خبرگزاری فارس _ کرمان؛ مهسا حقانیت: مهدی کلاس هشتم است و فرهان هم کلاس پنجم. تمام داراییشان توی یک سال گذشته از عیدیها تا پول توجیبیهایشان را جمع کردهاند که برای «اربعین» در گذر عشق توی گلزار شهدای کرمان موکب بزنند، موکبی برای بچهها. بچهها به این موکب میآیند، نقاشی میکشند و یک هدیه میگیرند و با خاطره خوش از مجلس آقا امام حسین (ع) بهخانه میروند.
مهدی در سمت راست و فرهان در سمت چپ که به نوکری آقا سیدالشهدا (ع) افتخار می کنند
تمام دار و ندارمان را به عشق امام حسین (ع) خرج میکنیم
مهدی و فرهان، سفرههای بنفش یکبار مصرف را روی موکتهای کف موکب پهن کردهاند، یک عالمه مدادرنگی قد و نیمقد هم گذاشتهاند روی سفرهها، با یک برگه که طرحی برای رنگآمیزی دارد از هر بچهای که وارد موکب میشود به گرمی استقبال میکنند.
به بچهها توصیه میکنند، تراشهای مدادهای تراششده را توی ظرف بریزند و وقتی هم نقاشیشان تمام شد، هدیهشان را حتما بگیرند، هدیهای که در یک بادکنک رنگی، کش مو و ستارههای پلاستیکی خلاصه میشود، اما این هدیهها همه دار و ندار این دو برادر است که با 4 میلیون تومان پسانداز یکساله از عیدیها و پول توجیبیشان خریدهاند.
بچه ها در حال رنگ آمیزی نقاشی ها در موکب فرشتگان مهدی یاوران
از ساعت چهار بعدازظهر روز قبل از اربعین به گذر عشق در جوار گلزار شهدای کرمان و تربت مطهر شهید سردار حاج قاسم سلیمانی آمدهاند و موکب فرشتههای مهدییاوران را برای حضور فرشتههای زمینی آماده کردهاند.
مهدی و فرهان یک خواهر سه، چهار ساله هم دارند که در موکب در حال بازیست، مادرشان هم مربی پیشدبستانیست و پدرشان هم کارگر شهرداری کرمان که شب اربعین هم شیفت بوده و برای پاکبانی به خیابان رفته است.
فرهان و مهدی پس از شهادت حاج قاسم و جان گرفتن موکبها در کرمان به همراه پدر و مادرشان در مناسبتهای مختلف مثل دهه مقاومت، اربعین و یا شب احیا و نیمهشعبان به گلزار شهدا میآیند و موکبشان را برپا میکنند.
فرهان میگوید: «بخاطر عشقمون به امام حسین (ع) و حاج قاسم به موکب میآییم».
مهدی هم تعریف میکند: «اولین دفعهای که موکب زدیم برای بچههایی که به موکب میآیند، لُپ.لُپ، بادکنک و کش مو آوردیم، امروز هم ستاره، کش مو و بادکنک به بچهها هدیه میدهیم.
من و داداش و مامانم بهشکل خانوادگی پولهامونو خرج موکب میکنیم، اولین باری که موکب زدیم، یه گوسفند قربانی کردیم و گوشتش رو به نیازمندان دادیم.
یک سال پول عیدی و پول توجیبیمون رو جمع میکنیم که به اینجا برسیم، به عشق امام حسین(ع).
مدادرنگیها را مامان و خاله به موکب دادن، روی ۵۰ برگه A4طرحی رو کپی میکنیم، بعد برگهها را دو نصف میکنیم، میشه ۱۰۰ تا برگه و به بچهها میدیم تا نقاشیها رو رنگآمیزی کنن».
ما نوکر امام حسینیم
فرهان میگوید: «ما نوکر امام حسینیم، توی موکب سر کوچهمون هستیم، موکب اینجا هم هستیم. با بچههایی که به موکب ما میآیند، خوب رفتار میکنیم، برگه و مدادرنگی و بادکنک میدهیم، نوکر امام حسینیم، هر چی بچهها بخواهند بهشون میدیم، از اونایی نیستیم که بگیم: اینو نمیدیم، اونو نمیدیم».
این موکب داران کوچک هر چه در توان دارند برای مهمانان امام حسین (ع) می گذارند
مهدی، مرد جوانی که ریش مشکی بلندی دارد را نشانم میدهد، میگوید: دوست دارم وقتی بزرگ شدم مثل این حاج آقا یک روحانی بشم، به مردم محبت کنم، برای بچههای یتیم هم پول خرج کنم.
فرهان ادامه حرف مهدی را میگیرد، «من و برادرم بعضی وقتها، پولهامونو روی هم میگذاریم و چیپس و پفک برای بچههای یتیم میخریم».
فرهان هم دوست دارد وقتی بزرگ شد همچنان به نوکری برای امام حسین (ع) ادامه دهد و پلیس هم بشود.
مهدی برایم تعریف میکند امسال 4 میلیون تومان پسانداز داشتهاند و بعد با دستش هم موکتها، پوسترها، تصاویر رهبری و حاج قاسم و چفیهها را نشانم میدهد که با این پول خریداری کردهاند.
وقتی راز آقا رضا فاش شد
اما عروسکی بهنام آقا رضا هم در بین وسایل این موکب ساده و بیریا وجود دارد، وقتی میخواهم از عروسک عکس بگیرم، فرهان کلاه سبزش را مرتب میکند و مهدی هم راز این عروسک خاص را تعریف میکند: «تولدم بود، مامانم آقا رضا رو برام آورد، بهم گفت: این آقا رضا وقتی ۱۶ سالش بوده میره جنگ و دو ماه بعد شهید میشه».
نام این عروسک آقا رضاست که راز زیبایی را در سینه دارد
قبل از اینکه وارد موکب شوم، بنری را دم در موکب دیدم که تصاویر حاج قاسم، شهید حججی، شهید پورجعفری و شهیدی بهنام محمدرضا مرادی بر روی آن نقش بسته بودند. فرهان میگوید: «پسردایی ما، شهید محمدرضا مرادی هم مثل آقا رضا در جنگ ایران و عراق شهید شده است».
شهید مرادی «دایی» مهدی و فرهان است
آرزوی برادران حسینی برای موکب قشنگ شان
مهدی دلش میخواهد آنقدر پول داشته باشند که وقتی بچهها به موکبشان میآیند، هیچ کمبودی نباشد. فرهان اما آرزوی خیلی بزرگی برای موکبشان دارد: « میخواهم، امام حسین (ع) توی موکب ما بیاید».
دلنوشته های بچه ها برای امام حسین (ع)
مهدی تعریف میکند: «یکبار بچهها چیزی میخواستند که توی موکب نبود و من از گلزار شهدا تا خانه رفتم تا وسیلهای که نیاز بود را به موکب بیاورم، خانه ما در جاده کوهپایه است، شهرک سیدی».
موقع خداحافظی از پسرها میپرسم این عشق به امام حسین (ع) و این افتخار به نوکری آقا را چه کسی در دلتان گذاشت، پاسخ میدهند: «مادر».
پایان پیام/۸۰۰۱۹/ب/ی