«تابناک با تو» - همیشه از اطرافیانمان میشنویم که میگویند حواستان را جمع کنید گول پیامکها یا تماسهای کلاه برداران را نخورید، گداهای حقهباز فریبتان ندهند یا شرکتهای سرمایهگذاری از ساده لوحیتان سوءاستفاده نکنند. ازاینرو همواره احساس میکنیم در معرض کلاهبرداری هستیم و برای آنکه اَنگ ساده لوحی نخوریم قید همۀ خطرات را میزنیم. البته اعتماد به پیشنهادهای جذابِ هرزنامهها یا سرمایهگذاری در شرکتهای مشکوک عاقلانه نیست، اما آیا اطمینان به غریزۀ احتیاط همیشه و همهجا درست است؟ آیا ترس از سادهلوحی موجب نمیشود ارزشهای انسانیمان را نیز نادیده بگیریم و با پیامدهای ناگوار سیاسی و اجتماعی مواجه شویم؟
ساده لوح بودن خیلی احساس بدی دارد. به ضرب المثلهای زیادی فکر کنید که دراین باره وجود دارند و معنای همه شان به ساده لوحی برمی گردد: «کلاهت را باد نبرد!»، «پول ساده لوح راحت از دستش درمی آید»، «تا ابله در جهان است، مفلس درنمی ماند»، «آدم احمق همه جا پیدا میشود».
پیامْ واضح است: ساده لوح نباشید، ولی سخت است که این نصیحت را آویزۀ گوش خود کنیم؛ ظاهراً این گونه است که واقعیتْ عرصۀ نبرد شیادان و ساده لوحان است -در خانه، محیط کار، و اخبار. آیا رمزارز برای ساده لوح هاست؟ آیا دورکاری از زیر کار دررفتن است؟ آیا بخشیدن بدهی دانشجویان دلسوزانه و عاقلانه است یا توهین به ساده لوحهایی است که قبلاً بدهی شان را پرداخت کرده اند؟
حوزۀ مطالعاتی من روان شناسی اخلاق است، خصوصاً اخلاقِ مربوط به قراردادها. به همین خاطر، فکرکردن دربارۀ ساده لوحها بخش عادی ایی از زندگی حرفهای من است. یکی از مضمونهای ثابت تحقیقات من و سایر تحقیقات آزمایشی در روان شناسی و اقتصاد این است که احساس فریب خوردن، به لحاظ شناختی و هیجانی، بسیار شدید است. این احساس به قدری آزارنده است که آدمها بسیار تلاش میکنند تا مطمئن شوند چنین چیزی اتفاق نمیافتد.
گاهی عامدانه یا از روی احتیاط سعی میکنیم از قرارگرفتن در چنین موقعیتی اجتناب کنیم: من ایمیلهایی را که داخل پوشۀ هرزنامه رفته اند باز نمیکنم. حتی اگر این ایمیلها چیزی را به من پیشنهاد دهند که واقعاً میخواهم (پول! عشق! سفر خارجی!)، احتمال اینکه شاهزادهای پولی برایم کنار گذاشته باشد به قدری کم است که ارزش وقتم را ندارد و خطر اینکه بدافزار باشد بسیار بیشتر است. ولی، در مواقع دیگر، میل به دوری از نشانههای خطرْ ابتدایی تر، غیرعامدانه تر، و نهایتاً برخلاف اهداف و ارزشهای من است.
قبل از اینکه به لحاظ حرفهای به موضوع ساده لوحی علاقهمند شوم، شاهد مثال آشناتری در زندگی ام بودم. مادربزرگ و پدربزرگ مادری ام که اکنون دیگر در قید حیات نیستند، با درآمدی کم، هفت فرزند بزرگ کردند، شش دختر و یک پسر. آنها از نکاتی که دربارۀ ساده لوحی و پول گفته میشد پیروی میکردند و صرفه جو و محتاط بودند. ولی در سالهای پایانی زندگی شان، خصوصاً در مراحل ابتدایی زوال شناختی شان، احتیاط به چیزی تیرهتر بدل شد. آنها غذاهایی را که پیک برایشان میآورد نمیپذیرفتند، کمک دیگران را رد میکردند مبادا پرستاران به دنبال دزدیدن وسایلشان باشند یا اینکه فرزندان وظیفه شناسشان انگیزههای پنهانی داشته باشند.
یک بار وقتی مادرم به دیدنشان رفته بود با من تماس گرفت. او گفت مادربزرگم را به فروشگاه ال. ال. بین برده است. آنها بیرونِ اتاق پرو نشسته بودند و مادربزرگم معذب به نظر میرسید.
مادرم پرسید «مامان، گرسنه ای؟».
مادربزرگم جواب داد «گرسنه نیستم، بدگمانم».
عدم اعتماد پدربزرگ و مادربزرگم به مراقبانشان باعث میشد چیزی را از دست بدهند که بیش از هر چیز میخواستند: اینکه تا زمانی که ممکن است، مستقل زندگی کنند. کلیک نکردن روی ایمیلهای مشکوک یک چیز است و نپذیرفتن کمک دیگران، ریسک کردن
یا یک سرمایه گذاری مطمئن چیزی دیگر. آدمهایی که از ساده لوح بودن میترسند از توافقات و همکاریهایی که بیش از همه برایشان ارزش قائل هستند دوری میکنند، خواه در سطح شخصی باشد (کینه به دل گرفتن، زیر معامله زدن)، خواه در سطح سیاسی (سیاست گذاری رفاهی، اصلاح مهاجرت).
در یک آزمایش گویا درمورد تصمیم گیری مالی، روان شناسان از تعدادی آزمودنی خواستند تصور کنند ۱۰۰ دلار برای سرمایه گذاری دارند. به آنها اطلاعاتی دادند تا دربارۀ سرمایه گذاری فرضی شان تصمیم بگیرند که از این قرار بود: «اگر در این شرکت سرمایه گذاری کنید، به احتمال ۸۰ درصد اصل پولتان را پس میگیرید (نه بیشتر نه کمتر)، به احتمال ۱۵ درصد پولتان دوبرابر میشود، و در بدترین حالت ۵ درصد احتمال دارد همۀ پول را از دست بدهید». به طور کلی، این به نظر معاملۀ خیلی خوبی میآید- سه برابر بیشتر احتمال دارد که برنده شوید تا بازنده!
نکتۀ مهم این بود که شرکت کنندگان متنهای متفاوتی درمورد ماهیت ریسکشان میخواندند. به یک گروه گفته میشد ۵ درصد احتمال دارد همۀ پولشان را از دست بدهند چراکه ممکن است شرکت با مشتریان کمتری از آنچه انتظار دارد مواجه شود.
به گروه دیگر از شرکت کنندگان گفته میشد ۵ درصد احتمال دارد همۀ پولشان را از دست بدهند چراکه ۵ درصد احتمال دارد بنیان گذاران شرکت شیاد باشند. در حالتی که عدم اطمینان مربوط به میزان مشتریان شرکت بود، شرکت کنندگان حاضر بودند ۶۰ دلار از ۱۰۰ دلارشان را وسط بگذارند، ولی در حالتی که پای خیانت در میان بود و نه مسائل مربوط به بازار، با اینکه همان مقدار ریسک وجود داشت، تنها ۳۷ دلار از پولشان را سرمایه گذاری میکردند. همۀ شرکت کنندگان با یک میزان ریسک ضرر مواجه بودند، ولی فقط بعضی از آنها به احتمال کلاهبرداری فکر میکردند و همین توانست منجر به چنین تفاوتی در نتیجه شود.
وقتی پای سود شخصی در میان باشد، معمولاً برآورد افراد از ریسکِ خیانت زیاد میشود. ولی حتی در مسائل خیرخواهانه (نه مادی) نیز همان نشانههای پنهان منجر به فعال شدن غریزۀ احتیاط میشود. کمک کردن به میزان تعجب آوری پرریسک است، دست کم از منظر روان شناختی. کسی که درخواست کمک میکند، تقریباً به طور خودکار، فرد را مضطرب میکند و به این فکر وامی دارد که نکند ساده لوحی کند؛ جلب همدردی دیگران ترفند رایجی است، از چوپان دروغگو گرفته تا سکوت بره ها. سخاوتمندی نوعی آسیب پذیری و این فکر آزارنده را به همراه دارد که کسی که سعی میکند مهربان باشد ممکن است فریب بخورد.
شکاکیت غریزی در برابر درخواستهای کمک میتواند تأثیر شگرفی بر رفتار کمک کردن بگذارد و پیامدهایی نظاممند در سطح سیاست اجتماعی داشته باشد. در آمریکا، سیاستهای بازتوزیعی همواره با این نگرانی همراه بوده که افراد متقلب و تن پرور سربار مالیات پردازان سخت کوش شوند. درنتیجه، افرادِ دو سر طیف سیاسی اغلب از آن دسته از سیاستهای اجتماعی حمایت میکنند که ناکارآمدند و جای تعجب است که حتی با ارزشهای اخلاقیِ خود این افراد ناهمخوان هستند.
شواهد متقنی وجود دارد مبنی بر اینکه بیشتر آمریکاییها مایل اند به افراد نیازمند کمک کنند، ولی به طرز متناقضی با بالابردن مخارج رفاهی مخالفت میکنند. طی ۳۰ سال گذشته، همواره ۶۵ درصد از آمریکاییها با گزارۀ «حکومت برای کمک به افراد فقیر خیلی کم هزینه میکند» موافق بوده اند. درعین حال، فقط حدود ۲۵ درصد از آمریکاییها با گزارۀ «حکومت برای مسائل رفاهی خیلی کم خرج میکند» موافق اند.
مارتین گیلنزِ جامعه شناس باور دارد این ناهمخوانی را میتوان با «باور رایج مبنی بر اینکه بیشترِ دریافت کنندگان کمک رفاهی، به جای کارکردن، ترجیح میدهند در خانه بنشینند و مزایا دریافت کنند» توجیه کرد. مردم کمک رفاهی را نمیپسندند، چون احساس کلاهبرداری به آنها میدهد، حتی وقتی که مزایای رفاهی منجر به تحقق اهداف محبوب اجتماعی میشود.
احساس ساده لوحی حتی در نوع کمک کردن هم خودش را نشان میدهد. جامعه شناسانِ آزمایشی در مطالعهای از شرکت کنندگان خواستند متنی را درمورد خانوادهای کم درآمد بخوانند و مشخص کنند حکومت در هر ماه چقدر باید به آنها کمک کند. نتایج نشان داد، از نظر آزمودنی ها، مبلغ کمک ماهانه بستگی به نوع کمک داشت؛ آنهایی که با ماهانه ۲۵۰ دلار به عنوان بُن غذا موافق بودند تنها حاضر بودند ۲۱۰ دلار به صورت نقدی به این افراد کمک شود. یکی از شرکت کنندگان دراین باره گفت «من با دادن پول نقد موافق نیستم، خیلی راحت میتوان از آن سوءاستفاده کرد».
یکی از قدیمیترین و مقبولترین یافتههای روان شناسی این است که بعضی از درسهای زندگی بیش یادگیری میشوند. وقتی دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودم، با پدیدهای به نام «موشهای گارسیا» آشنا شدم. پژوهشگری به نام جان گارسیا موشها را به طور هم زمان در معرض آب شیرین شده و تشعشع قرار داد، اتفاقی که به طور تصادفی و به خاطر نقص در طراحی آزمایش رخ داد.
موشها عاشق مزۀ شیرین هستند، ولی تشعشع باعث حالت تهوع شدید میشود. موشهای گارسیا حالت تهوع را با شیرینی تداعی کردند و، تا چند هفتۀ بعد، از خوردن غذاهای شیرین امتناع کردند. اگر تابه حال دچار مسمومیت غذایی یا خماری شده باشید، حال این موشها را درک میکنید. تهوع عاملی مؤثر در بیش یادگیری است: وقتی دچار خماری باشم فقط از شراب گیاهی اجتناب نمیکنم، بلکه برای مدتی طولانی هم نسبت به الکل و هم شیرین بیان دچار انزجار میشوم.
احساس ساده لوحی نیز به همین شکل عمل میکند. مغز باعجله سعی میکند توضیح دهد چه اتفاقی رخ داده است؛ شروع میکند به ساخت ابزاری شناختی که دفعات بعد به دنبال تهدیدات بگردد و موانعی را در برابر آن علَم کند. نه شیرینی، نه نوشیدنی، و نه همکاری. «گرسنه نیستم، بدگمانم».
منبع: عصرایران