به گزارش خبرگزاری برنا؛ روزنامه همشهری با محمد فیلی بایگر نقش شمر در سریال مختارنامه مصاحبه کرده است.
بخشهایی از مصاحبه را می خوانید:
اخیرا 2 عمل جراحی سنگین را پشتسر گذاشتید و بسیاری از مردم و مخاطبان این سریال پیگیر وضع سلامتی بازیگر نقش حکیم این سریال بودند. الان حال عمومیتان چطور است؟
خدا را شکر حالم بهتر است. فقط کمی سرگیجه دارم که بهدلیل مصرف 17قرص فشار و قلب و... در شبانهروز است. البته دکترها گفتهاند به مرور قرصها را کم میکنند. هر چند به قول شیرازیها در این سن و سال با همه صدمات جسمی که در این سالها خوردم، «قوری گنگویی» یا همان قوری بند زده شدهام (میخندد.)
سوای استراحت دوره نقاهت، بقیه ساعتهای روز را چطور میگذرانید؟
اغلب خانهام و یکی از دوستانم یک فلش پر از فیلم برایم آورده که به لطف این استراحت اجباری فیلم میبینم و گاهی هم کتاب میخوانم. اما چون تأثیر قرصهایم زیاد است خیلی وقتها وسط تماشای فیلم یا کتاب خواندن خوابم میبرد. البته گاهی برای انجام کارهای اداری بیمه تکمیلی درمانم ناچارم بیرون بروم، البته چون پشت سرم را تراشیدهاند و شکل بدی پیدا کرده، کلاه سرم میگذارم.
جزو بازیگران پرکار تلویزیون هستید و از سال 70تاکنون در سریالها حضور پررنگی داشتهاید. کدام بازیتان را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
بیشتر نقشهایم را دوست داشتم که بازی کردم. مثل همین نقش بسیم، نقش شمر و حتی نقش آسانی که در سریال «چاردیواری» داشتم. اما بعضی نقشها را چندان دوست نداشتم و بهخاطر تامین معیشت خانواده قبول کردم؛ حالا این میان اگر نقشی را دوست نداشته باشی و تهیهکننده پولت را ندهد، دیگر خیلی ناراحتکنندهتر است.
مثل اینکه از همکاری با برخی تهیهکنندهها تجربه خوبی ندارید؟
بله همین اواخر 2ماه خانواده را رها کرده و به شیراز رفتم تا در سریالی بازی کنم. کار که تمام شد تهیهکننده پولمان را نداد. این موضوع باعث فشار و صدمه جسمی و روحی به من شد.
این روزها مشغول بازی در فیلم و سریالی هستید؟
جدیدترین کاری که پخش شده، سریال گیلدخت است. این سریال برخلاف سریالهای سطحی در سالهای اخیر که برای تلویزیون ساخته میشود کار خوب و استخوانداری بود و باعث شد مردم پای تلویزیون بنشینند.
منظورتان این است که در سالهای اخیر کارهای خوب کمتر در تلویزیون ساخته شده است؟دلیلش را چه میدانید؟
بله چون تلویزیون در گذشته برای ساخت سریال سرمایهگذاری میکرد اما حالا کارگردانها برای ساخت کارهایشان باید دنبال سرمایهگذار باشند. الان هم متنهای خوبی نوشته شده ولی چون اسپانسر نیست ساخته نمیشود و خاک میخورند.
گفتید بهخاطر بازی در این سالها، اصطلاحا قوری بندزده شدهاید، برای ایفای کدام نقشهایتان مصدوم شدید؟
بیشترین آسیبی که به من وارد شد مربوط به سریال روزی روزگاری بود. چون سوارکاری بلد نبودم قرار شد یک مربی سوارکاری یادمان بدهد، ولی حین آموزش همان روز اول زمین خوردم و دندههایم شکست. این را در پرانتز بگویم که بعدا فهمیدیم که طرف نعلبند بوده و خودش را مربی جا زده است. خلاصه اینکه آن روز دندههایم شکست و در ریههایم فرو رفت.
دکترها گفتند 21روز باید بماند تا خوب شود، من هم با وجود درد کشندهای که داشتم، نگران بودم نقشم را از دست بدهم. اما فردای آن روز بچههای گروه من را سوار یک وانت کردند و پیش یک پیرمرد روستایی بردند که دندههایم را جا انداخت و مرهم مالید و 3روز بعد حالم خوب شد و برگشتم سر کار و این بار با یک مربی واقعی تمرین اسبسواری کردم.
یکی از تأثیرگذارترین نقشهایی که ایفا کردید، نقش شمر در سریال مختارنامه است. چه شد این نقش را پذیرفتید؟
باخبر شده بودم که آقای میرباقری برای سریالشان بازیگر انتخاب میکنند و خیلی دلم میخواست من هم در آن کار بازی کنم. روزی که تماس گرفتند و به دفترشان رفتم همین که وارد شدم گفت «شمر من هم آمد....» از این حرف تعجب کردم و با خودم گفتم «یعنی من آنقدر آدم بدی هستم؟....» خلاصه وقتی گفت قرار است نقش شمر را بازی کنم اول ناراحت شدم.
گفتم «من آنقدرها هم خشن نیستم چطور تصور کردید که میتوانم شمر شوم؟» اما آقای میرباقری اصرار کرد و گفت: «تو باید این نقش را بازی کنی وگرنه حذفش میکنم.» من هم با اکراه پذیرفتم. البته آن اوایل بازیکردن در این نقش برایم خیلی سخت بود اما بعد تصمیم گرفتم تا جایی که امکان دارد در نقشم فرو بروم و خوب بازی کنم و ماحصلش شد آنچه دیدید.
چه بازخوردهایی از آن نقش گرفتید؟
اوایل که سریال پخش میشد خیلی فحش میشنیدم، حتی یکبار کتک خوردم. چون مردم عاشق اباعبدالله(ع) هستند و برایشان فرق نمیکرد که شمر واقعی یا نمایشی هستم. ولی الان که سالها گذشته رفتار مردم خیلی متفاوت شده. خدا شاهد است هر جا میروم و مردم مرا میشناسند، بسیار مورد احترام قرار میگیرم. چون الان مردم دیگر به من منفی نگاه نمیکنند اینطور نگاه میکنند که یک بازیگر است که توانسته از پس نقشاش به خوبی بربیاید.
اگر قرار باشد دوباره نقش شمر را بازی کنید، میپذیرید؟
نه به هیچ وجه. چون مطمئنم اگر بخواهم نقش شمر را دوباره بازی کنم کارهایی ممکن است انجام دهم یا جوری بازی کنم که کار اول هم خراب شود و تصویر ذهنی مردم از نقش شمری که در مختارنامه بازی کردم از بین برود. نقش منفی شبیه شمر بازی میکنم اما دیگر شمر نمیشوم، چون میخواهم در آن نقشم محفوظ بمانم.
از احترام مردم یاد کردید، به زعم خودتان بعد از کدام بازی مردم شما را در کوچه و خیابان شناختند و بازخورد گرفتید؟
فکر میکردم بعد از روزی روزگاری من را بشناسند اما به سختی شناخته شدم و هر جا میرفتم باید معرفی میشدم که فلانی هست و فلان جا بازی کرده اما وقتی نقش شمر را بازی کردم همه جا شناخته شدم. هنوز هم گاهی جایی وارد میشوم به شوخی میگویند «شمر آمد!» من هم در جواب میگویم «شمر باباته!» (با خنده)
در این سالها نقشهای متفاوت و متنوعی بازی کردید. نقشی مانده که دلتان بخواهد ایفا کنید؟
الان نه، ولی وقتی جوان بودم دوست داشتم 2تا نقش را بازی کنم ولی هیچ وقت پیش نیامد. یکی نقش «کریمخان زند» و دیگری نقش «نادرشاه» بود. به اعتقاد من این دو نفر در تاریخ ایران خیلی مؤثر بودند و خدمات بزرگی ایفا کردند اما مهجور واقع شدند و هیچ وقت آنطور که باید معرفی نشدند. راستش حالا که با نقش شمر در ذهن مردم ماندگار شدهام، دلم نمیخواهد این نقش روی پیشانیام بماند. دوست دارم مردم من را با یک نقش مثبت به یاد بیاورند.
شمر را آوردیم!
محمد فیلی از بازخورد نقش شمر خاطرات بسیاری دارد که یکی از شیرینترینها را برایمان تعریف میکند:«بعد از پخش سریال مختارنامه برای بازی در سریال «هاتف» به کربلا رفتیم. یادم هست روز اول تا دهم محرم یعنی شلوغترین روزها درکربلا فیلمبرداری داشتیم. وسط این شلوغی بهخاطر ضبط برنامه باید جاهایی میرفتیم، اما عراقیها اجازه نمیدادند و میگفتند باید مجوز بیاورید. بچههای گروه هم مرا همراهشان میبردند و میگفتند «شمر را آوردیم».
چون آن زمان مختار در عراق پخش میشد و عراقیها من را میشناختند، اجازه میدادند که وارد شویم و... .» فیلی با یادآوری آن روزها لبخند زده و خاطره دیگری تعریف میکند: «یک اتفاق جالب برایم افتاد. برای زیارت وارد صحن حضرت ابوالفضل(ع) شده بودم اما دیدم به قدری جمعیت زیاد است که اصلا نمیشود داخل شد.
به زبان لری خطاب به حضرت گفتم «ما رو تا اینجا کشوندی ولی آنقدر دور؟» باورتان نمیشود در چشم به هم زدنی نمیدانم چطور دستم به ضریح آقا رسید. این موضوع برایم خیلی غیرقابل باور بود.»