به گزارش رکنا، مجموعه شعر ماه محرم ، اشعار زیبای شهادت امام حسین (ع) و شعر کوتاه و بلند در مورد واقعه سوزناک کربلا و شهادت یاران امام حسین (ع) را در این مطلب بخوانید.
ای ساربان آهسته ران آرام جان گم کرده ام
آخر شده ماه حسین من میزبان گم کرده ام
در میکده بودم ولی بیرون شدم چون غافلین
ای وای ازین بی حاصلی عمر جوان گم کرده ام
پایان رسد شام سیه آید حبیب من ز ره
اما خدا حالم ببین من مهربان گم کرده ام
ای وای ازین غوغای دل از دلبرم هستم خجل
وقت سفر ماندم به گل من کاروان گم کرده ام
نعمت فراوان دادی ام منت به سر بنهادی ام
اما ببین نامردی ام صاحب زمان گم کرده ام
من عبد کوی عشقم و من شاه را گم کرده ام
آقا تو را گم کرده ام مولا تو را گم کرده ام
بنوشتم این نامه چنین با خون دل ای مه جبین
اما ببین بخت مرا نامه رسان گم کرده ام
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
من آن مداح مست سینه چاکم
که ممدوح نکوی من حسین است
همه در گفتگوی این و آنند
ولیکن گفتگوی من حسین است
سخن بی پرده می گویم زمستی
می و جام و سبوی من حسین است
چو مرغ حق که از حق میزند دم
طنین های و هوی من حسین است
از آن بر تربتش سایم جبین را
که عز و آبروی من حسین است
احد گوئی از آن باشد شعارم
که پیر و نکته گوی من حسین است
محرم بهترین ماه
از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟
یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟
بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام
بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟
اشهد ان لا…شهادت اشهد ان لا …شهید
محشر الله الله است می دانی چرا؟
یک بغل باران الله الصمد آورده ام
نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟
راه عقل ازآن طرف راه جنون از این طرف
راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟
از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست
فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟
از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید
انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟
از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد
باز اما بهترین ماه است می دانی چرا؟
آنجا که اشک پای غمت پا گرفت و بعد…
بغضی میان سینه من جا گرفت و بعد…
وقتی که ذوالجناح بدون تو بازگشت
این دخترت بهانه بابا گرفت و بعد …
ابری سیاه بر سر راهم نشسته بود
ابری که روی صورت من را گرفت و بعد
انگار صدای مادری دلخسته می رسید
آری صدای گریه ی زهرا گرفت و بعد
همراه آن صدا تمامیِّ کودکان
ذکر محمدا و خدایا گرفت و بعد
هر کس که زنده بود از اهل خیام تو
مویه کنان شد و ره صحرا گرفت و بعد
دور از نگاه علمدار لشگرت
آتش به خیمه های تو بالا گرفت و بعد
پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبار گیسویش از آب سلسبیل
بخولی بگفت آن زن پارسا
که را باز از پا درآورده ای
که در ایندل شب چو غارتگران
برایم زر و زیور آوردهای
بهمراهت امشب چه بوی خوش است
مگر باز مشگ تر آوردهای
چنان کوفتی در که پنداشتم
ز میدان جنگی سر آوردهای
چو دانست آورده سر گفت آه
که مهمان بی پیکر آوردهای
چو بشناخت سر را بگفت ای عجب
سر با شکوه و فر آوردهای
بمرم در این نیمه شب از کجا
سر سبط پیغمبر آوردهای
چه حقّی شده در میان پایمال
که تو رفتهای داور آوردهای
گل آتش است این که از کوه طور
تو با خاک و خاکستر آوردهای
نگارنده با گفتن این رثا
خروش از ملایک درآوردهای
شاعر : مرحوم نگارنده
بسم الله روضه خون اومد ماه جنون
باز جمعیم دور هم چند خط روضه بخون
بسم الله سینه زن بازم سینه بزن
تو ماه غربت ارباب بی کفن
دارد می آید محرم
یک کاروان دل به سویت
تو رهروی سوی فردا
دارد می آید محرم
ماه پر از یاد مولا
دارد می آید محرم
ماه مساجد، تکایا
ماه غم و اشک و ماتم
بر غربت ابن زهرا
دارد می آید محرم
ماه همیشه سیه پوش
ماهی که هر انقلابی
از یاد آن گشته پرجوش
دارد می آید محرم
ماه حسین و علمدار
هیهات از هرچه ذلت
از زندگانی چو مردار
هیهات از هرچه بیعت
با هر یزید زمانه
از مسلک اهل کوفه
از اشک بی پشتوانه
دارد می آید محرم
و کربلا کل دنیاست
شمر و اباالفضل و هانی
نقش من و تو همین هاست
باید که خود را بیابیم
ما در کدامین سپاهیم؟
یا در عمل اهل حقیم
یا آنکه اهل تباهیم
آن نخل به خون طپیده را، می بوسید
آن مشک ز هم دریده را می بوسید
خورشید،کنار علقمه خم شده بود
دستان ز تن بریده را می بوسید !
تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسیار بکوشیدم و، نتوانستم
یک لحظه غم تو را فراموش کنم
ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آئی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشینی و، در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر آن دوش کنم
سجاده تو، که میدهد بوی تو را
برگیرم و، بوسم و، در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ، عیان، ز لاله گوش کنم
گویند به من، یتیم غارت زده ام
زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشت
برخیزم و، پیکرم سیه پوش کنم؟
این داغ حسین، جاودان است (حسان)
هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم
شعر از : حبیب الله چایچیان (حسان)
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز / نهضتت مایه الهام جهان است هنوز
بهر ویرانی و نابودی بنیان ستم / خون جوشان تو چون سیل ، دمان است هنوز
در فداکاری مردانه ات ای رهبر عشق / چشم ایام به حیرت ، نگران است هنوز
کربلای تو پیام آور خون است و خروش / مکتبت راهنمای همگان است هنوز
تا قیامت ز قیام تو قیامت برپاست / از قیام تو پیام تو عیان است هنوز
همه ماه محرم ، همه جا کرب و بلاست / در جهان موج جهاد تو روان است هنوز
جاودان بینمت اِستاده به پیکار ، دلیر / لا “اری الموت” تو را ورد زبان است هنوز
باغ خشکیده ی دین را تو ز خون دادی آب / نه عجب گر که شکوفا و جوان است هنوز
تربت پاک تو ای اسوه آزادی و عشق / سرمه دیده صاحب نظران است هنوز
خون گرمت زند آتش به سیه خرمن ظلم / که به خون تو دو صد شعله نهان است هنوز
انقلاب تو به ما درس فضیلت آموخت / نقش اخلاص تو سرمشق جهان است هنوز
بر جبین «شفق» این لوحه گلرنگ غروب / هر شب از خون تو صد گونه نشان است هنوز
محمد حسین بهجتی ( شفق )
آمدم ای شاه ، پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده
ای حَرمَت ملجا درماندگان / دور مران از در و راهم بده
ای گل بی خار گلستان عشق / قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم / اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حَریمت به مَثَل کهرباست / شوق و سبک خیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع ؟ / گرمی جانسوز به آهم بده
لشگر شیطان به کمین من است / بی کسم ای شاه ، پناهم بده
از صف مژگان ، نگهی کن به من / با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند / نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطا بخش همه عالمی / جمله ی حاجات مرا هم بده.
اشکم ز هجر روی تو خوناب شد حسین
مویم ز غصه رشته مهتاب شد حسین
هرجا کنار آب نشستم ز داغ تو
از بس که سوختم جگرم آب شد حسین
اگر چه مثل محّرم نمیشوم هرگز
جدا ز. روضه و ماتم نمیشوم هرگز
مرا ببخش مرا، چون که خوب میدانم
که توبه کردم و آدم نمیشوم هرگز
اسیر جاذبۀ حُسن یوسف یاسم
که محو در گل مریم نمیشوم هرگز
گناه کارم و حتی بدون اذن شما
بدان نصیب جهنم نمیشوم هرگز
به جان عشق قسم غیر چهارده معصوم (ع)
به پای هیچ کسی خم نمیشوم هرگز
قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
بجز شهید محّرم نمیشوم هرگز
نَمی فُرات بیاور چرا که من قانع
به سلسبیل و به زمزم نمیشوم هرگز
در انتهای غزل من دوباره میخواهم
فقط برای تو باشم نمیشوم هرگز