به گزارش خبرگزاری فارس از رشت، شهید غلامرضا بختپسند ملقب به فرزاد در تاریخ ۱۴ بهمن ماه ۱۳۴۱ در خانوادهای متدین و مذهبی در شهرستان رشت دیده به جهان گشود.
وی دوران کودکی را در آغوش پر از لطف و محبت پدر و مادر سپری کرد و با توجه به اعتقادات مذهبی خانواده پس از رسیدن به سن تکلیف در انجام تکالیف مذهبی و دینی خود مقید بود و خواندن نماز اول وقت و روز گرفتن را به دوستان خود نیز سفارش میکرد.
وی به شدت مهربان، خوشقلب و محفوظ به حیا بود و حتی غذا خوردن و لباس پوشیدنش نیز ساده بود، یعنی اگر جلویش نان خشک هم میگذاشتند بدون اینکه صدایش در بیاید، میل میکرد و گله و شکایتی به زبان نمیآورد.
در کمک به فقرا همیشه پیشقدم بود و به یتیمها خیلی محبت و مهربانی میکرد و همواره به خواهرش نیز احترام میگذاشت و با آنکه از او کوچکتر بود اگر چیزی تقاضا میکرد، نه نمیگفت و برایش میخرید.
خانواده او قبل از انقلاب اسلامی در محله آزادگان، روبروی مدرسه شهید بهشتی مستاجر بودند و وقتی که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) به پیروزی رسید فعالیت آقا غلامرضا قصه ما در مسجد محله و در راهپیماییها شروع شد.
وی با بچههای محله و برادر بزرگش در راهپیماییهایی که بر ضد شاه ملعون بود شرکت میکرد، مخصوصا در موقع حکومت نظامی به خیابان میرفتند و شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی سر میدادند.
او علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت و عاشق انقلاب بود و بابت همین علاقه همیشه در راهپیماییها شرکت میکرد و در اوج تجمعات به مردم محله نیز کمک میکرد و در آن زمان که مردم در شب در صف نفت بودند تا نفت بگیرند، غلامرضا با همکاری جوانان دیگر برای کمک به پیرمردها و پیرزنهای محله میرفتند تا نفتشان را تا درب منزل ببرند.
نیروهای ارتشی رژیم منحوس پهلوی از دست وی به ستوه آمده بودند اما در آستانه پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران او همراه با جوانان دیگر به طرف همان نیروهای ارتشی رفتند و با آنان دست بیعت دادند و رفیق شدند و با هم انقلاب را به پیروزی کامل رساندند.
آقا غلامرضا قصه ما پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به درسش ادامه داد و رشته برق را انتخاب کرد و در این رشته ادامه تحصیل داد، او یک جعبه آهنی کوچک چرخدار داشت که در آن لوازم برقی گذاشته و میفروخت و همچنین به کار تعمیرات وسایل برقی نیز مشغول بود و برقکشی خانههایی که به او میگفتند را انجام میداد اما این کار را برای افراد بیبضاعت بدون گرفتن مزد انجام میداد.
در دوران جنگ تحمیلی، برادر بزرگش در منطقه جنگی دهلران بود و هر چقدر پدرش اصرار کرد که وی بماند تا برادر بزرگترش سربازیاش تمام شود و بعد او به جبهه برود، او قبول نکرد، چون همواره عاشق امام (ره)، جبهه و دفاع از وطن بود.
وی سه ماه آموزشی را در پادگان آبیک قزوین بود و در آنجا هم کار برق را ادامه داد، حتی تلویزیون فرماندهاش را در منزل او تعمیر کرد و سالم به فرمانده داد، اما بیشتر مرخصی خود را به دوستانش میداد و خودش کمتر به مرخصی میرفت.
هر وقت به مرخصی میرفت، چه در قزوین و چه در منطقه جنگی بود، خانواده به او میگفتند چرا زودبهزود نمیآیی؟ در جواب میگفت: آن دوستم عقد کرده، آن دوستم نامزد کرده، آن دوستم زن و بچه دارد، آن دوستم پدر و مادر پیر دارد، آنها بروند، ثواب دارد.
آنقدر با معرفت بود که اگر یک موقع همخدمتیهایش پول نداشتند، خلوتی به آنها پول میداد که کسی نبیند و هر موقع هم کسی تقاضا میکرد، نه نمیگفت و پول میداد که کارشان راه بیفتد و حتی بعداً هم پس نمیگرفت.
او وقتی که به مرخصی میآمد سر موقع میرفت و وقتی که میخواست برود خانوادهاش میگفتند: یک مقدار بیشتر بمان چرا اینقدر زود میخواهی بروی؟ او در جواب میگفت: سر موقع بروم بهتر است چون اول به من اضافه خدمت نخورد، دوم بچههای دیگر هم باید بروند خانوادهشان را ببینند.
وقتی که برای آخرین بار داشت به جبهه میرفت، از خانه که خارج شد و به سر کوچه که رسید، برگشت و به خواهر و مادرش یک نگاهی کرد و این نگاه، نگاه آخر غلامرضا با مادرش بود، حال در آن نگاه آخر بر او و مادرش چه گذشت معلوم نیست.
شهید والامقام غلامرضا غلامرضا بختپسند سرانجام پس از رشادتهای فراوان در جبهههای نبرد حق علیه باطل در تاریخ نهم مهر ماه ۱۳۶۳ مصادف با پنجم ماه محرم در منطقه عملیاتی مریوان به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر پاک و مطهر شهید غلامرضا بختپسند پس از تشییع باشکوه مردم شهرستان رشت در تاریخ ۱۶ مهرماه ۱۳۶۳ مصادف با روز دوازدهم ماه محرم در گلزار شهدای رشت به خاک سپرده شد.
پایان پیام/۸۴۰۰۸