برترینها: چند روز پیش اکانتی پر بازدید(آوند فردی) در توئیتر پرسشی را مطرح کرد که البته جانکاه و تکاندهنده بود، سوال این بود: «شما لحظهای که فهمیدید از ایران باید برید رو یادتونه؟»، حالا البته موج مهاجرت عجیب و غریب است، شرایط طوریست که هر کس که میتواند به هر طریقی و به هر مقصد ممکن قصد جلای وطن میکند، سیل استوریها و توئیتهای کاربران که در آستانه مهاجرت هستند، نشان میدهد که کم کم با یک ایرانِ خارج از ایران مواجهیم، ما اینجا صرفا بخشی از پاسخهای مردم را گذاشتیم، شاید فقط چند نمونه، خیلیهایش چون اشاره به فضای سیاسی و اینها داشت، قابل انتشار نبود، عذرخواهیم:
این روایت خودی همان اکانت آوند فردی است: «سال ۸۹ رفتم امتحانات پایان ترم بدم و بهم گفتند که شما دو ترم تعلیقی دارید. گفتم دو ترم تعلیقیم از ترم بعد شروع میشه. گفتند نه تصمیم گرفتیم از همین ترم حساب کنیم. در صورتی که طبق قوانین انضباطی دانشگاه اگه حکم کمیته انضباطی تو زمان امتحانات صادر شده باشه، از ترم بعدش قابل اجراست. همون لحظه، درست همون لحظه دیگه فهمیدم باید از ایران برم. برگشتم تهران و شروع کردم فرانسوی خوندن. دو ترم بعدش فقط از روی کنجکاوی رفتم توی سایت آموزش و دیدم همونکاری رو که انتظارش رو میکشیدم انجام دادند. پرونده آموزشیم رو به دلیل غیبت "غیرموجه" حذف کرده بودند. دقیقا کاری که با بقیه بچهها بعد از اینکه از تعلیق برگشتند انجام داده بودند؛ که حتی حکم اخراج هم دستمون ندند. که حتی تو آمار هم نباشیم. شما یادتونه اون لحظه رو؟»
بنیامین: روزی که اینترنت دو هفته به کل قطع شد، بنیامین در واقع به حوادث تلخ آبان 98 اشاراه دارد که هنوز زوایای ناگفتنه بسیاری دارد و بخشهای یزادی از آن هفته عجیب و غریب همچنان تاریک و ناگفته باقی مانده
بوناچیکا از نقش وکیل در تصمیمش نوشت: روزی که رفتم پیش وکیل برای درخواست طلاق و راهنمایی و گفت میدونی که الان نمره شما ۲۰ هست به عنوان یک زن متاهل در جامعه و بعد از طلاق نمره شما میشه ۷.۵ - ۸ همونجا بود که گفتم من بعد طلاق میرم. با هیچی رفتم شکستم ولی ادامه میدم اونقدر که به مقصد برسم حتی اگر نمره ام ۷.۵ باشه.
محمد هم از تجربه کاریاش گفت: توی یه شرکت دارویی معروف کار میکردم. بماند که هفتاد درصد حقوقم میرفت پای اجاره خونه و قسط وام. داشتم روی یه پروژه با یه تیم خارجی تو شرکت کار میکردم که خوبم داشت پیش میرفت. یه روز مدیرم گفت که تصمیم گرفته منو بذاره شیفت شب یه مدت و بعدشم پروژه رو ازم گرفت. همون روز تصمیم گرفتم.
دختر مو فرفری نوشت: نمیدونم خیلی لحظهها شاید و به مرور بیشتر. من از بچگی دوست داشتم برم کشورهای دیگه رو ببینم ولی اینکه برای فرار از اینجا باشه نه. حتی تا چند سال بعدش هم فکر میکردم میتونم فرد مفیدی باشم هم برای خودم هم جامعه اما هر چی گذشت دیدم نمیشه که نمیشه.
امیر از دروان سربازی میترسید: روزی که رفیقام از سربازیشون میگفتن از تحقیرهایی که شدن از وقتایی که جونشون برای هیچ به خطر افتاد از ۱ ماه حمام نرفتن به خاطر اینکه زمستون بود و پادگان آب گرم نداشت از دو سالی که سوخت منم گفتم دوسال تلاش در راه هدفم رو ترجیح میدم به دوسال بیگاری.
ریحان اما نظر متفاوتی داشت: خیلی برام جالبه اکثرا لحظه داشتید! واسه من از وقتی یادم میاد میخواستم برم!هیچوقت امید نداشتم بشه تو ایران با کار کردن به جایی رسید.
نظر منصور هم قابل تامل بود: کاش میفهمیدین توییت هایی مثل این چقدر به ماهایی که ترجیح دادیم داخل ایران بمونیم حس بدی میده. واقعا نیازی نیست هر چند وقت یکبار یادمون بندازید تو چه نکبتی زندگی میکنیم، داریم با گوشت و خون حسش میکنیم.
محسن پای رفتن نداشت: گاهی میگم فلانی دیگه چه اتفاقی بیفته تو هم فکر رفتن میکنی؟ شاید اگر ایران جای نرمالی برای زندگی و تردد بود من هم خیلی قبلتر رفته بودم. اما انگار تداوم روزهای سخت و اتفاقات تلخ پای بعضی رو برای رفتن سست میکنه
در آخر نظر کوتاه و مختصر سیگار روشن: ولی من هر روز بیشتر به این باور میرسم که:
رفتن از ایران
بهترین راه نیست
بلکه تنها راهه