به گزارش رکنا از خوزستان، یک ماهی میشد کنار جاده اهوازـ ملاثانی او را میدیدم. حدود یک کیلومتر مانده به مویلحه، در شانه خاکی راه، با کمک چند گونی آبی رنگ و چوبهایی که ستونشان بود، موکبش را علم کرده بود. روزهای اول قیافه غلط اندازی داشت. این را امروز خودش هم میگفت. گفت اوائل که موکب زدم، ماشینها که رد میشدند، فکر میکردند زنی بیخانمان هستم و کپرنشینم!
خانم حسیبه عظیمی یا آنطور که همسایههایش در شیبان صدایش میزنند، اُم علی، از یومالعباس امسال (هفتم محرم) تا همین امروز، در زمین پدریاش کنار جاده اهوازـ ملاثانی موکبی برپا کرده و از رهگذران پذیرایی میکند.
میگفت روز اول را با یک قابلمه شلهزرد شروع کرده و امروز که بیشتر از یک ماه گذشته، سیل غذا و نذورات از روستاهای اطراف و عابران شناس و ناشناس به دستش میرسد و توزیع میکند.
موکبش گذرگاه اصلی مسیر مشایه نیست و مهمانانش اغلب کارگران و کارمندان ادارات، شرکتها و زمینهای کشاورزی اطرافند، که در مسیر تردد روزانهشان، مهمان اُمعلی و همسرش میشوند. کنار پیرمرد و پیرزن یا چای و قهوه اول صبحشان را مینوشند، یا خستگی کار روزانه را با لیوان آب خنک و شربت از تن درمیآورند.
اُمعلی موکبش را به نام حضرت «ابوالفضل العباس (ع)» متبرک کرده، ولی وقتی از حجم کمکهای دولتی و مردمی اسم میبرد، ناخودآگاه یاد «جشن عاطفهها» افتادم که هر کسی، هر چه در توانش بود تقدیم میکرد.
میگفت ایده برپایی موکب را پارسال دو روز بعد از اربعین با فرماندار وقت مطرح کرده و در این راه کمکهای خوبی به او شده است. برای زمین موکب، خاک لازم داشته که شهردار ملاثانی تأمین کرده و با لودری که از یکی از شرکتهای اطراف فرستادند، آن را تسطیح کرد. روزهای اول نه برق داشتند و نه سقف درست حسابی. از اداره برق آمدند، برق را وصل کردند و داربست و سقف چوبی را هم چند نفر از پرسنل نیروگاه رامین بهصورت خودجوش و داوطلبانه زدند. آنطور که پیرزن تعریف میکرد بودنش اینجا چندان بیدردسر هم نبوده. شکایتش را کرده بودند تا موکب را جمع کنند و فقط با حمایت فرمانده فراجا بود که ماندگار شد. بماند که چند اسم دیگر از رهگذران و مردم شهرها و روستاهای اطراف را نام برد که به او کمک کرده بودند ولی نه خودش آنها را میشناخت نه من!
در موکب اُمعلی رونق آنچنانی نمیبینی ولی تا دلت بخواهد صفا هست. ترکیب بوی چای و قهوه دم کرده اول صبح با خاک نمناک اطراف موکب، طراوت و اصالت محیط روستایی را تداعی میکند. اگرچه زمین را با دو تکه قالیچه و گونیهایی که بهم وصله کرده، پوشانده است، ولی باز قسمتهای خاکی موکب بیشتر به چشم میزند!
کولر آبی از نفس افتاده در هوای شرجی که نه زورش به گرمای روز میرسد و نه به پشه کورههای شب! تنها وسیله سرمایشی آنهاست. پیرمرد پاهایش را نشان داد که از پشه کورهها چطور زخمی شدهاند. با این همه مشقت، اُمعلی تنور گِلی ساخته و با نان گرم و تازه از مهمانانش پذیرایی میکند.
توصیفاتی که رفت، روایتی است از ارادت بانویی بلند همت و آزاده طبع که به عشق امام حسین (ع) در این اتوبان خیمه زده است. اُمعلی امروز اینجا ایستاده و میگوید آرزویی ندارد جز اینکه سال بعد موکبش را بزرگتر کند. خدا را چه دیدی، شاید روزی برسد سرتا سر این اتوبان ـ حتی اگر گذرگاه اصلی مشایه نباشد ـ از مواکب حسینی پُر شود. عشق حسینی ناب است؛ اصل و فرع ندارد!
گزارش: هاشم سعدی مجد