به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، حجتالاسلام حسینی قمی در برنامه سمت خدا به ذکر روایتی از توسل مرد مسیحی به امام هادی (ع) و بشارت آن حضرت نسبت به نجات جان آن مرد از دست متوکل عباسی پرداخت.
وی گفت: مرحوم راوندی در کتاب «الخرائج» نقل میکند هبة الله بن ابى منصور موصلى مىگوید: در دیار ربیعه، کاتبى نصرانى به نام یوسف بن یعقوب بود و با پدرم دوستى داشت. روزى به خانه ما آمد. پدرم گفت: چه کار داشتى که این وقت آمدهاى؟ گفت: متوکل احضارم کرده و نمىدانم با من چه کار دارد، اما جانم را از خدا به 100 دینار خریدهام و آنها را براى امام على النقى علیهالسلام آوردهام.
پدرم گفت: در این مورد موفق شدى.
راوى مىگوید: به سوى متوکل رفت و بعد از چند روز با شادى برگشت.
پدرم گفت: جریانت را تعریف کن.
گفت: به سامرا رسیدم و پیش متوکل نرفتم. منزلى گرفتم و در آنجا مستقر شدم و گفتم: قبل از این که کسى مرا بشناسد و قبل از اینکه پیش متوکل بروم، باید 100 دینار را به امام على النقى برسانم، اما فهمیدم که متوکل از بیرون آمدنش جلوگیرى کرده و از خانهاش خارج نمىشود.
ماندم که چه کار کنم. چون نصرانى بودم، مىترسیدم که از خانهاش بپرسم.
مدتى فکر کردم. در قلبم افتاد که سوار مرکبم بشوم و در شهر به راه بیفتم و از رفتن آن مانع نشوم تا شاید بدون اینکه از کسى بپرسم مرا به در خانه او برساند.
راوى مىگوید: دینارها را در کاغذى قرار دادم و در جیبم گذاشتم و سوار مرکب شدم. آن حیوان هم خیابانها و بازارها را مىپیمود و مىرفت تا به در خانهاى رسید و ایستاد. هر چه تلاش کردم تا بلکه این حیوان حرکت کند، موفق نشدم. به غلام گفتم: بپرس این خانه از آن کیست؟
گفتند: خانه على بن محمّد بن رضاست. تعجب کردم و گفتم: اللَّه اکبر؛ از این نشانه و خدا کفایتکننده است. در این هنگام خادم سیاهى بیرون آمد و گفت: تو یوسف بن یعقوب هستى؟
گفتم: بله
گفت: پایین بیا. به داخل رفتم و مرا در دهلیز خانه نشاند و خود وارد اتاق شد.
با خود گفتم: این هم نشانه دیگر. این خادم از کجا اسم من و پدرم را مىداند. در این شهر کسى نیست که مرا بشناسد و من تا به حال با او برخورد نکردهام. دوباره خادم بیرون آمد و گفت: 100 دینارى که در کاغذ و در جیب تو است، آنها را بیاور. دینارها را به او دادم و گفتم: این هم سومین نشانه. سپس برگشت و گفت: داخل شو.
بر آن حضرت وارد شدم دیدم تنها نشسته است. رو به من فرمود: اى یوسف؛ آیا وقت آن نرسیده که مسلمان شوى؟
گفتم: چرا مولاى من؛ آنچه کفایت مىکرد آشکار شد.
فرمود: هیهات! تو مسلمان نمىشوى، اما فرزندت فلان، مسلمان مىشود و از شیعیان ماست.
سپس فرمود: اى یوسف؛ مردم فکر مىکنند شما از دوستى ما بهرهاى نمىبرى. به خدا قسم دروغ مىگویند؛ امثال شما از دوستى ما بهره مىبرند. یَا یُوسُفُ إِنَّ أَقْوَاماً یَزْعُمُونَ أَنَّ وَلَایَتَنَا لَا تَنْفَعُ أَمْثَالَکَ کَذَبُوا وَ اللَّهِ إِنَّهَا لَتَنْفَعُ أَمْثَالَکَ
دنبال کار خویش برو که موافق میلت خواهد بود. [و به زودى فرزندى مبارک خواهى یافت؛ امْضِ فِیمَا وَافَیْتَ لَهُ فَإِنَّکَ سَتَرَى مَا تُحِبُّ وَ سَیُولَدُ لَکَ وَلَدٌ مُبَارَکٌ
مىگوید: به در خانه متوکل رفتم و کارم را انجام دادم و برگشتم.
هبةالله مىگوید: پسرش را بعد از مرگ پدرش دیدم که مسلمان و شیعه خوبى بود. به من گفت: پدرم بر دین نصرانیت مرد. و او بعد از مرگ پدرش مسلمان شد و مىگفت: من مژده مولایم امام على النقى علیهالسلام هستم.
بر اساس این روایت در هر درجهای از ایمان قرار داریم، نباید ارتباط خویش با اهلبیت را قطع کنیم، همچنان که امام هادی علیهالسلام خطاب به آن مسیحی فرمود «امثال شما از دوستى ما بهره مىبرند» چه برسد به شیعیان و محبان عترت.
انتهای پیام/