین برای لیبرالیسم فرسوده و فریبنده، شکلی از سیاست است که بر «اولویت فرهنگ، خرد مردم» و «حفظ سنت های رایج یک شهر سیاسی» تأکید می کند؛ این نوع محافظهکاری سیاستی است که آنچه دنین و امثال او «خیر عمومی» مینامند را جستجو میکند. این اصطلاح در کاربردش توسط دنین و همفکرانش بهمعنای ساخت جامعهای اشتراکی، محلی، بسته و سلسله مراتبی نیست. در حوزه قانون و سیاست عملی، هیچ کس به اندازه ورمول، استاد دانشکده حقوق هاروارد، برای تعریف این نوع خیر عمومی پژوهش انجام نداده است.
«مشروطیت بر اساس خیر عمومی» ورمول نه لزوما یک نظریهٔ سیاسی، بلکه اصطلاح و روشی برای تفسیر حقوقی است، اما هدف او، مانند دنین، بازیابی شیوهای از تفکر است که به اعتقاد او ریشههایش به پیش از روشنگری باز میگردد. معیار زیربنایی قانون از نگاه ورمول این نیست که آیا از حقوق فردی محافظت میکند یا خیر و او چنین غایتی را برای نظم قانونی اساسی متصور نیست. بلکه غایت قانون از نگاه در این است که آیا «بالاترین سعادت یا خوشبختی کل جامعه سیاسی را ممکن میسازد یا خیر». منفعت مشترک «یکپارچه و غیرقابل تقسیم است، نه مجموعه ای از امکانات فردی»، تعریفی که به معنای ترجیح دادن آن دست احکام قضایی است که همبستگی و تبعیت را ترویج میکند: حمایت از تعهد نسبت به خانواده و جامعه، توانمندسازی سطوح پایینتر قدرت مانند ایالتها و شهرکها، و حمایت از آنچه ورمول به عنوان قانون طبیعی و "سنت دیرینه" روم باستان و پادشاهی متحده مدرن می داند.
ورمول معتقد است که تصمیمات دادگاه عالی که امروزه بر اساس حقوق فردی بنا شده است، باید تغییر اساسی یابند. رویه قضایی دیوان در مورد آزادی بیان، سقط جنین، آزادیهای جنسی و موضوعات مرتبط تحت رژیم مشروطه بر اساس خیر عمومی آسیب پذیر خواهد بود. اما محافظه کارانی که بیش از حد به آزادی فردی اهمیت میدهند نیز یک مشکل هستند. دولت می تواند و باید درباره «کیفیت و ارزش اخلاقی» آزادی بیان قضاوت کند. هیچ حق مطلقی برای امتناع از واکسیناسیون در صورت لزوم برای سلامت عمومی وجود ندارد.
سراسر نظریهٔ «مشروطیت بر اساس خیر عمومی»، آنچه مدعی است که یک نظریه حقوقی است، در واقع بازنگری کلی در مشروعیت است. به نظر ورمول، اساس اقتدار بر حق، آن طور که ماکس وبر جامعه شناس آلمانی گفته بود، عرف، کاریزما یا عقلانیت نیست، بلکه «نظم حقوقی و اخلاقی عینی» است که مُدرکان و پیروان نظریه مذکور در بهترین موقعیت برای درک آن هستند. ورمول میگوید که دموکراسی و انتخابات هیچ ادعای خاصی برای تامین منافع عمومی ندارند. لیبرالها نظمی قانونی وضع کردهاند که در آن مشروعیت از افراد حقوقدار ناشی میشود که به طور دورهای نمایندگانی را برای نوشتن قوانین، قضاوت در مورد اختلافات و حفظ صلح انتخاب میکنند. اما اگر آن ساختارها نتایجی بر خلاف منافع عمومی ایجاد کنند، باید از بین بروند. ورمول تصدیق می کند که این جهانبینی ممکن است بهدشواری توسط یک ذهن لیبرال هضم شود.