ین مشارکت استراتژیک بین دو کشوری است که سالها با یکدیگر میجنگیدند و زخمهای شکست آمریکا از ویتنامیها هنوز بهعنوان عارضه ویتنام (Vietnam Syndrome) بر پیکر استراتژیک ایالاتمتحده مشاهده میشود. بیتردید این سفر کوتاه، گویای تحولی مهم در مناسبات بینالمللی بعد از حدود ۵۰سال بعد از شکست تاریخی آمریکا در جنگ ویتنام است. چرا و چگونه میتوان این دیدار دیپلماتیک را مورد سنجش و ارزیابی راهبردی قرار دارد؟ در پاسخ باید به پیچیدگی و دگرگونی، پویایی و کنشگری و پیوستگی و پایایی روابط ویتنام و آمریکا توجه کرد و روشن ساخت که این رابطه به نوبه خود آینه و انعکاسی از مناسبات بینالمللی جدید است. رابطه آمریکا و ویتنام، با پیچیدگیهای جنگی طولانی در دهه۶۰ و ۷۰ سده بیستم پیوند خورده است. این جنگ خانمانسوز و پر هزینه که به کشته شدن ۵۸هزار سرباز آمریکایی و کشته شدن و آواره شدن صدها هزار ویتنامی منجر شد، در ۱۹۷۵، با شکست آمریکا نه فقط تحول مهمی در سیاست خارجی آمریکا بود، بلکه مهمتر ابعاد داخلی آن جنگ در ایالات متحده بود که اثرات داخلی آن بر مردم و جامعه آمریکا تقریبا هیچ رخداد دیگری قابل مقایسه نیست. شکست نظامی همراه با بحرانهای اجتماعی و روانی سترگی بود که سالها قبل از پایان جنگ، جوانههای خود را نشان داده بودند. در این دوران، خدمت وظیفه در آمریکا در اجباری شد؛ ولی همزمان بیاعتقادی به این جنگ، پدیده فرار از جنگ به بهانههای مختلف را تبدیل به موضوعی بسیار جدی در جامعه آمریکا کرد.
چهار رئیسجمهور پی در پی آمریکا در دو دهه گذشته در آن ایام، باید مانند دیگر جوانان آمریکایی به خدمت نظام وظیفه و جبهه ویتنام میرفتند؛ ولی همگی به اصطلاح از خدمت فرار کرده بودند. اینها عبارتند از: کلینتون، جورج بوش پسر، ترامپ و همین بایدن و البته بسیاری از همسالان آنها. اما دو نفر از کسانی که در جنگ شرکت داشتند و شاهد صحنههای دلخراش کشته شدن همرزمان خود و همچنین مردم ویتنام بودند، در ترمیم روابط دو کشور تقریبا دو دهه بعد از پایان جنگ نقش اساسی داشتند و هر دو به سنای آمریکا راه یافته بودند؛ یکی از آنها سناتورمک کین، جمهوریخواه و دیگری جان کری، دموکرات بودند و در دوران کلینتون فعالیتهای گستردهای برای عادیسازی رابطههای دو کشور کردند. اما راه گذر از جنگ و منازعه و شکست به عادیسازی و برقراری رابطه، عادی و هموار نبود. در راه پر پیچ صدها کتاب و مستند نوشته و ساخته شد و دهها نشست و کنفرانس با شرکت افرادی که از دو طرف مقابل برگزار شد و شاید اغراق نباشد که مخرج مشترک همه آنها یک مفهوم بود و آن اینکه جنگ ویتنام اشتباه بود و اشتباهی که نباید تکرار شود. این جنگ به زایش تفکری بعد از سالها انجامید که استفاده از نیروی نظامی برای اهداف سیاست خارجی به خودی خود ایراد ندارد، بلکه مورد و مصداق آن مهم است. جورج بوش پدر با اعزام نیرو به کویت برای راندن عراق در ۱۹۹۱ و جورج بوش پسر برای تغییر خاورمیانه در ۲۰۰۳، عراق را بهطور نظامی اشغال کردند. اولی گفت که عارضه ویتنام پایان یافت و دومی نوع جدیدی از ویتنام را برای آمریکا رقم زد و نتیجه آن براساس برخی از تحلیلهای کارشناسان آمریکا «احتیاط در تحلیل و عمل» است که روح سیاست خارجی بایدن محسوب میشود.
از طرف دیگر ویتنام کمونیست بود که در این پنجاهسال سلطه حزب را حفظ کرده ولی دگرگونیهای اقتصادی، شبیه مدل چین را دنبال کرده و در دیدگاه حزب کمونیست، رشد و توسعه داخلی مستلزم عادیسازی سیاستخارجی و گسترش مناسبات با همه است. جالب آنکه در چارچوب این سیاست، ویتنام در دو سال پیش، رابطه خود با آمریکا را به سطح «مشارکت» رساند و در این سفر آن را به مشارکت استراتژیک ارتقا داد. سطح رابطه مشارکت استراتژیک با ویتنام را قبلا آمریکا با چین، هند و روسیه امضا کرده بود و در عین حال سرگرم مذاکره برای چنین ارتقایی با اندونزی، سنگاپور و استرالیاست. طی این مسیر در داخل حزب کمونیست ویتنام به نظر پرنشیب و فراز و پیچیده میرسد. اما همراه با پیچیدگی تاریخی، روانی و سیاسی باید گفت روابط آمریکا و ویتنام از پویایی و کنشگری خاصی برخوردار است. پویایی آن به منطق ترکیب استراتژیک و اقتصادی آن پیوند دارد. این محاسبات اقتصادی که ویتنام را به سمت پیوند با آمریکا برده است. آمریکا هم در راستای سیاستهای کلان خود، ویتنام را وارد زنجیره تولید نیمههادیها میکند که خود بحثی استراتژیک است. در سطح استراتژیک، با وجود اینکه چین طرف اول تجاری ویتنام است؛ اما آنچه آمریکا و ویتنام را به هم نزدیک میکند، نگرانی از برآمدن بیشتر چین و هژمونی چین در منطقه شرق آسیاست. هرچند که روابط ویتنام و چین پیوسته نزدیک بوده ولی نباید فراموش کرد که ویتنام در دوران جنگ سرد، کامبوج را که متحد چین بود و توسط مائوئیستهای خمر سرخ اداره میشد، اشغال کرد. پژواکهای تاریخی در سازههای استراتژیک شنیده میشوند. در عین حال ویتنام در پی اطمینانبخشی این نکته به چین است که در اردوگاه ضدچینی قرار نمیگیرد. فراتر از آن بایدن در همین سفر، به بیانهای مختلف، سعی کرد که بگوید آمریکا در پی مهار چین نیست؛ اما پویاییهای استراتژیک در مثلث چین، آمریکا و ویتنام را نمیتوان نادیده گرفت.
رابطه آمریکا و چین، همراه با این پویشهای استراتژیک از پیوستگی و پایایی برخوردار است. اجماع نخبگان سیاست خارجی دو کشور و نه فقط در دوره بایدن، بلکه تمام دولتهای معاصر آمریکا، بر حفظ و پایداری و گسترش این رابطه است. علاوه بر منافع اقتصادی و استراتژیک، جنبه نمادین و سمبلیک این رابطه نیز حائز اهمیت است. گذر از جنگ به عادیسازی و گذر از عادیسازی به تعمیق رابطه، مطلوب هر دو طرف و آورنده پیوستگی در کنش و واکنشهای متعدد است که میتواند درسهای بسیاری را دربرگیرد.
منبع: دنیای اقتصاد