این اظهارنظر اگرچه بعدها تکذیب و تعدیل شد اما همهگیرشدنش درجاتی از آگاهی و اعتراض در خود داشت. آگاهی و اعتراض به بیعدالتی. چه کسانی، کجا، کی، چرا و چگونه به این نتیجه رسیدند که یک فوتبالیست باید دهها و صدها برابر یک رفتگر، صنعتگر، پژوهشگر، پزشک، مهندس، معلم، نویسنده، نجار یا تعمیرکار دستمزد بگیرد؟
کوین ویلیامز در کتاب «درک تئوری رسانه» وقتی از مکتب فرانکفورت حرف میزند، به جمله تلخ و تکاندهندهای از هربرت مارکوزه ارجاع میدهد: «سرمایهداری مسؤول خلق نیازهای کاذب، آگاهی کاذب و فرهنگ تودهای است که در نهایت کارگران را به بردگی میکشد.»
مارکوزه هم مانند سایر پیشگامان مکتب فرانکفورت، میانه خوبی با رسانه نداشت. میگفت رسانه با تولید نیاز کاذب و آگاهی کاذب به سرمایهداری خدمت میکند. نیاز کاذب میسازد تا چرخ تولید و مصرف به نفع طبقه فرادست بچرخد و طبقه فرودست را له کند. و آگاهی کاذب میسازد تا طبقه فرودست سرگرم شود و فرصت نکند به این لهشدگی و بیعدالتی آگاه شود و اعتراض کند.
چند شب پیش، برنامهای از تلویزیون پخش شد که بخش عمدهاش به یک نقلوانتقال فوتبالی اختصاص داشت. یک فوتبالیست میخواست از این تیم به آن تیم برود و مجری در گفتگوی تلفنی با مدیران فوتبالی و وکیل آن فوتبالیست تلاش میکرد به این ماجرا هیجان کاذب بدهد. چیزهایی در این گفتگوهای تلفنی گفته شد که بگذریم- که بازگو کردنشان هم شرمآور است.
اما اگر از منظر مارکوزه به آن برنامه نگاه کنیم، منظره شرمآورتر میشود: ما به عنوان رسانه، تودهای از جوانان و نوجوانان طبقات متوسط و پایین را تهییج میکنیم تا به خودشان و به زمین و زمان فشار بیاورند بلکه فلان فوتبالیست بتواند از این تیم یا آن تیم چند میلیارد بیشتر بگیرد.
در فوتبال دولتی ایران، این چه معنایی دارد جز اینکه طبقه فرودست به دولت فشار بیاورد تا چند میلیارد بیشتر از جیب خودش برداشت شود و به حساب یک سرمایهدار واریز شود؟ و آتشبیار چنین معرکهای باید رسانه ملی باشد؟ اگر بله، این «پیروزی» را باید به آن رسانه «مستقل» تبریک گفت. مبارک باشد!