به گزارش خبرآنلاین، «سفرنامه ای که تقدیم خوانندگان می شود، ماجرای سفر نویسنده به کلکته مرکز و خاستگاه فرهنگ هندی است. شهری که بزرگترین و مهمترین و قدیمی ترین دانشگاه هند در آن قرار دارد. ما ایرانی ها کلکته را با نام «چای گلابی نشان» می شناسیم و بهترین چای خارجی در ذائقه ما ایرانی ها چای کلکته بوده است. شهر کلکته زادگاه پنج برنده جایزه نوبل است که مهمترین آن جایزه ادبی نوبل است که رابیندرانات تاگور شاعر و ادیب هند دریافت کرده است که لقب «مهاتما» (روح بزرگ) را به رهبر استقلال هند «موهانداس گرامچاند گاندی» داده است.
در این شهر ادبیات فارسی جایگاهی بس بزرگ داشته و دارد و در بین مسلمانان منطقه زبان فارسی کاربرد فراوان داشته است که در «مسجد ناخدا» که در این سفر نامه شرح آن رفته است، نمود عینی دارد. کتیبه هایی به زبان فارسی با خط نستعلیق زینت بخش بناهای مذهبی و تاریخی است.
اینجا ایالت «بنگال غربی»(در ساحل خلیج بنگال) است و بی سبب نیست که حافظ سروده است:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می رود».
***
نخستین سفرم به هند در سال ۱۹۸۶ بود، زمانی که برای انجام یک ماموریت اداری حدود چهار ماه در این کشور در دهلی نو پایتخت اقامت داشتم(سفر نامه مفصلی از این دوره اقامت نوشته ام). دیدارم از تاج محل در اگرا در ساحل رود یامونا، در ۲۳۰ کیلومتری جنوب شرقی دهلی و نیز برخی شهر های پیرامون(ایالت اوتار پرادش)، راجستان ایالتی در غرب هند، کارناتاکا ایالتی مهم در جنوب، و دیدار از آثار تاریخی و باستانی برایم جذاب بود. با این وجود علاقه من بودم از کشمیر و کلکته داداری داشته باشم. فرصتی برا دیدار از کشمیر ونپال برایم فراهم آمد که نرفتم و هنوز هم از این تصمیم پشیمانم.
بعدها چندین بار به هندوستان سفر کردم ولی بیشتر در دهلی نو و بمبئی بود. همیشه در این اندیشه بودم که از کلکته هم دیداری داشته باشم. بویژه آنکه در تهران چای کلکته به عنوان یک چای خارجی خوش طعم شناخته می شد و در بسته بندی سنتی ۵۰۰ گرمی کاغذی صورتی رنگ با نوشته فارسی برایم جالب بود که هنوز هم بعد از گذشته دهه ها همچنان بسته بندی استاندارد بجا مانده است.
در دیدارم از دهلی در دسامبر سال ۲۰۱۲ آروزی دیدار از کلکته فراهم آمد که در زیر به شرح آن می پردازم.
در روزهای پایان دسامبر سال ۲۰۱۲، چند روزی برای شرکت در کنفرانس بین المللی در باره افغانستان در دهلی نو در هندوستان حضور داشتم. قصد آن داشتم که دیداری از کلکته داشته باشم. با دانشگاه کلکته با دوستان دانشگاهی هندی هماهنگ کرده ام.
ابتدا مروری اجمالی در معرفی شهر کلکته
کلکته،
کلکته به بنگالی Kalikata، پایتخت ایالت بنگال غربی، و پایتخت سابق هند بریتانیا (۱۷۷۲-۱۹۱۱) است. این شهر، یکی از بزرگترین شهرهای هند و یکی از بنادر اصلی آن است. شهر در ساحل شرقی رودخانه هوگلی (Hugli (Hooghly)) متمرکز شده است، زمانی که کانال اصلی رودخانه گنگ، حدود ۱۵۴ کیلومتر ی از سر خلیج بنگال بود؛ در آنجا شهر بندری به عنوان یک نقطه حمل و نقل از آب به زمین و از رودخانه به دریا توسعه یافت. کلکته مرکز شهری تجارت، حمل و نقل و تولید، غالب مناطق شرقی هند است.
نام سابق شهر، کلکته، نسخه انگلیسی نام بنگالی Kalikata است. به گفته برخی، کالیکاتا از کلمه بنگالی Kalikshetra به معنی «زمین (الهه) کالی» مشتق شده است. برخی می گویند نام شهر از محل سکونت اصلی آن در ساحل کانال (khal) گرفته شده است. نظر سوم آن را به کلمات بنگالی برای آهک (اکسید کلسیم) ردیابی می کند. کالی( و پوسته سوخته (کاتا)، از آنجا که منطقه برای تولید آهک پوسته اشاره شده است. در سال ۲۰۰۱ دولت بنگال غربی رسما نام شهر را به کلکته تغییر داد. شهر منطقه ای به وسعت۱۰۴ کیلومتر مربع؛ اگلوم شهری،۱۳۸۰ کیلومتر مربع). جمعیت (۲۰۱۱) ۴،۴۸۶،۶۷۹؛ اگلوم شهری(متروپل)، ۱۴،۰۵۷،۹۹۱.
ویژگی های شهر
کلکته که توسط استعمار بریتانیا به شیوه یک پایتخت بزرگ اروپایی شکل گرفته است و اکنون در یکی از فقیرترین و پرجمعیت ترین مناطق هند قرار دارد، به شهری از تضادها و تناقضات شدید تبدیل شده است. کلکته مجبور شده است تاثیرات قوی اروپایی را جذب کند و بر محدودیت های میراث استعماری خود غلبه کند تا هویت منحصر به فرد خود را پیدا کند. در این فرایند ترکیبی از شرق و غرب ایجاد شد که بیان خود را در زندگی و آثار نخبگان بنگالی قرن نوزدهم و برجسته ترین شخصیت آن، شاعر و عارف رابیندرانات تاگور یافت.
این شهر بزرگ و پر جنب و جوش هند در میان مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به ظاهر غیر قابل تحمل، رشد می کند. شهروندان آن یک لذت بزرگ زندگی را نشان می دهند که در تمایل به هنر و فرهنگ و سطح بالایی از سرزندگی فکری و آگاهی سیاسی نشان داده شده است. جمعیت به نمایشگاه های کتاب کلکته، نمایشگاه های هنری و کنسرت ها می روند و تجارت پر جنب و جوش مجادله بر روی دیوارها وجود دارد که منجر به این شده است که کلکته «شهر پوسترها» نامیده شود.
با این حال، با وجود تمام سرزندگی کلکته، بسیاری از ساکنان شهر در برخی از بدترین شرایط زندگی می کنند، به دور از محیط فرهنگی، با این حال، انرژی شهر حتی به فقیرترین مناطق نفوذ می کند، زیرا تعداد زیادی از کلکته ای ها صادقانه از تلاش های کسانی که به محرومان خدمات می دهند، حمایت می کنند. به طور خلاصه، کلکته برای بسیاری از هندی ها و همچنین خارجی ها یک معما است. این همچنان معمای پیچیده ای برای تازه واردان و تحریک نوستالژی پایدار در ذهن کسانی است که در آنجا زندگی کرده اند.
چشم انداز
جایگاه شهر
به نظر می رسد محل شهر در ابتدا تا حدی به دلیل موقعیت راحتی قابل دفاع و بخشی به دلیل موقعیت تجاری مطلوب آن انتخاب شده است. ساحل رودخانه کم، باتلاقی، گرم و مرطوب در غیر این صورت توصیه کمی برای آن دارد. حداکثر ارتفاع آن حدود ۹ متر بالاتر از سطح دریاست. از رودخانه به سمت شرق، زمین به باتلاق ها و مانداب ها می رسد. توپوگرافی مشابه در ساحل غربی رودخانه، منطقه شهری را تا حد زیادی به یک نوار ۵ تا ۸ کیلومتر عرض در هر دو ساحل رودخانه محدود کرده است. با این حال، بازسازی منطقه دریاچه نمک در حاشیه شمال شرقی شهر، نشان داد که گسترش فضایی شهر امکان پذیر است و پروژه های بازسازی بیشتر در شرق، جنوب و غرب منطقه مرکزی انجام شده است.
حومه کلکته شامل ها اورا(Haora (Howrah)) در ساحل غربی، بارا ناگار(Baranagar) در شمال، «ساوت دوم(South Dum) در شمال شرقی، «بهالا» (Behala) در جنوب و «گاردن ریچ»( Garden Reach) در جنوب غربی است. کل مجتمع شهری با روابط اجتماعی و اقتصادی نزدیک برگزار می شود.
اقلیم
کلکته دارای آب و هوای نیمه گرمسیری با رژیم فصلی موسمی (بادهای بارانی) است. اقلیم آن در طول سال گرم است، با میانگین درجه حرارت بالا از حدود ۲۷ درجه سانتیگراد در دسامبر و ژانویه تا نزدیک به ۳۸ درجه در آوریل و مه. متوسط بارندگی سالانه حدود ۱۶۲۵ میلی متر است. بیشتر این میزان، از ماه ژوئن تا سپتامبر، دوره موسمی است. این ماه ها بسیار مرطوب و گاهی اوقات گرم هستند. در ماه های اکتبر و نوامبر بارندگی کاهش می یابد. ماه های زمستان، از حدود پایان نوامبر تا پایان فوریه، دلپذیر و بدون باران هستند. هوای مه آلوده وگاهی اوقات دید را در ساعات اولیه صبح در این فصل کاهش می دهد، همانطور که لایه های ضخیم دود در شب نیز انجام می شود. آلودگی هوا از اوایل دهه ۱۹۵۰ به شدت افزایش یافته است. کارخانه ها، وسایل نقلیه موتوری و نیروگاههای تولید حرارتی که زغال سنگ را می سوزانند، علل اصلی این آلودگی هستند، اما بادهای موسمی به عنوان عوامل پاکسازی با آوردن توده های هوای تازه و همچنین تسریع در حذف آلودگی آب عمل می کنند.
طرح بندی شهر
قابل توجه ترین جنبه طرح کلکته جهت گیری مستطیل شکل شمال و جنوب آن است. به استثنای مناطق مرکزی که اروپایی ها قبلا در آن زندگی می کردند، شهر به طور تصادفی رشد کرده است. این توسعه تصادفی بیشتر در مناطق حاشیه ای اطراف هسته مرکزی تشکیل شده توسط شهر کلکته و حومه «هاورا» قابل توجه است. بخش عمده ای از فعالیت های اداری و تجاری شهر در منطقه بارا ازار، منطقه کوچکی در شمال میدان (پارک شامل فورت ویلیام و بسیاری از امکانات فرهنگی و تفریحی شهر) متمرکز شده است. این طرح توسعه یک الگوی رفت و آمد روزانه را تشویق کرده است که سیستم حمل و نقل کلکته، آب و برق و سایر امکانات شهری را تحت تاثیر قرار داده است.
سیستم کلکته از خیابان ها و جاده ها نشان دهنده توسعه تاریخی شهر است. یک بزرگراه سریع السیر، خیابان کازی نصرالسلام، از کلکته تا دام دام امتداد دارد، اگرچه اکثر خیابان های محلی باریک هستند. جاده های اصلی یک الگوی شبکه ای را در درجه اول در بخش قدیمی اروپایی تشکیل می دهند، اما در جاهای دیگر برنامه ریزی جاده دارای یک ویژگی تصادفی است. بخشی از دلیل این امر دشواری ارائه گذرگاه های رودخانه کافی بوده است. به همین دلیل است که اکثر خیابان ها و بزرگراه ها از شمال به جنوب می رود. نولاها (آبراه ها) و کانال هایی که نیاز به پل زدن دارند نیز از عوامل مهم در تاثیر الگوی جاده بوده اند.
مسکن
این شهر کمبود شدید مسکن دارد. از افرادی که در پناهگاه های نهادی در منطقه شهری کلکته زندگی می کنند، بیش از دو سوم در خود شهر زندگی می کنند. حدود سه چهارم واحدهای مسکونی در شهر فقط برای اهداف مسکن استفاده می شوند. هزاران شهرک شهری به نام «باستی» وجود دارد که حدود یک سوم جمعیت شهر در آن زندگی می کنند. باستی (همچنین busti یا bustee املای) به طور رسمی به عنوان «مجموعه ای از کلبه ایستاده در یک قطعه زمین حداقل یک ششم هکتار» تعریف شده است. همچنین باستی در کمتر از یک ششم هکتار (یک پانزدهم هکتار) ساخته شده است. اکثر خانه های باستی اتاق های کوچک، بدون تنفس و تک طبقه هستند که اغلب ویران می شوند. آنها امکانات بهداشتی کمی دارند و فضای باز بسیار کمی وجود دارد. دولت از برنامه های بهبود و اسکان مجدد باستی حمایت کرده است.
معماری
در کلکته معاصر، خط افق در برخی مناطق توسط آسمان خراش ها و بلوک های چند طبقه بلند شکسته می شود. منظره شهر به سرعت تغییر کرده است. منطقه «چورینقی»( Chowringhee) در مرکز کلکته، زمانی یک ردیف از خانه های مجلل، به دفاتر، هتل ها و مغازه ها واگذار شده است. در شمال و مرکز کلکته، ساختمان ها هنوز هم عمدتا دو یا سه طبقه ارتفاع دارند. در جنوب و جنوب مرکزی کلکته، ساختمان های آپارتمانی چند طبقه شایع تر شده اند.
نفوذ غرب در بسیاری از بناهای معماری کلکته غالب است، اگرچه تاثیرات هند نیز آشکار است. راج باوان (محل اقامت فرماندار ایالتی) تقلید از سالن Kedleston در Derbyshire، انگلستان است؛ دادگاه عالی شبیه سالن پارچه در ایپر، بلژیک است؛ سالن شهر به سبک یونانی با ایوان Doric-Hellenic است؛ کلیسای جامع سنت پل از معماری به سبک هند و گوتیک است؛ ساختمان نویسندگان از معماری سبک گوتیک با مجسمه در بالا است؛ موزه هند به سبک ایتالیایی است. و اداره عمومی، با گنبد با شکوه آن، ستون های Corinthian دارد. ستون زیبای مینار شهید (بنای یادبود اوترلونی) ۵۰ متر ارتفاع دارد - پایه اآ مصری، ستون آن سوری و فنجان آن به سبک ترکی است. سالن یادبود ویکتوریا نشان دهنده تلاش برای ترکیب نفوذ کلاسیک غربی با معماری مغول است؛ «مسجد ناخدا» بر روی مقبره امپراتور مغول اکبر در Sikandra مدل شده است؛ Planetarium Birla بر اساس استوپا (عتیقه بودایی) در سانچی است. موسسه فرهنگ ماموریت Ramakrishna، مهمترین نمونه از ساخت و ساز پس از استقلال، از سبک معماری کاخ باستانی هندو در شمال غربی هند پیروی می کند.
مردم
حدود سه چهارم جمعیت هندو هستند. مسلمانان بزرگترین گروه اقلیت را تشکیل می دهند و برخی از مسیحیان، سیک ها، جین ها و بودایی ها هم در شهر زندگی می کنند. زبان غالب بنگالی است، اما به زبانهای اردو، اودیا، تامیل، پنجابی و سایر زبان ها نیز صحبت می شود. کلکته یک شهر جهانی است: به غیر از هندی ها، گروه های حاضر شامل انواع مردم از جاهای دیگر آسیا (به ویژه بنگلادشی ها و چینی ها)، اروپایی ها، آمریکای شمالی و استرالیایی ها هستند. کلکته تحت حکومت بریتانیا جدا شده بود، اروپایی ها در مرکز شهر زندگی می کردند و هندی ها در شمال و جنوب زندگی می کردند. الگوی تفکیک در شهر مدرن ادامه یافته است، اگرچه توزیع در حال حاضر بر اساس معیارهای مذهبی، زبانی، آموزشی و اقتصادی است. با این حال، زاغه ها و مناطق مسکونی کم درآمدها در کنار مناطق مرفه تر وجود دارد.
تراکم جمعیت بسیار بالا است و ازدحام بیش از حد در بسیاری از نقاط شهر تقریبا غیر قابل تحمل است. کلکته نرخ بالایی از رشد جمعیت را برای بیش از یک قرن تجربه کرد و رویدادهایی مانند تقسیم بنگال در سال ۱۹۴۷ و جنگ در بنگلادش در اوایل دهه ۱۹۷۰ باعث هجوم گسترده جمعیت شد. کلونی های بزرگ پناهندگان نیز در حومه شمالی و جنوبی به وجود آمده است. علاوه بر این، تعداد زیادی از مهاجران از ایالت های دیگر - عمدتا از همسایه بیهار و اودیشا و شرق اوتار پرادش - در جستجوی کار به کلکته آمده اند.
اقتصاد کلکته
موقعیت کلکته به عنوان یکی از مراکز اقتصادی برجسته هند ریشه در صنایع تولیدی، فعالیت های مالی و تجاری و نقش آن به عنوان یک بندر بزرگ دارد؛ همچنین یک مرکز اصلی برای چاپ، انتشار و گردش روزانه و همچنین برای تفریح و سرگرمی است. در میان محصولات داخلی کلکته زغال سنگ، آهن، منگنز، میکا، نفت، چای و کنف بوده است. با این حال، بیکاری از دهه ۱۹۵۰ یک مشکل مداوم و رو به رشد بوده است.
تولید
کلکته مرکز صنعت بزرگ پردازش کنف هند است. صنعت کنف بافی در دهه ۱۸۷۰ تاسیس شد و کارخانه ها در حال حاضر در شمال و جنوب مرکز شهر در هر دو ساحل رودخانه هوگلی گسترش می یابد. مهندسی، صنعت بزرگ دیگر شهر را تشکیل می دهد. علاوه بر این، کارخانه های شهری انواع کالاهای مصرفی - به ویژه مواد غذایی، نوشیدنی ها، تنباکو و منسوجات - سایر تولید کنندگان سبک و مواد شیمیایی را تولید و توزیع می کنند. صنایع کلکته از زمان استقلال هند در سال ۱۹۴۷ به طور کلی در حال کاهش بوده است. عوامل اصلی کمک به این کاهش، از دست دادن بخش شرقی بنگال در استقلال، کاهش کلی بهره وری صنعتی کلکته و عدم تنوع صنعتی در شهر بوده است.
امور مالی، تجارت و سایر خدمات
بورس اوراق بهادار کلکته نقش مهمی در بازار مالی سازمان یافته کشور دارد. بانک های خارجی نیز پایگاه تجاری قابل توجهی در کلکته دارند، اگرچه اهمیت این شهر به عنوان یک مرکز بانکی بین المللی کاهش یافته است. علاوه بر این، معادن زغال سنگ، کارخانه های کنف بافی و صنایع مهندسی در مقیاس بزرگ از دفاتر در شهر کنترل می شوند. اتاق های بازرگانی ایالتی و ملی نیز در کلکته مستقر هستند.
ماهیت تجاری اقتصاد شهر در این واقعیت منعکس شده است که حدود دو پنجم کارگران در تجارت و بازرگانی مشغول به کار هستند. سایر مشاغل مهم شامل خدمات بخش دولتی در ادارات دولتی، موسسات مالی و موسسات پزشکی و آموزشی است. خدمات بخش خصوصی شامل بورس اوراق بهادار، خدمات پزشکی و آموزشی، خدمات حقوقی، شرکت های حسابداری و اعتباری و خدمات مختلف است.
حمل و نقل
وضعیت جاده های سطحی در شهر ضعیف است، اگرچه بار ترافیک سنگین است. سیستم حمل و نقل عمومی دارای ترامواها و اتوبوس های متعددی است که برخی تحت مدیریت دولت و برخی دیگر توسط شرکت های خصوصی اداره می شوند. در سال ۱۹۸۶ اولین بخش از سیستم مترو - اولین در هند - در شهر افتتاح شد. در اوایل قرن بیست و یکم، این وسیله اصلی رفت و آمد در شهر بود و تقریبا دو میلیون مسافر هر روز از آن استفاده می کردند.
ارتباط بین کلکته و سرزمین های داخلی آن به غرب بستگی به چندین پل بر روی رود «هاگلی» دارد - آهایی که به «ها اورا» و در شمال متصل هستند، پل های «بالی» و «نایهاتی». پل اصلی «رابیندرا ستو»، هااورا، چندین خط ترافیک خودرو را حمل می کند و یکی از پل های پرکاربرد در جهان است. دو پل دیگر بین کلکته و هاورا، ویدیاساکار ستو(Vidyasagar Setu) و نیودیتا ستو(Nivedita Setu)، ترافیک را در پل اصلی کاهش داده است.
جاده گراند ترانک(Grand Trunk)، یک بزرگراه ملی، یکی از قدیمی ترین مسیرهای جاده ای در هند است. این شهر از طریق هاورا به پاکستان می رود و مسیر اصلی اتصال شهر به شمال هند است. بزرگراه های ملی همچنین کلکته را به ساحل غربی هند، بخش شمالی بنگال غربی و مرز با بنگلادش متصل می کنند.
دو پایانه راه آهن - هااورا در ساحل غربی و سئالداه(Sealdah) در شرق - به شبکه های راه آهن در شمال و جنوب و همچنین آنهایی که در شرق و غرب اجرا می شوند، خدمت می کنند. ترمینال هوایی اصلی کلکته، در دام دام، پروازهای بین المللی و داخلی را اداره می کند.
بندر کلکته موقعیت خود را به عنوان مسئول اصلی حمل و نقل هند در دهه ۱۹۶۰ از دست داد، اما آن و بندر هالدیا (حدود ۶۵ کیلومتری پایین دست) هنوز بخش بزرگی از ارز خارجی کشور را تشکیل می دهند. کاهش ترافیک تا حدودی به دلیل مشکلات لایروبی از رودخانه و بخشی به دلیل مشکلات کار رخ داده است. حمل و نقل، ذخیره سازی، عمده فروشی و خرده فروشی مورد نیاز برای صادرات و واردات در کلکته و هااورا متمرکز شده است.
روز یک شنبه ۳۰ دسامبر، ۲۰۱۲، ۱۰ دی ۱۳۹۱
امروز بعد از ظهر برای دیدار از کلکته پرواز دارم. قبل از حرکت از تهران برنامه ریزی کرده ام. از تهران نمی شد برای کلکته بلیت آنلاین خریداری کرد. دوست من آقای ناخدا باقری به شرکت حمل و نقل دریایی در بمبئی دستور داد تا بلیتی برای دهلی-کلکته- دهلی برایم خریداری کنند. هزینه رفت و برگشت ۱۹۰ دلار شد. ناخدا این بلیت را به من هدیه داد چون در سفر گرجستان و برای تاسیس یک شرکت حمل و نقل در گرجستان من با آنها به تفلیس سفر کرده و آنها را راهنمایی کرده بودم. امروز آخرین روز اقامت من در دهلی بود.
با تاکسی هتل به فرودگاه می روم، حدود ۴۵ کیلومتر فاصله راه مرکز شهر تا فرودگاه است. یک اسکناس ۱۰۰ روپیه ای به راننده انعام می دهم و وارد سالن می شوم. فرودگاه بین المللی ایندیرا گاندی دهلی بسیار زیباست و در حد فرودگاه دوبی است. پروازهای داخلی هم از این فرودگاه انجام می شود. نخستین دیدار من از این فرودگاه(فرودگاه قمی قبلی) در سال ۱۹۸۶ بود.
ساعت ۶ پس از یک ساعت تأخیر، هواپیمایی ایر ایندیا (ایرباس ۳۰۰) ما را به کلکته می رساند.
فرودگاه کلکته فرودگاهی قدیمی است. از هواپیما که پیاده می شویم سوار اتوبوس قدیمی از نوع تاتا می شویم. وارد سالن فرودگاه می شویم. کهنه و نابسامان است. چمدان را می گیرم و با پرداخت ۲۹۰ روپیه بلیت تاکسی می گیرم. تا هتل حدود یک ساعت راه است. در سر راه که همه جا را مه فرا گرفته همه جا ساختمان های مخروبه و حلبی آباد است و مردم خانه به دوش فراوان به چشم می خورد که در کنار گذرگاهها جل و پلاس خود را گسترده و زندگی روزانه خود را سر می کنند. مه و فضای مه آلود با ساختمان های فقرا، فضا را دلگیر کره است و مرا از آمدن به این شهر پشیمان کرده است. دلم سخت می گیرد و به خودم و به این کنجکاوی پیرانه سر خودم لعنت می فرستم. اندکی قلبم تند می زند و به این فکر هستم که اگر در این شهر بمیرم چگونه مرا پیدا می کنند و با جسد مرده ام چه می کنند. کاش نمی آمدم.
راننده که انگلیسی نمی داند، بیشتر فضا را دشوارتر کرده است. به زحمت زیاد آدرس را پیدا می کند. هتل در خیابانی پرت در مرکز شهر و در یک کوچه تنگ قرار دارد. پذیرش می گوید که اتاق مرا به کسی دیگر داده است ولی در طبقه سوم اتاق بزرگتری را به همان قیمت به من می دهد. هزینه هر شب ۱۲۰۰۰ روپیه ولی برای روزهای بعد هم می گویم همین اتاق را می خواهم، می پذیرد.
واقعاً دلم گرفته است. قدری خود را مشغول می کنم. مطالعه می کنم و شب ساعت ۱۲ می خوابم. ساعت ۴ از خواب برمی خیزم و از ترس اینکه نکند خوابم نبرد، یک قرص خواب می جوم و آب می نوشم و دراز می کشم.
دوشنبه ۱۱ دی ماه ۳۱ دسامبر
امروز آخرین روز سال ۲۰۱۲ است. امروز صبح در سالن غذاخوری هتل صبحانه ای مرکب از یک فنجان چای، دو قطعه نان کوچک ماشینی تست شده که اندکی روی آن کره مالیده اند، برایم می آورند. همین. شروع می کنم به خوردن صبحانه. به اتاقم می روم قدری آجیل شیرین و یک سیب می خورم. دوش می گیرم. زیرپوشم را می شویم و به راه می افتم. یک تاکسی می گیرم و می خواهم که مرا به مسجد ببرد. در گوشی همراه، پیامکی به من مخابره می شود. آقای چاترجی(Kingshuk Chatterjee) می گوید که از طرف خانم دکتر باسو روی(Basu Roy)، از من دعوت می کند که به دانشگاه کلکته بروم.
به مسجد می رسم که در مرکز شهر و دریک بازار بزرگ واقع شده است. از همه بخشهای مسجد بازدید می کنم. در تابلوی سنگی مسجد به زبان فارسی و خط نستعلیق نوشته شده است «مسجد جامع ناخدا». مسجدی است زیبا و سنگی. سه طبقه مسجد است و در این محله مسلمانان هند ساکن هستند. قبلاً می گفتند از هر هفت نفر ساکن کلکته یک نفر مسلمان بوده است. مسلمانان زیادی اکنون در این شهر زندگی می کنند. گویا یک سوم جمعیت شهر مسلمان، یک سوم هندو و یک سوم دیگر پیروان سایر ادیان هستند. تعدادی یهودی هم در این شهر زندگی می کنند. پس از بازدید سریع ازمسجد، تاکسی می گیرم و به دانشگاه کلکته می روم. بازدید مفصلتر را به بعد واگذار می کنم. راهی دانشگاه می شوم. این دانشگاه در ۲۴ ژانویه سال۱۸۵۷تاسیس شده است(در مقایسه با نخستین دانشگاه مدرن ایران، یعنی دانشگاه تهران که در سال ۱۳۱۳ = ۱۹۳۴ میلادی ساخته شده، ۶۲ سال قدیمی تر است).
دانشگاه کلکته [University of Calcutta] (که به صورت غیررسمی به عنوان CU نیز شناخته میشود) یک دانشگاه دولتی واقع در کلکته بنگال غربی در کشور هند است. این دانشگاه در ۲۴ ژانویه ۱۸۵۷ تأسیس شد.
تعداد دانشجویان ۲۲۵۰۰، تحصیلات تکمیلی ۱۵۷۵۰
رتبهبندی
این دانشگاه اولین مؤسسه آموزشی در آسیا بود که به عنوان یک دانشگاه چند رشتهای و سکولار تأسیس شد. در هند، این دانشگاه به عنوان یک دانشگاه «پنج ستاره» و «مرکزی با پتانسیل تعالی» شناخته شدهاست. دانشگاه کلکته توسط شورای ارزیابی و اعتبارسنجی ملی(NAAC) دارای درجه «A» است و از سوی کمیسیون کمکهای مالی دانشگاه (UGC) به عنوان «مرکزی با پتانسیل برای تعالی» شناخته شده و کمک مالی اعطا شدهاست.
فارغالتحصیلان
فارغالتحصیلان و هیئت علمی این دانشگاه شامل چهار برنده جایزه نوبل یعنی رونالد راس (پزشکی)، ربیندرانات تاگور (ادبیات)، سی.وی. رامان (فیزیک) و آمارتیا سن (اقتصاد) است. این دانشگاه دارای بیشترین تعداد دانشجویان است که آزمون امتحان ورود به دانشگاه را در دکترای علوم طبیعی و هنر توسط آزمون هندسی دولت هند گذراندهاند تا واجد شرایط تحقیق و پژوهش با کمک مالی دولتی هند باشد.
***
در دانشگاه با گروه روابط بین الملل، آقای دکتر کینگ شوک چاترجی، که دکترای تاریخ دارد و درباره پاکستان و کشورهای آسیای جنوبی مطالعه دارد آشنا می شوم. من در کنار کتابخانه ملی ایستاده ام که او به سراغ من می آید. اندکی زبان فارسی می داند. با هم به دفتر کار او می رویم و بحث می کنیم. دوستان و همکاران او و یک نفر استاد دانشگاه ورشو در آنجا هستند.
قرار می گذاریم فردا برای من در مهمانسرای دانشگاه اتاق بگیرد. مرا با اتومبیل خود به یک رستوران به نام«آزاد هند» (Azad Hind) می برد و با هم ناهار می خوریم. رستوران «حلال فود» است. از آنجا مرا به هتل می رساند. قدری استراحت می کنم و سپس به مدت یک ساعت پیاده روی می کنم و پس از قدری خرید به هتل باز می گردم. ساعت ۵ آفتاب غروب می کند.
در شهر هیاهوی بسیار است. برای شب سال نو همه جا جشن گرفته اند و آتش بازی و ترقه و فشفه در می کنند. از آنجا که امکان دارد در این شب شلوغ که آخرین شب سال و شب سال نو است و من در این شهر بیگانه هستم با خود می پندارم بهتر آن است که در هتل بمانم و بیرون نروم. چون دیده ام که در شلوغی ها ناامنی می شود و شاید دردسری پیش بیاید.
نکته جالب برای من این است که در این شهر قبله به سمت غرب است.
شب آقای کینگ شوک چاترجی تلفن می زند و می گوید که برای فردا ساعت ۱۲ آماده شوم تا به مکان جدید منتقل شویم. خوشحال می شوم که از این وضعیت خلاص می شوم. از طرف دیگر می پندارم که در دانشگاه مستقر خواهم شد و نگرانی از اینکه برای صبح زود روز پنج شنبه ۳ ژانویه که می خواهم به فرودگاه بروم، ماشین چگونه فراهم کنم؟ شب با همین دغدغه به خواب می روم.
صبح ساعت ۹ آقای چاترجی زنگ می زند و می گوید تا ساعت ۹:۳۰ می توانم حاضر شوم و با هتل تسویه حساب کنم که مرا به محل جدید ببرد؟ پاسخ می دهم بلی.
صبحانه خورده ام و دوش می گیرم و به سرعت وسایل را جمع می کنم و با هتل تسویه حساب می کنم. حسابم می شود ۳۰۰۰ روپیه. می پردازم و ساعت ۹:۳۰ آقای چاترجی می آید و مرا با ماشین خودش به شهر می برد و متوجه می شوم در مرکز شهر در هتلی به نام Executive Point جا گرفته است. هتل خوبی است. اتاقی دلگشا دارد. می گوید غذا و هزینه اقامت مرا دانشگاه پرداخت خواهد کرد. از او سپاسگزاری می کنم و او مرا در هتل می گذارد و به دانشگاه می رود. من هم قدری چمدانم را جمع و جو می کنم.
اندکی بعد از هتل بیرون می زنم. با اتوبوس به ویکتوریا مموریال(Victoria Memorial) می روم. صف زیادی است و من هم در صف منتظر می مانم. متوجه می شوم که بلیت ورودی برای هندی ها ۱۰ روپیه و برای خارجی ها ۱۵۰ روپیه است. به مسئول فروش می گویم که من توریست نیستم و برای شرکت در کنفرانس آمده ام تخفیف بدهد. نمی پذیرد. از بلیت منصرف می شوم. از آنجا با مترو به «مسجد ناخدا» می روم. هزینه مترو برای هر نفر ۶ روپیه است. در مقصد پیاده می شوم و تا مسجد راه زیادی می روم. از میان کوچه های تنگ و خیابان های کثیف و مردم بیچاره می گذرم. در پیاده روها همه چیز یافت می شود. از خانوار ساکن پیاده رو، آرایشگر، فروشندگان تره بار، انواع غذاخوری پیاده رویی، نانوایی، تعمیرکار، سلمانی کنار پیاده رو. بیشتر فعالیت های مردمان بیچاره در پیاده رو خلاصه می شود. در پیاده رو حتی معبد هندو هم می توان دید. کلکته شهر پیاده روهاست. اتوبوس های قراضه تاتا، مترو، اتوبوس های جدید، باربر گاری کش، ریکشا، اتومبیل های آخرین مدل و پیاده، اتومبیلهای قدیمی شبیه فیات، رامبلر، همه را می توان در این مجموعه دید.
در کنار مسجد یک مغازه دار نگین فروش با من سلام و احوال پرسی می کند. در کنار او می نشینم. برایم چای سفارش می دهد. چیپس می آورد و فرنی برایم می خرد. من فقط چای (شیرچای) می نوشم و از او خداحافظی می کنم. در همه مسیر عکس می گیرم. به مسجد می روم. نماز می خوانم و گشتی در قسمتهای مختلف مسجد می زنم.
سنگ نوشته وکتیبه هایی به زبان فارسی با اشعار فارسی از جمله بیدل به در و دیوار نصب شده است. داخل مسجد با این تابلوها آراسته شده و کمتر کتیبه عربی دیده می شود. اینجا بنگال غربی است.
در همین خلیج بنگال است که جمهوری مسلمان نشین بنگلادش واقع است و در مراسم مولودیه نوزادان، اشعار فارسی مولانا را به زبان فارسی می خوانند. در این کشور شاهنامه فردوسی به زبان بنگالی ترجمه شده است.
گویا حافظ در سفری خیالی به اینجا امده که سروده است:
شکر شکن شوند همه طوطیان هند
این قند پارسی که به بنگاله می رود.
از اینجا از خلیج بنگال تا غرب آسیا، گستره نفوذ زبان فارسی بوده است.
ناخدا مسجد(Nakhoda Musjid)
«ناخدا مسجد»، اصلی کلکته، هند، در منطقه چیتپور منطقه تجاری «بوررا بازار»(Burrabazar) در کلکته مرکزی، در تقاطع خیابان زکریا و «رابیندرا سارانی» است.
این مسجد به عنوان تقلید از اکبر، امپراتور مسلمان مغول در سیکندرای آگرا، توسط «کوتچی ممون جماعت»، یک جامعه کوچک از جامعه مسلمان سنی از کوچ (گجرات) ساخته شده است. قبل از سال ۱۸۵۴ دو مسجد مختلف در محل فعلی وجود داشت. حاجی زکریا که (کوتچی) «کوتچی ممون جماعت» (Cutchi Memon Jamat) بازرگان و سرمایه دار تجاری در آن روزها بود، یک مصلای معمولی بود. کوتچی ممون یک جامعه مسلمان است که در سال ۱۸۲۳ به کلکته آمده بود.
حاجی زکریا رهبر دیگر جامعه مسلمان سنی بود که مناطق اطراف مسجد فعلی را در اختیار خود داشت. کوتچی ممون یک جامعه تجاری است و بسیاری از آنها کسب و کار حمل و نقل داشتند. حاجی زکریا که خود رئیس جامعه بود، ۹۹ کشتی داشت و صاحبخانه ای با چندین ملک بود. او همچنین به عنوان «سلطان کسب و کار شکر» شناخته شده بود و این می تواند توسط خانواده پدری که هنوز در خیابان Cetral، کلکته اقامت دارند، تایید شود.
حاجی زکریا یک انسان نیکوکار و دینداری بزرگ بود. او مدیریت دو مسجد را به عهده گرفت و همچنین زمین بین دو مسجد را خریداری کرد. او سپس یک مسجد بزرگ با پول خود ساخت که به عنوان مسجد ناخدا شناخته شد. ناخدا در فارسی به معنی ملوان است و او در کسب و کار حمل و نقل بود. او همچنین مدرسه زکریا را تاسیس کرد و چهار ساختمان را به نفع کاتچی ممون خریداری کرد. حاج زکریا به همراه حاجی وحیدانا پسر عموی او، شریک تجاری و دوست بسیار نزدیک او نیز گورستان مانیک طلا (Maniktalla) را در، «آچاریا پارفولا» (Achariya Parfulla) در جاده چاندرا در کلکته را خریداری کردند. یک مسجد به نام «بی بی جیتان» و «درگاه» نیز در محوطه گورستان وجود دارد.
این یک گورستان خصوصی برای «کوتچی ممون جماعت» است، اما جوامع دیگر نیز پس از گرفتن اجازه از متولیان مجاز به دفن هستند. مولانا خیرالدین، همسر و اعضای خانواده اش در اینجا دفن شده اند. حاج زکریا همچنین به ساخت مسجد «حافظ جمال» در «سانداریا پتی» (رابیندرا سارانی) کمک کرد و همچنین به ساخت «نهر زبدا» در مدینه شریف کمک کرده بود. او تنها متولی مسجد زکریا و همچنین به عنوان ناخدا مسجد شناخته شده بود. در طول این دوره بسیاری از اعراب از مصر، عراق و مدینه به هند می آمدند. حاجی زکریا یک امام جماعت عرب را در مسجد ناخدا منصوب کرد - یکی دیگر از افراد برجسته که بسیار نزدیک به حاجی زکریا و مولانا خیرالدین (پدر اولین وزیر آموزش و پرورش هند)، مولانا ابوالکلام آزاد بود.
چون به تائید خالق کونین*شد بنا مسجد همایون فال
بهر سال بناش گفت سروش*خاص عبادتگه بجاه و جلال
سنه ۱۲۷۴ هجری قمری
مولانا خیرالدین در مسجد ناخدا وعظ می کرد و گاهی اوقات دو امامت را نیز بر عهده داشت. حاجی زکریا در سال ۱۸۶۵ درگذشت و پسرش حاجی نور محمد زکریا پا به جای او گذاشت و به ایفای نقش پدرش ادامه داد. او سخاوتمندانه به ساخت یتیم خانه مسلمانان کلکته کمک کرد. در سال ۱۹۰۶/-۱۹۰۷میلادی اختلاف در میان «کوتچی ممون جماعت» بوجود آمد و این موضوع در دادگاه عالی کلکته حل و فصل شد و مجموعه جدیدی از قوانین برای اداره مسجد تالیف شد. تصمیم گرفته شد که اعضای کاتچی ممون جماعت متولیان و مدیر و مدیریت مسجد را انتخاب کنند. همچنین توسط دادگاه عالی حکم شد که یک عضو از خانواده حاجی زکریا همیشه متولی مسجد خواهد بود و احمد عبدالله، امروز نماینده خانواده زکریا است.
در همین حال شرکت حاجی زکریا در سال ۱۹۲۳ تعطیل شد. در طول این دوره ممون های کوتچی بسیار مرفه شده بودند. یکی از این افراد عبدالرحیم عثمان بود که یک نمازگزار منظم مسجد بود، متوجه تَرَک در محراب مسجد شد. بنابراین او جلسه ای از کوتچی ممون ها را فراخواند و تصمیم به بازسازی مسجد ناخدا گرفته شد. این کار در سال ۱۹۲۶ آغاز و در سال ۱۹۳۵ تکمیل شد. تمام کوتچی ممون های برجسته کلکته برای مسجد جدید کمک کردند اما عبدالرحیم عثمان بزرگترین اهدا کننده بود.
دو خانه از جماعت فروخته شد و بعد پول سرمایه گذاری از امنای مسجد از خانواده حاجی زکریا درخواست و به مدرسه زکریا تحویل شد و همچنین از محل فروش خانه شخصی حاجی زکریا و حاجی وحیدنا برای گسترش مسجد تامین اعتبار شد. طبقه همکف مسجد حفظ شده است. تمام مرمرهای موجود در مسجد جدید از بنای اصلی مسجد زکریا، مدرسه زکریا و خانه مسکونی حاجی زکریا و حاجی وحیدنا استفاده شده است. قرارداد ساخت این مسجد به شرکت مکینتاش و شرکاء . (Mackintosh Burn & Co) یک شرکت مهندسی بریتانیایی داده شد. مسجد اصلی زکریا و مدرسه زکریا نیز توسط همین شرکت ساخته شده است. کل مسجد بر اساس سبک مسجد جامع دهلی ساخته شده است و تاریخ آن بر اساس «بلند دروازه» «فاتحپور سیکری» است.
در طول ساخت و ساز، کمبود بودجه وجود داشت، بنابراین دو ساختمان باقی مانده از جماعت با عبدالرحیم عثمان برای ارائه وام رهن شد. دو ساختمان بعدا فروخته شد و بعدها، پول به عبدالرحیم عثمان و شرکت بازگردانده شد. مدیریت مسجد توسط هیئت امنای انتخاب شده توسط کوتچی ممون جماعت مراقبت می شود. مدیریت هیچ کمک مالی از مردم یا دولت دریافت نمی کند. هزینه ها از اجاره رقبات مسجد برآورده می شود و کمبود با کمک کوتچی ممنو کلکته تامین می شود. در حال حاضر دو امام، ۳ موذن، ۵ دربان، یک تنظیم کننده صورتحساب، یک جارو کش، یک مدیر و برخی از کارکنان موقت در اداره مسجد فعال هستند. محوطه «مانیک طلا بوریا» دارای سک امام، یک مؤذن، نگهبان امنیتی، دو گورخان (گورکن) و دو مجاهد برای درگاه است.
در زیر تاق دروازه، شش ساعت نمایش داده شده که پن مورد وقت شرعی به افق کلکته است
و یک ساعت برای وقت نماز جمعه
کتیبه بالای دورازه ورودی مسجد و نام مسجد «ناخدا مسجد» نوشته شده است ۱۲۷۴ هجری
هر دو مسجد ناخدا و زمین دفن با مسجد در مانیک طلا با هیئت مدیره وقفیات ثبت شده است و خواص وقف از «کوتچی ممون جماعت محمدان» است. زکریا استیت و حاجی زکریا لین در مانیک طلا به نام حاج زکریا که بنیانگذار واقعی مسجد ناخداست، نامگذاری شده است.
از آنجا دوباره به هتل می آیم. در ایستگاه مترو که پیاده می شوم برای خروج ژتون را در دستگاه می اندازم. دروازه باز نمی شود. مأمور مترو را به کمک می طلبم. در ماشین دستکاری می کند. یک سکه ۲ روپیه ای بیرون می افتد. به او می گویم ژتون انداخته ام. ناباورانه نگاهم می کند، سرانجام کارت خودش را درمی آورد و به دستگاه می کشد، دروازه باز می شود. ۲ روپیه را هم به من می دهد. ما هم دو روپیه کاسب می شویم.
مسیر را درست نمی توانم پیدا کنم و راه زیادی تا هتل طی می کنم. خسته به هتل می رسم. ساعت ۳ بعدازظهر است. در هتل ناهار سفارش می دهم. چیزی نمانده است. یک کاسه دال و یک کاسه برنج برایم می آورند.
پس از خوردن ناهار بیرون می زنم. ناگاه در اطراف هتل یک پارک بزرگ می بینم که دریاچه ای در آن قرار دارد. البته صبح مسئول هتل که یک پیرزن است به من تکلیف کرد که برای گردش به دریاچه بروم. پیرامون دریاچه درختان کهنسال است. کلاغ و مرغ مینای بسیاری بر روی درختان نشسته اند و سر و صدا می کنند. در کنار ساحل بلواری است که مردم در حال گردش اند. در ساحل همچنین صندلی های متعددی با سیمان فراهم کرده اند و دختران و پسران و عشاق رو به دریاچه نشسته اند و با هم در گوشی نجواهای عاشقانه سر می دهند.
غروب دریاچه زیبا و حزن انگیز است. پرندگان قیامت برپا کرده اند. در ساحل روبه رو بر روی درختانی که در این فصل برگ ندارند (استثناست و همه درختان دیگر برگ دارند و سرسبزند و انگار نه انگار که زمستان است)، نقش برگ را بازی می کنند. یک ساعت قدم می زنم و می خواهم از پارک بیرون بروم. موج عظیمی از جمعیت پس از غروب آفتاب در حال ورود به پارک هستند.
به هتل می رسم و باز هم بیرون می روم و دنبال میوه فروشی می گردم. خیلی می گردم، چیز مناسبی گیر نمی آورم. دریک خیابان وارد کارگاه ساخت سی تار می شوم. استادکار ۵۰ سال ای است می گوید که حدود ۳۰ سال است سی تار می سازد. قدری با او سخن می گویم. برخی از سی تار نوازان ایرانی را می شناسد. می گوید این حرفه را از پدرش یادگرفته است که سه سال پیش مرده است. برایم شیرچای سفارش می دهد. قهوه چی کنار خیابان چای می آورد. خیلی کثیف است. نمی خورم و بهانه می آورم که باید بروم. بیرون می آیم.
به هتل باز می گردم. استراحت می کنم. مطالعه می کنم. زنگ اتاق را می زنند. جوان خدمتکار وارد می شود و می گوید برای شام چه می خورم. لیست غذا را از داخل کشوی میز هتل بیرون می آورد. من هم فقط یک کاسه دال و یک سالاد و دو قطعه چپاتی (نان محلی به اندازه یک کف دست) سفارش می دهم. بعد از مدتی غذا را می آورد. می خورم. چایی درست می کنم (با المنت) می خورم و مشغول مطالعه می شوم.
سرتیترهای سخنرانی فردا را تنظیم می کنم. تلویزیون روشن است و ترانه های هندی نمایش می دهند. موسیقی هندی کلاسیک بسیار آرام بخش و افسون آفرین است. مرا به عالمی دیگر می برد. این عالم را نمی توانم تصویر کنم. این عالم در تعریف نمی گنجد. حزن آلود، غم افزا، آرام بخش و رؤیایی و لذت بخش است. هرچه هست دوست دارم و در خودم غرق می شوم. نوعی عرفان در این موسیقی نهفته است. خلسه آور و مکیف است، اما آشوب آفرین نیست. دیوانه می کند، اما آرامش می دهد. روحم را می نوازد. نمی دانم چه می گوید، اما درک می کنم که حرف مرا می زند از دلم سخن می گوید. با تارهای قلبم بازی می کند. شاید دیگران بر من بخندند، ولی من با این عرفان بزرگ شده ام. برایم اهمیت ندارد که دیگران چگونه می اندیشند.
کلکته در محل به عنوان پایتخت روشنفکری و فرهنگی ملت است. تعدادی از چهره های برجسته و قهرمانان هند از این سرزمین برخاسته اند در سده های ۱۹ و ۲۰ کلکته ای بوده اند. راما کریشنا فیلسوف معروف هندی، رابیند رانات تاگور، شاعر و نویسنده برنده جایزه نوبل هند، و سایتا جیت رای فیلمساز هندی اهل کلکته هستند. رقص بنگالی، معروف ترین رقص هندی، شعر، هنر، موسیقی، فیلم و تئاتر در این سرزمین رشد دارد.
در ایران خانواده هایی به نام کلکته چی زندگی می کنند. اینان کسانی بودند که با کلکته در تجارت بوده اند. چای کلکته و دارجیلنگ معروفیت جهانی دارد.
با اینکه جای همسرم را خالی می بینم، اما بهتر آن است که با من نیامده است. اینجا برخلاف دهلی، شهری سنتی، قدیمی، شلوغ و مجموعه ای ناخوشایند برای خانم های ایرانی است و چیزی جالب برای آنها ندارد. شهر خیلی کهنه است و توی ذوق می زند.
سیاستمداران هندی متوجه شده اند که با شعارهای زیبا نمی توان رشد اقتصادی را تضمین کرد. اکنون وقت آن رسیده که هند با محکم تر کردن روابط خود با آمریکا و در کنار آن با حضور فعال در عرصه های بین المللی مانند سازمان تجارت جهانی و دیگر مجامع بین المللی، منافع واقعی خود را با رویکردی عمل گرایانه دنبال کند. اگرچه امروزه گفت و گو در مورد سقوط قریب الوقوع آمریکا زیاد است، ولی آنچه هم اکنون واقعیت دارد این است که آمریکا بزرگ ترین و بانفوذترین قدرت جهانی است و نزدیک شدن به آن و همکاری با آن می تواند منافع سرشاری را برای هند به ارمغان آورد. دکتر مک موهان سینک می گوید: پایان جنگ سرد، همبستگی فزاینده جهانی و طبیعت جهانی و طبیعت فرامرزی بسیاری از تهدیدات، نظریه هایی را که هنوز تلاش دارند مسائل جهان را در یک تحلیل استراتژیک دو قطبی ببیند، بی اعتبار کرده است. ایالات متحده آمریکا هم اکنون قدرت برتر در زمینه اقتصادی، نظامی، فنآوری و فرهنگی است. ولی می توان انتظار داشت که اتحادیه اروپایی، روسیه، چین و هند، موقعیت خود را مستحکم کرده و در عرصه جهانی نقش آفرین باشند. ما باید یک پارادیم جدید همکاری امنیتی برای دنیای چند قطبی طراحی کنیم تا تهدیدهای جهانی، پاسخی جهانی دریافت کنند.
در غذاخوری های کنار خیابانی و همچنین در رستوران های بزرگ و کوچک سنتی، برای هر سلیقه و هر طبقه درآمدی- خوردنی عرضه می شود. خوارکی های گوناگون و شیرینی جات فراوان است. هر کسی می تواند به گونه ای شکم خود را سیر کند.
۲ ژانویه ۲۰۱۳ برابر ۱۳ دی ماه ۱۳۹۱
امروز صبحانه املت برایم آوردند. این هتل ناهارخوری ندارد و ناهار و صبحانه را به اتاق ها می آورند. برایم املت با کورن فلیکس و شیر داغ آوردند. یک عدد موز هم دسر غذا بود. صبحانه را خوردم و تصمیم گرفتم به هر قیمت که شده یک تاکسی بگیرم و به دیدن رود مقدس گنگ بروم. نخستین تاکسی ۴۰۰ روپیه طلب کرد. سرانجام یک تاکسی گیرآوردم به قیمت ۲۰۰ روپیه.
حدود ۴۵ دقیقه راه بود. به کنار کنگ رسیدم. آب فراوان و زیادی در رودخانه ای عریض جاری بود و کشتی ها در آن لنگر گرفته بود.
در ساحل پله کانی است که برای دسترسی به آب رودخانه از آن پایین می روند. چند مرتاض هندی در حال آب تنی و غسل بودند. چند زن و مرد و کودک هم بودند. برخی دیگر در عبادتگاهی در کنار روخانه در حال اجرای نیایش بت های خود بودند.
از یک جوان خواستم از من عکس بگیرد.
در رودخانه باقی مانده اجساد سوزانده شده و گیاه و گل شناور بود. در کنار رودخانه چندین ظروف سفالی بود. از مردی پرسیدم که اینها چیستند؟ گفت: که باقی مانده مراسم نیایش و سوزاندن مرده هاست.
با یک مرتاض هندی عکس گرفتم. از من پول طلب کرد. پول خرد نداشتم. از راننده خواستم ده روپیه به او پرداخت کند. پس از قدری گردش از راننده خواستم که مرا به هتل بازگرداند.
در مسیر برگشت تلفن زنگ زد و خانمی خود را معرفی کرد و گفت راننده ای را از انستیتو مطالعات آسیایی «مولانا ابوالکلام آزاد» به دنبال من به هتل فرستاده اند تا مرا به انستیتو ببرد. به هتل رسیدم. لباسم را عوض کردم، کت و شلوار پوشیده کراوات زدم و سوار اتومبیل انستیتو شدم.
در انستیتو از من استقبال کردند. سپس مرا به دیدار مدیر انستیتو بردند. خانم دکتر Sreeradha Datta از من استقبا کرد. قبلاً او را در دهلی نو در کنفرانس افغانستان ملاقات کرده بودم. با او درباره همکاری ایران و هند در کریدورهای ترانزیتی سخن گفتم. او بر این باور بود که هند نمی تواند با ایران در آسیای مرکزی در زمینه انرژی همکاری داشته باشد، زیرا چین این امکان را فراهم نخواهد کرد. پس از گرایش هند به آمریکا، هندی ها چندان علاقه ای به ایران ندارند، زیرا بین ایران و آمریکا، طبیعی است که آمریکا را انتخاب کنند. تکنولوژی آمریکا و نیروی کار ارزان هند و تعداد زیادی هندی مقیم آمریکا و زبان انگلیسی و دموکراسی، آنها را به سوی آمریکا جذب می کنند.
از آنجا بیرون آمدم و بخش های مختلف انستیتو را به من نشان دادند. خانم آنوش قوش (Anwesh Ghosh) محقق انستیتو را قبلاً ملاقات کرده بودم. با او در دهلی در کنفرانس افغانستان آشنا شده بودم. از حال همسرم پرسید و از من خواست سلام او را به وی برسانم. خاطره خوبی از همسرم داشت و از من پرسید حال همسر زیبای شما چطور است؟
او هم چنان خندان و جذاب بود. مرا به کتابخانه برد و با بخش های کتابخانه آشنا شدم.
چند عکس گرفتیم. سپس اتومبیل مرا به دانشگاه برد. درست ساعت ۲ به آنجا رسیدیم. آقای دکتر کینگ شوک چاترجی از من استقبال کرد. من همراه خانم آنوش قوش از انستیتو آمده بودیم. دکتر ساترجی می گفت که بهتر است معنی نام خانم انوش را به یاد بسپارم به هندی به معنی «جست و جو» است.
به اتاق آقای دکتر شانتانو چاکرابارتیShantanu Chakrabarti رفتیم. او همه هزینه های اقامت و غذای مرا از سوی دانشگاه به هتل پرداخت خواهد کرد و از این بابت به من اطمینان داد که من به هتل وجهی پرداخت نکنم و میهمان دانشگاه هستم.
واقعا حیران می شوی هنگامی که می بینی کشوری فقیر مانند هند با محدودیت ها، برایم هزینه کرده است و من تنها برای آنها یک سخنرانی داشته ام.
از آنجا به سالن سخنرانی رفتم. حدود ۲۵ نفر دانشجو و تعدادی استاد و پژوهشگر آنجا گرد آمده بودند. من حدود یک ساعت سخنرانی درباره اوضاع ژئوپلیتیکی ایران و موقعیت و جایگاه ایران در منطقه و روابط ایران با کشورهای همسایه و منطقه بحث داشتم. دانشجویان و اساتید استقبال خوبی از سخنرانی داشتند. مدت نیم ساعت هم پرسش و پاسخ بود.
حدود ساعت ۵/۴ ما را به غذاخوری دانشگاه بردند و برای هر کدام از ما یک ساندویچ مختصر برای ناهار آوردند و یک فنجان قهوه و یک عدد بیسکوئیت.
آقای آمیتاوار تریپاتیAmitava Tripsati سفیر سابق هندوستان در برزیل، سوئیس، واتیکان و لیختن اشتاین در این جلسه حضور داشت. مردی بلند قد و رشید حدود ۶۵ سال سن داشت. همچنین آقای مارک استوجانف از لهستان در این جلسه بود. آقای چاترجی مرا معرفی کرد.
جلسه پایان یافت و من و خانم انوشا و آقای چاترجی با ماشین او به سوی هتل روانه شدیم. او به هتل سفارش کرد که برای فردا صبح اتومبیلی برای بردن به فرودگاه تدارک ببیند و از من خداحافظی کرد.
پس از اندکی درنگ در هتل، ساعت ۶ بیرون آمدم. کمی در خیابان ها گردش کردم و به سراغ هنرمند سی تار ساز رفتم. با او گفت و کردم. گفت که چای میل دارم. پاسخ دادم باشد. کسی را فرستاد برایم چای بیاورند. پس از چند دقیقه، متوجه شدم که آنها رفته اند از بیرون چای بیاورند. دانستم که چای خوبی نخواهد بود. با او خداحافظی کردم. گفت فرستاده ام برایت چای بیاورند. گفتم که شیرینی برایم خوب نیست. نمی خورم، خودت بخور. چند قدم دورتر از مغازه، متوجه شدم که فردی که او فرستاده بود، در جلوی یک چای فروشی کنار پیاده رو در حال گرفتن چای است، این گونه بساط چای و غذا بی نهایت کثیف و چندش آور است. در بدترین شرایط بهداشتی خوراکی و نوشاکی تهیه می کنند.
یک اسکناس ۵۰۰ روپیه ای داشتم. از هر کاسب کاری خواستم که آن را برایم خرد کند، نپذیرفتند. گویا در این شهر رسم نیست که برای کسی پول خرد کنند.
دو عدد نارنگی و دو عدد خرمالو خریدم، به بهای ۵۰ روپیه. به هتل برگشتم و سفارش شام دادم. ماهی، دو عدد چپاتی و سالاد. غذا را که آوردند، بسیار ناجور بود و من فقط از خوراک ماهی آب پز دو عدد سیب زمینی آن را خوردم و بقیه را برگرداندم. شب قبل که دال خورده بودم، خوشمزه و با کیفیت بود. اما امشب دل بهم زن بود.
شب ساعت ۳۰/۹ به بستر رفتم. اما نتوانستم خوب بخوابم. ساعت موبایل را برای ۵/۳ کوک کردم. اما مثل همیشه- پیش از سفر- نتوانستم بخوابم و سرانجام ساعت ۲ از بستر بیرون آمدم و خودم را با تلویزیون و مطالعه سرگرم کردم. ساعت ۵/۳ از هتل بیرون آمدم و سوار تاکسی شدم. یک تاکسی درب و داغون با راننده ای پت و پیس و شلخته و کثیف آماده شده بود. داخل تاکسی بوی شمع سوخته می داد. پنجره را گشودم. هوای درون سنگین و بدبود بود. به سوی فرودگاه راه افتادیم. خیابان ها در ساعت ۴ صبح بسیار آرام بود و تک و توکی ماشین حرکت می کرد.
در فرودگاه تاکسی متر عدد ۱۳۴ روپیه را نشان می داد، راننده از من ۴۵۰ روپیه طلب کرد. گفت که ۱۰۰ روپیه به سبب ساعت کاری نیمه شب است. زبان انگلیسی نمی دانست. هرچه به او گفتم که چرا ۴۵۰ روپیه، استدلال می آورد و به هندی و انگلیسی دست و پا شکسته توضیح می داد. چاره ای نبود. پول را پرداخت کردم وارد فرودگاه شدم.
پنج شنبه ۳ ژانویه، ۱۴ دی ماه ۱۳۹۱
سالن خروجی کاملاً متفاوت با سالن ورودی بود. هنگام ورود از دهلی، سالنی قدیمی و کثیف بود. اما اکنون سالن خوبی بود. کارت پرواز دریافت کردم. از مسئول کانتر خواستم جایی در کنار پنجره بدهد. چیزهایی گفت که حالیم نشد. مدت زیادی طول کشید تا کارت پرواز صادر کند. مقدار مجاز بار ۲۰ کیلو بود. وزن چمدان من شده بود ۶/۱۹ کیلو. چند کتاب هم در ساک گذاشته و به دست گرفته ام.
در سالن انتظار، کسی به سراغ من آمد و آغوش گشود. دکتر «گلشن ساچدوا» بود. خوش و بش کردیم. به او گفتم که در صفحه فیس بوک به او پیغام داده بودم که من هم در کلکته خواهم بود. او گفت که به سبب درگیری و گرفتاری در دید و بازدیدهای خانوادگی نمی توانسته مرا ببیند و عذرخواهی کرد. با هم از هر دری سخن گفتیم. او از من دعوت کرد که با هم قهوه ای بخوریم. برایم کاپوچینو خرید و منتظر ماندیم تا ساعت پرواز فرا رسید. او هم عازم دهلی بود و با جت ایر پرواز داشت. منتهی ساعت پرواز او در ساعت ۷ بود و پرواز من ۶:۴۵
امروز صبح در سالن فرودگاه صدای شرشری شنیدم. ناگاه رگبار تندی باریدن گرفت. مدتی ادامه داشت. در ساعت مقرر ما را سوار هواپیما کردند. جای من در کنار پنجره است، سیاوش قبلاً برایم این جا را از طریق اینترنت برگزیده است.
از اینکه پرواز بدون تأخیر و به موقع انجام شد خرسند شدم. در فرودگاه دهلی نو، گردشی کردم و چمدان را تحویل هواپیمایی امارات دادم و خودم را سبک کردم. قدری از کتاب ها را هم در چمدان نهادم. در فرودگاه باقی مانده روپیه ها را هم یک نقشه شهر دهلی خریدم. سوار هواپیمای بوئینگ ۷۷۷- ۳۰۰ امارات شدم و به سوی دوبی پرواز کردم.
از اینکه از کلکته برگشتم هم خوشحال بودم و هم متأسف. خوشحال از آن جهت که به کانون خانواده باز می گردم و غمگین از اینکه نتوانسته بودم خیلی از جاهای دیدنی این شهر را ببینم. یکی از آنها خانه موزه «رابیندرانات تاگور» شاعر برنده جایزه نوبل ادبی هند است. همچنین موزه هند و کتابخانه ملی را هم ندیدم، یعنی بیشتر فرصتی دست نداد.
در شهر کلکته، بیش از بمبئی و دهلی، سنت های هندی رواج دارد. مهم تر اینکه به گمانم اغلب بنگالی ها از نسل دراویدین ها هستند و بشره آنها تیره و به سیاهی می زند. دوم اینکه زنان این منطقه اغلب ساری پوش هستند که نشانه فرهنگ هندی است. ولی نکته جالب اینکه کمتر سلام هندی مشاهده می شود. زمانی سلام دادن هندی که چسبانیدن دوکفه دست به هم و گرفتن آنها بر روی صورت بسیار متداول بود.
از زمانی که اقتصاد هند از آغاز فروپاشی شوروی و پایان دوره جنگ سرد، اقتصاد بازار و آزادسازی شد، دیگر یونیفورم های مخصوص هندی که مردان بر تن می کردند کمتر دیده می شود. مردان کمتر از زنان به حفظ ارزش های گذشته پای بند هستند.
اما در این شهر باز هم بیش از هر جای دیگری که دیدم، مردان پان (یک نوع مخدر جویدنی) مصرف می کنند و شگفت اینکه هنگام جویدن آن، آب دهان خود را در معابر پرتاب می کنند. برخی هنگام رانندگی هم، سر خود را از ماشین بیرون می آورند و به خیابان تف می اندازند.
نکته جالب اینکه در کلکته فصد خرید چای گلابی نشان در بسته بندی مخصوص داشتم، یافت نشد. گویا این نوع بسته بندی چای کلکته برای صادرات است و در خرده فروشی در فروشگاهها یافت نمی شود. به یاد داشته باشیم که چای کلکته را باید در ایران خریداری کرد.
من از غربت و تنهایی کلکته دلگیر شدم. جمعیت شهر بسیار است و امکانات کم. در این شهر مترو هم فعال است، متروی کلکته در سال ۱۹۸۲ بکار افتاده است و یکی از مترو های بزرگ و طولانی جهان است.
در شهر پلاکاردی دیدم که بر روی تیر چراغ برق آویخته بودند. بر روی آن نوشته شده بود:
Respect Your Nation
Respect Your Culture
یعنی:
به ملت خویش احترام بگذارید
به فرهنگ خود احترام بگذارید
پیاده رو پدیده ای شگرف در کلکته
پیاده رو نقشی قابل تامل در اقتصاد و تولید ناخالص داخلی هند و بویژه کلکته دارد. نخست انکه تعدادی از مردم در پیاده رو کسب و کار و مسکن دارند. زمین پیاده رو متعلق به هم مردم است و مدعی مالکیت ندارد و مالکیت آن عمومی و در اختیار شهر داری ها و دولتها محلی است. افراد بی خانمان در آن زندگی می کنند و کسب و کار دارند. جلوگیری از کسب و کار و زیست مردمی که به نوعی به آن وابسته و بدون ان امکان حات برایشان فراهم نیست جمعیت میلیونی را در مجموع جمعیت ممیلیاردی هند را تشکیل می دهد و امکان تامین مسکن ومحل کسب و کار برای این اقشار آسیب پذیر تا دهه های آینده برای دولت هند مقدور نیست. آنانی که مجموع تولید ناخالص داخلی را شاخص و هند را جزو قدرتهایاقتصادی بشمار می آورند، این مناظر را در شهره های بزرگ هند از جمله دهلی نو، بمبئی و کلکته و دیگر شهر ها ندیده اند. مردمی که در نظام طبقاتی هند، اگرچه در فقر و فاقه زندگی می کنند ولی امکان ارتقا جایگاه اجتماعی و اقتصادی را ندارند.
پیاده رو ها در بخش اشتغال غیر متشکل سهمی قابل توجه دارند. در تصاویری که در پی می آید و من آنها را در زمان دیدار از این شهر تهیه کرده ام واقعیتهای یاد شده را به تصویر کشیده است.
نویسنده: بهرام امیراحمدیان
311311