خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ، صباح الدین شاریج یکی از آن افرادی است که درست جایی که باید باشد، حضور دارد. گاهی در لباس یک رزمنده جان بر کف که با روی دست گرفتن هستی و زندگیاش هرقدر هم تنها و غریب باشند دوشادوش دیگر مدافعان شهر از هویت، باورها و خاک سرزمینش دفاع میکند و گاه با عنوان محقق و پژوهشگر مؤسسه تحقیقات جنایات ضد بشریت که خستگی ناپذیر مطالعه میکند، دست به تحقیق میزند و دست به قلم میشود تا اجازه ندهد تاریخ ملی و ایمانی آب و خاکش سهم موریانه زمان شود و صد البته به وقتش در جای استاد حقوق بین الملل دلسوز دانشگاه سارایوو که با صبر و حوصله در گوش نسل جوان کشورش قصههایی از ایمان، استقامت، اعتماد به نفس و خود باوری میگوید.
شاریج به همان اندازه که ذهنی مملوء از اطلاعات ارزشمند دارد رویی گشاده برای به در اختیار دیگران قرار دادن این اطلاعات دارد. با وجود مشغلههای فراوان و درگیری دکتر شاریج به مقدمات رونمایی کتابی ارزشمند در خصوص جنگ بوسنی، با بزرگواری و حمایت جناب امجد جاودان امکان زدن پلی برایمان میسر شد تا به کمک آن به بهانه فرا رسیدن بیست و پنجمین سالگرد نسل کشی سربرنیتسا پای کلام پربار شاریج که به شیرینی به فارسی بیان میشود بنشینیم و درباره بوسنی بپرسیم و بشنویم و بیشتر بیاموزیم.
در ابتدا لطفاً برای ما کمی در مورد کشور بوسنی و هرزگوین، دین، زبان و نژاد مردم این کشور و چگونگی تولدش بعد از فروپاشی یوگسلاوی بفرمائید.
کشور بوسنی و هرزگوین از نظر جغرافیایی در جنوب شرقی اروپا و در شبه جزیره بالکن قرار گرفته است و از سال ۱۹۹۲ از طرف جامعه بین الملل به عنوان کشوری مستقل شناخته میشود که متأسفانه از همان سال مردم بوسنی با دو تجاوز شدید رو به شدند و جنگی خونین در آن روی داد که در نهایت منجر به یک نسل کشی غم انگیز شد. یکی از طرف کشور صربستان و دیگری از طرف کشور کروواسی. توضیح ساختار اجتماعی پیچیده بوسنی برای کسانی که با این کشور آشنایی ندارند کمی پیچیدگی دارد. در بوسنی سه قومیت داریم. قوم بوشنیا که مسلمان هستند، کرواتها که مسیحی کاتولیک هستند و صربها که مسیحیت ارتودوکس هستند. به غیر از اینها قومیتهای دیگری از جمله یهود نیز در بوسنی وجود دارند و همین بافت چند قومیتی مردم یک کشور که در کمتر کشوری با این درصد جمعیت چنین ترکیب دینی و قومی متفاوتی دیده میشود و تقریباً در اروپا نادر است، شرایط را خاص و پیچیده میکند. البته قبل از جنبش ملی گرایی در اروپا در قرن هجدهم هم در بوسنی همین ترکیب قومی وجود داشت اما چون مسائل نژادی اهمیت خاصی در هویت مردم نداشت و تمام کسانی که در بوسنی زندگی میکردند به عنوان مردم بوسنی شناخته میشدند، مشکل خاصی وجود نداشت. اما تقربیا از قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم با موج ملی گرایی روبه رو شدیم به شکلی که ارتودوکسهای بوسنی تحت تأثیر فعالیت کلیسای صربی خودشان را به عنوان صرب شناختند و آنها که کاتولیک بودند خودشان را با تبلیغات ملیگرایی کروواسی به عنوان کرواتها شناختند. تا اینجای کار هم دردسر ساز نبود و طبیعتاً هرکس میتواند آزادی دینی و نژادی داشته باشد ولی گرفتاری بوسنی که منجر به جنگ و نسل کشی شد از آنجا شروع شد که دو همسایه بوسنی یعنی صربستان و کرواسی با بحثهایی مثل صربستان بزرگ یا کرواسی بزرگ برای خودشان حق تصرف بخشهایی از بوسنی که مردم هم قومیت با خودشان در آنها زندگی میکردند را قائل شدند و در این میان قوم مسلمان یا بوشنیا که قبل از جنگ اکثریت نسبی را داشتند به عنوان مانع یا مشکلی برای آنها به حساب میآمدند. در زمان حکومتهای کمونیستی این ملی گرایی آتش زیر خاکستری بود که با فروپاشی زنجیرهای کشورهای بلوک شرقی به دنبال فروپاشی شوروی از جمله یوگسلاوی سابق یعنی یوگسلاوی سوسیالیستی، مثل زخمی سرباز کرد و آرزوهای دیرینه شعله کشید و رؤیای تشکیل کشورهای بزرگ صربستان یا کرواسی با کشورگشایی و تجاوز جان گرفت.
وضعیت و شرایط مسلمان در بدو استقلال بوسنی چگونه بود؟
باید به این مسأله اشاره کنم که در یوگسلاوی سابق مسلمانان به عنوان یک نژاد صاحب ملیت شناخته نمیشدند. یعنی برخلاف سایر مردم که برای خود یک هویت ملی مستقل قائل بودند، دین عنصر اصلی هویت مسلمانان بود و دیگران نیز آنها را تحت همین عنوان یعنی مسلمان میشناختند و مسلمانان نمیتوانستند خود را با عنوان مستقل بوسنیایی یا بوشنیا بشناسند. تنها به واسطه استقلال بوسنی بود که این امکان فراهم شد تا مسلمانان هم بتوانند سوای هویت دینی، به یک هویت ملی دست یابند.
از نظر تسلیحاتی و امکانات هم با وجودی که طبق دکترین دفاعی یوگسلاوی کمونیستی تمام مردم برای تشکیل یک ارتش مردمی به صورت مجزا از ارتش مسلح شده بودند، میتوان گفت مسمانان هیچ چیز نداشتند. ایده مسلح بودن مردم ایده دفاع خوبی از یوگسلاوی سابق بود تا در صورت مواجه یوگسلاوی با یک تجاوز بیرونی تمام مردم یک ارتش شوند و از یوگسلاوی حمایت کنند اما تمام سلاح مردمی بوسنی قبل از شروع تجاوز به این کشور توسط ارتش یوگسلاوی سابق جمع آوری و به صربستان منتقل شده بود. در نتیجه مسلمانان هیچ سلاحی نداشتند. به غیر از این مساله سازمان ملل در سال ۱۹۹۲ یک تحریم تسلیحاتی به کشورهای یوگسلاوی سابق تحمیل کرده بود که با توجه به اینکه کرواسی و صربها به راحتی میتوانستند سلاح وارد کنند در واقع فقط مسلمانها تحریم شده بودند. تمام تلاش اولین رئیس جمهور بوسنی و هرزگوین علی عزت بگوویچ بر این بود که با گفت وگو از جنگ جلوگیری کند تا جمهوریهای یوگسلاوی به شکلی مسالمت آمیز از هم جدا شوند اما صربستان تمام این تلاشها را بر هم زد و وضعیت اجتناب ناپذیری برای مردم بوسنی به وجود آورد و رویارویی اتفاق افتاد که یک طرف آن صربهای کاملاً مسلط بودند و یک طرف مردم بوسنی که بدون سلاح و سازماندهی در یک شرایط بسیار بحرانی قرار گرفته بودند.
شروع تجاوزات صربستان و صربهای بوسنی به مسلمانان از چه زمانی آغاز شد و چطور شعله جنگ برافروخته شد؟
با فروپاشی یوگسلاوی شش جمهوری آن یعنی صربستان، کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اسلوونی، مقدونیه و مونتهنگرو اعلام استقلال کردند. همه پرسی استقلال در ماه مارس سال ۱۹۹۲ برگزار شد و بیش از ۶۰ درصد مردم به تنها سوال همه پرسی یعنی"آیا شما از کشور مستقل بوسنی و هرزگوین طرفداری میکنید؟ " رأی مثبت دادند و به این ترتیب بوسنی و هرزگوین به عنوان کشوری مستقل در دنیا شناخته شد و به عضویت سازمان ملل درآمد و تمام کشورهای بزرگ بوسنی را به عنوان کشوری مستقل به رسمیت شناختند و این مسأله با سیاست صربها که میخواستند تمام صربهایی که در صربستان، مقدونیه، کرواسی، مونتهنگرو و بوسنی را در یک کشور دور هم جمع کنند هماهنگ نبود. در نتیجه جنگ با بهانه تشکیل صربستان بزرگ با کمک ارتش یوگسلاوی سابق که به عنوان چهارمین ارتش قدرتمند اروپا شناخته میشد آغاز شد. ارتشی که از چند سال قبل از فروپاشی یوگسلاوی جوری تمام فرماندهانش به شکلی ماهرانه جا به جا شده بود که در زمان شروع تجاوز صربستان هشتاد درصد کادر فرماندهی ارتش یوگسلاوی سابق را صربها تشکیل میدادند. صربها در نخستین گام در سال ۱۹۹۱ بخشی از کرواسی را با تجهیز خود در خاک بوسنی مورد هدف قرار دادند. ارتش صربی یوگسلاوی در بوسنی مسقر شده بود و با عقبه قرار دادن بوسنی به بعضی از مناطق کرواسی حمله میکرد. به عنوان مثال در جنوب بوسنی نیروهای صربی مستقر شده بودند و به جنوب کرواسی حمله میکردند. در شمال بوسنی همین طور. یعنی از بوسنی به سرزمین کرواسی حملات انجام میشد. در نهایت با ورود سازمان ملل به مسأله بین نیروهای صربستان و کرواسی یک حائل مرزی ایجاد و جنگ به طور موقت متوقف شد. از آن طرف تبلیغات صربها مبنی بر اینکه بوسنی نمیتواند مستقل باشد آغاز شده بود و برگزاری همه پرسی استقلال در بوسنی در تاریخ اول مارس ۱۹۹۲ به منزله اولین دست آوزیر برای شروع جنگ مورد سو استفاده قرار گفت. بلافاصله نیروهای یوگسلاوی سابق با تغییر نامشان به نیروهای ارتش صربی بوسنی شروه به فعالیت کردند. به دنبال آن مجلس مردم صرب بوسنی تشکیل شد و نیروهای صرب در همه شهرها نیروهایشان را مستقر کردند. بعد از آن با تشکیل شهرداریهای صربی که جدا از مردم بوشنیا (مسلمان) و کروات فعالیت میکرد، مسلمانان و کرواتهای بوسنی را مجبور میکردند به این حکومت غیر قانونی تشکیل شده اعلام وفاداری کنند یا مهاجرت کنند. اما مردم که هنوز تجربه جنگ جهانی دوم را در حافظه داشتند از قبول این امر سر باز زدند در نتیجه مجبور به مهاجرت اجباری از خانه و کاشانه خود شدند. از ماه آوریل و می سال ۱۹۹۲ این عملیات نظامی در شهرهای بوسنی به خصوص در شهرهای شرق بوسنی که با صربستان مرز مشترکی داشتند شروع شد، روستاها سوزانده شد و مردمی که تن به مهاجرت نمیدادند با قتل عامهای بزرگ رو به رو شدند. مثلاً در شهر فوچا نزدیک به دو هزار مسلمان ظرف یک ماه کشته شد. در ویشه گراد و برخی شهرهای دیگر هم همین طور. بدین ترتیب توانستند اکثر شهرهای بوسنی را ظرف چند ماه به اشغال خود در بیاورند به طوری که بیش از هفتاد درصد خاک بوسنی به اشغال درآمد و تمام مسلمانان ساکن در آن مناطق را که اکثریت جمعیت شهرها بودند را اخراج کردند یا به اردوگاه اسیران ببرند و یا قتل عام کنند. این تجاوز بزرگ چیزی حدود یک میلیون آواره را روانه بخشهای مرکزی بوسنی کرد. حتی برخی از مردم مجبور شده بودند تا از بوسنی خارج شوند و به هر طریق ممکن خود را از سمت کرواسی به دیگر کشورهای اروپایی برسانند. در کنار این مسائل که با غافلگیری مردم مسلمان و بی دفاع بوسنی اتفاق افتاده بود و تمام وطن دوستان بوسنیایی حتی کرواتها را در یک وضعیت فاجعه بار قرار داده بود مردم سعی میکردند با همان سلاحهای اندکی که در دست تک و توکی از مردم بود یا ساختن سلاحهای ابتدایی به وسیله لوله آب در صنعتی خانگی با این تجاوز مقابله کنند و جلوی اشغال کشور را بگیرند. انواع مختلف این سلاحهای دست ساز هنوز در موزههای بوسنی وجود دارد.
در پرونده جنگ بوسنی نامهای زیادی به میان میآید. لطفاً برای ما از نقش یا تأثیر سیاستهای کلیسای شرق، کشورهای اروپایی و آمریکا بفرمائید.
من در این زمینه مطالعات زیادی داشتهام و موضوع بسیار گستردهای است. کلیسای ارتودوکس یعنی کلیسای شرقی نقش کلیدی در تولد ایدوئولژی صربی داشت. به طوری که میتوان گفت موتور ایدئولوژیک جنگ بوده است. کلیسای ارتودوکس جنگ علیه بوسنی را جنگ علیه اسلام مطرح و مردم خود را با این ادعا به جنگ علیه بوسنی ترغیب میکرد. به علاوه با این ادعا که آنها علیه اسلام، مسلمانها، ترکها میجنگند و میخواهند از ورود اسلام به اروپا جلوگیری کنند تبلیغ و همراهی کشورهای اروپایی را جلب میکرد. درباره کرواتها هم همینطور بود. اگرچه کلیسای کاتولیک کمتر در این مسأله دخالت کرد اما رهبر کرواتها رسماً روی این مسأاه مانور میداد که من سد و مانع ورود اسلام به اروپا هستم. ما از اتفاقات پشت پرده خبر نداریم اما آنچها در ظاهر میدیدم این بود که واتیکان و پاپ از بوسنی به عنوان یک کشور مستقل طرفداری میکردند و درباره جلوگیری از جنگ و درگیری صحبت میکردند. حتی واتیکان در رأی مثبت کرواتهای بوسنی به استقلال کشور نقش مثبتی ایفا کرد. اما مسأله این جاست که با شروع جنگ حتی کشورهایی که از استقلال بوسنی حمایت کرده بودند مثل انگلیس، فرانسه و آلمان نمیخواستند از این خون ریزی، جنگ و تجاوز جلوگیری کنند. یعنی چون بحث اسلام در بوسنی مطرح بود یک بازی سیاسی بین کشورهای غربی حتی سازمان ملل در جریان بود. در اروپا از زمان خروج عثمانیها از بالکان و اروپا بحثی تحت عنوان مسأله شرقی مطرح است. جان کلام این مسأله این است که مسلمانان باید از اروپا اخراج شوند. در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم و آغاز جنگهای بالکانی، دو میلیون مسلمان در بالکان کشته، اخراج یا سرکوب شدند و یک پاک سازی نژادی انجام گرفت. از بلغارستان، از صربستان از یونان، از مقدونیه و …فقط نزدیک به یک میلیون مسلمان در بغارستان ناپدید شدند. صربستان هم کاملاً پاک سازی شد. شهرهایی مثل بلگراد و اوژیتسه. این مسأله شرقی در فرهنگ اروپا وجود دارد. به همین دلیل در شروع جنگ دیگر کشورهای غربی نمیخواستند وارد بحث شوند و یا با تعلل بسیار به این مسأله پرداختند. آن هم بعد از اینکه افکار عمومی جهان و اروپا با تجربه جنگ جهانی دوم با مردم بوسنی همذات پنداری کردند و جامعه بین الملل مجبور شد وارد بحث شود. آن هم فقط به شکل مذاکرات، گفت و گو، تصویب قطعنامهها.
با توجه به اینکه به بیست و پنجمین سالگرد نسل کشی سربرنیتسا رسیدهایم کمی هم به جنایات صربها و کراواتها در بوسنی بپردازیم. چه بر مسلمانان بوسنی گذشت؟ لطفاً کمی برایمان از مهاجرت غیرنظامیها، تخریب مساجد و مراکز فرهنگی، تجاوز و نسلکشیهای بیرحمانهای که در بوسنی اتفاق افتاد بفرمائید.
اولین نکتهای که باید بر آن تأکید کنیم این است که جنایتهای مرتکب شده در بوسنی جنایتهایی سازمان دهی شده بودند. صربها در سیاستهای خود این را تعریف کرده بودند که صربها نمیتوانند با مردم یا اقوام دیگر زندگی کنند. در نتیجه وقتی وارد شهرهایی میشدند که جمعیت آن به صورت حداکثری مسلمان بودند، مثل خیلی از شهرهای شرق بوسنی که جمعیت مسلمانان در آنها بیش از پنجاه تا شصت درصد بود و در خود سربرنیتسا بیش از شصت درصد جمعیت مسلمان بودند، برای تشکیل حکومت خود حکم به نیست شدن مسلمانان با اخراج یا کشتار میدادند. برنامه تعریف شدهشان این بود که شهرهای در جوار مرز ۵۰ کیلومتری صربستان و بوسنی در شرق بوسنی باید پاکسازی شود. یک پاکسازی کامل قومی. و نه فقط مردم که تمام آثار فرهنگی دینی و مسلمانان باید از بین میرفت. صربها در طول سه و سال و نیم ششصد مسجد را در بوسنی ویران کردند. با بولدوز قبرستانهای مسلمانها را از بین میبردند تا اصلاً اثری از حضور فیزیکی مسلمانان در آن شهرها برجای نماند. و از همه دردناکتر اینکه برای ایجاد رعب و وحشت و به زنان تجاوز میکردند. تا به امروز هیچکس نتوانسته است تعداد دقیق زنانی که مورد تجاوز قرار گرفتند را محاسبه کند. تعداد زیادی از این زنان ترجیح میدهند حرفی نزنند و با این وجود آمار تقریبی این زنان قربانی چیزی حدود ۵۰ هزار نفر تخمین زده میشود که اسناد و مدارک تجاوز به ۲۲ هزار نفر از آنها با شهادت خودشان مستند و مستدل است. این آمار تکان دهندهای به اندازهای است که برای اولین بار در تاریخ تجاوز به زنان به عنوان جنایت جنگی شناخته و محکوم میشود. بررسی همه این موارد نشان میدهد که همه چیز سازماندهی شده بود. این سناریو یعنی سناریو قتل، تجاوز، تخریب و تهدید شهر بعد از شهر، در هر منطقهای که به اشغالشان در میآمد تکرار میشد. از آوریل ۱۹۹۳ درگیریهای متفرقه با کرواتها هم به دنبال تجاوز آشکار کراوسی به بوسنی به یک جنگ تمام عیار تبدیل میشود. به گونهای که از آن روز مردم بوسنی در حال جنگ با دو دشمن قدرتمند بودند. نیروهای کرواسی تمام اقدامات صربها را تقلید و پیاده میکردند. البته ابعاد جنایات کرواتها یه سه دلیل کمتر از صربهاست. اول اینکه تعداد مسلمانانی که در شهرهایی با مرز مشترک با کرواسی قرار داشتند کمتر بود، دومین عامل توان نظامی کرواتها بود که از صربها کمتر بود. سومین عامل به آگاه شدن نسبی افکار عمومی جهان نسبت به شرایط جاری در بوسنی بر میگردد و آخرین و اصلیترین عامل اینکه در زمان شروع تجاوز کرواتها ارتش بوسنی شکل گرفته بود و اجازه نمیداد آنها به سرعت صربها جلو بروند و مناطق مختلف را اشغال کنند. شکل گیری ارتش مردمی بوسنی با وجود توزین نامتوازن امکانات و شرایط عامل مؤثری در کنترل جنگ بود با این وجود حمله کرواسی باعث شده بود مردم بوسنی در محاصره کامل قرار بگیرند و این محاصره مشکلات زیادی برای مردم ایجاد کرده بود که گرسنگی و قحطی سرآمد آنها بود. منطقه سربرنیتسا منطقه بزرگ و وسیعی بود که نیروهای مردمی و ارتش بوسنی توانسته بودند آن را به عنوان یک منطقه آزاد بزرگ حفظ کنند که در آستانه متصل شدن به مناطق آزاد مرکزی بود. شهری که قبل از جنگ یکی از پیشرفتهترین و بهترین شهرهای یوگسلاوی سابق به حساب میآمد و حدود ۱۴ هزار نفر جمعیت داشت. اما تجاوز صربها و وادار به مهاجرت کردن مسلمانانی که میخواستند شهرهایشان مثل فوچا، میشل گراد، وورنیک را به صربستان الحاق کنند باعث شد جمعیت زیادی از پناه جویان به سمت این شهر سرازیر شوند و جمعیت شهر به ۴۰ هزار نفر برسد که شرایطش از شهرهای قرون وسطی هم بدتر بود. اینجا نکته حائز اهمیتی وجود دارد و آن نکته این است که همیشه بحث نسل کشی که حقیقتاً حائز اهمیت هم هست مطرح میشود اما بحث مقاومت این مردم کمتر مورد توجه قرار میگیرد. اینکه چطور مردم این شرایط را تحمل میکردند و مبارزه میکردند. بیش از چهل هزار نفر در یک شهر ۱۴ هزار نفری قریب به چهار سال در محاصره کامل زندگی کردند. این یک آمار مستند است که شهرستان ژپا، یک منطقه روستا مانند که قبل از جنگ دو هزار و پانصد نفر جمعیت داشت و در زمان جنگ دوازده هزار نفر را در خود جای داده بود؛ در تمام طول با وجود تمام مشکلات جنگ مثل گرسنگی، قحطی و فشار جنگ هیچ مورد بزهکاری ندارد. یعنی هیچ جرمی در این روستا اتفاق نیفتاد. این شگفت آور است! شرایط مردم سربرنیتسا جوری بود که حتی کسی توان تصور آن را ندارد. خیلیها توی خیابان زندگی میکردند و حتی سقف بالای سر آنها نبود. در کل این زمان محاصره که تقریباً دو سالی به طول انجامید فقط دو بار محموله غذایی به این شهر رسید. صربها آشکارا درباره این قضیه برنامه ریزی کرده بودند که باید با فشار، گرسنگی، بمبباران، جنگ روانی زندگی را برای مردم غیرقابل تحمل کنند. با این وجود نتوانستند مقاومت مردم را در هم بشکنند و این مقاومت مردم یک حماسه ماندگار و فراموش نشدنی است.
مشخصاً وارد مسأله جنایت سربرنیتسا شویم. شهری که بعد از ورود مهاجران از دیگر شهرها و مناطق یک نسل کشی تمام عیار را به خود میبیند. چه اتفاقی افتاد و چطور این تراژدی تاریخی به وقوع پیوست؟
در سال ۱۹۹۳ دیگر صربها تمام نوار مرزی شرقی را پاک سازی و تنها دو شهر سربرنیتسا و گراژده دور از دست رسشان باقی مانده بود. در نتیجه همانطور که در کلام صربها مشخص بود، احتمال حمله آنها به طرف سربرنیتسا کاملاً قابل پیش بینی بود. از آن طرف شرایط سخت مردم در سربرنیتسا و گزارشهای دیده بان حقوق بشر، با فشاری که جنبش غیرمتعهدها وارد میسازد سازمان ملل را بر آن میدارد تا در این خصوص قطعنامهای صادر کند. قطعنامهای که در نهایت در تاریخ ۱۶ آوریل همان سال صادر و سربرنیتسا را به عنوان منطقه امن معرفی میکند. اینجا یک بحث حقوقی گسترده وجود دارد و تراژدی یا نسل کشی با همین قطعنامه استارت میخورد. متن قطعنامه به شدت نامفهوم و گنگ است. در حقوق بین الملل اصطلاح منطقه امن وجود ندارد. منظور از این منطقه امن چیست؟ با این قطعنامه از طرف سازمان ملل نیروهایی کانادایی که بعداً با هلندیها معاوضه شدند به منطقه فرستاده شده بودند که حق دفاع نداشتند. کل قطعنامه با همین یک کلمه فقط حرفی تو خالی روی کاغذ بود. همین منطقه امن اگر تبدیل به پناهگاه امن میشد همه چیز عوض میشد، بار حقوقی ایجاد میشد و قطعنامه تعهدآور میشد اما دخالت و لابی گری آمریکا با کلمات بازی و جوری اصطلاح سازی میشود که هیچ خاصیتی به جز قطع بمبباران شهرنداشته باشد. تنها سلاح را از مردم بوسنی گرفتند و هیچ درد دیگری، حتی از زندگی سخت مردم در آن شرایط دوا نکردند. این وضعیت تا سال ۱۹۹۵ ادامه داشت.
در سال ۱۹۹۳ دیگر صربها تمام نوار مرزی شرقی را پاک سازی و تنها دو شهر سربرنیتسا و گراژده دور از دست رسشان باقی مانده بود. در نتیجه همانطور که در کلام صربها مشخص بود، احتمال حمله آنها به طرف سربرنیتسا کاملاً قابل پیش بینی بود. از آن طرف شرایط سخت مردم در سربرنیتسا و گزارشهای دیده بان حقوق بشر، با فشاری که جنبش غیرمتعهدها وارد میسازد
یک ماه قبل از حمله اصلی، صربها عملیاتی شروع کردند تا واکنش نیروهای سازمان ملل را بسنجند. چون در ظاهر این تهدید وجود داشت که در صورت نقض شرایط، ناتو به آنها حمله خواهد کرد. در این عملیات دو تا از دیدهبانهای هلندی را از بالای برجکهای دیدهبانی به اسارت در آوردند و با خود بردند اما هیچ اتفاقی نیفتاد. روز پنجم جولای نیروهای ارتش بوسنی با توجه به تحرکات صربها با نیروهای سازمان ملل مذارکره کردند و گفتند شهر سربرنیتسا در معرض هجوم صربها قرار دارد و اگر شما نمیتوانید از شهر دفاع کنید اجازه بدهید خودمان این کار را بکنیم اما با وعده چه اتفاقی خواهد افناد اگر کاری نکنند و گفتند اگر شما اقدام نمیکنید ما دفاع کنیم ولی گفتند لازم نیست فردا ناتو حمله خواهد کرد بازگردانده شدند. عملیات نیروهای بوسنی لغو صبح فردا یعنی ۶ جولای صربها علمیات خود را آغاز کردند. با ورود از غرب سربرنیتسا تعداد دیگری از نیروهای هلندی سازمان ملل را هم دستگیر و بدون اعمال هیچ خشونتی به یک هتل و نزد آن دو نفر دیگر منتقل کردند و ماشین، لباس و تجهیزات این نیروها را تصاحب کردند. فرمانده نیروهای هلندی هم دستور داد به منظور حفظ جان افراد منتقل شده هیچ اقدامی علیه صربها انجام نگیرد. تا دهم جولای فرمانده هلندی نیروهای دیده بان حاضر در منطقه دست روی دست گذاشت و در توجیه تحرکات صربها گفت که آنها فقط شهر را به محاصره در آوردهاند! دهم جولای رسید و صربها با بهرهگیری از انفعال سازمان ملل وارد شهر شدند. بالاخره نیروهای هلندی درخواست حمله ناتو را کردند، حتی چند هواپیما از سمت ناپولی ایتالیا بلند و وارد منطقه شد اما اما هیچکس به آنها دستوری نداد و بازگشتند. یک بار هم هواپیماهای ناتو چند بمب در دشتی رها کردند و بدون ایجاد هیچ تلافات و خسارتی منطقه را ترک کردند. مسلمان بودن مردم بوسنی از یک طرف و رابطه خوب اروپاییها به خصوص فرانسویها با صربها از طرف دیگر باعث شده بود تا سازمان خودش را غرق کاغذ بازی کند و دست دست کند. زنان، بچهها و پیرمردها به سمت مقر سازمان ملل که امروز به قبرستان پوتوچاری تبدیل شده است فرار کردند و بیشتر مردها در منطقهای به نام شوشنیاری تجمع کردند. مردانی که فقط حدود یک سوم از آنها مسلح و ارتشی بودند و بقیه همه غیرنظامی محسوب میشدند. دوازده تا پانزده هزار مرد گرد هم آمده برای مقابله برای صربها یک ستون نظامی به پیشروی نیروهای مسلح ارتشی به طول چند کیلومتر تشکیل دادند که نفر اول ستون بیست کیلومتر جلوتر از آخرین نفر بود که هنوز حرکت نکرده بود. چیزی نمیگذرد که بخش انتهایی ستون که افراد غیرنظامی بودند به کمین صربها میافتاد و حدود ۵۰۰ نفر از آنها قتل عام میشوند. بخش اول ستون هم که به خاطر طول ستون بیخبر از سرنوشت نفرات آخر بودهاند بعد از مواجه با صربها نفر به نفر توسط صربهایی خود را نیروهای سازمن ملل معرفی میکردند و با لباس و ماشینهای این سازمان پیش آمده بودند شکار میشوند و با وعده نیروهای به اصطلاح سازمان ملل سلاحشان را زمین میگذراند و با کامیونهایی به استادیوم شهر منتقل میشوند. از طرف دیگر صربها با استفاده از تجهیزاتی که از نیروهای سازمان ملل به سرقت بوده بودند خودشان را به عنوان نیروهای دیده بان جا زده، وارد جمعیت زنان و کودکان سرگردان شدند و از جمعیت حدود بیست و پنج هزارنفری گرد آمده در آنجا تمام مردان یعنی حدود دو تا سه هزار نفر ذکور، از پسرهای دوازده ساله تا پیرمردهای هشتاد ساله را جدا کردند. خاطرات حاضران در آن جمع وحشتناک و تکان دهنده است. تجاوز به زنان، جدا کردن فرزندان از مادران، شکنجههای بی دلیل و…بعد از جدا سازی زنان و کودکان برای انتقال به مناطق مسلمان نشین سوار کامیونهای سرباز و مردان جدا منتقل شدند.
بعد از این جداسازی ظرف چهار روز کشتار اصلی انجام میگیرد و تمام مردهای دستگیر شده که تعدادشان بالغ بر هشت هزار نفر بوده است قتل عام و در گورهای دسته جمعی دفن میشوند. تا به امروز پیکر نزدیک به هفت هزار نفر از این شهدا تفحص و باقی مانده این تعداد تا هشت هزار و سیصد و هفتاد و دو نفر همچنان مفقود هستند که بعید است امکان دست یابی به ابدانشان میسر شود.
در سالهای اخیر شاهد این هستیم که کلاه آبیهای هلندی سازمان ملل میخواهند انفعال خود و سازمان رهبری کنندهشان را تحت عنوان اینکه برای حفظ جان گروگانها به موقع عکس العمل نشان ندادند توجیه کنند، نظر شما درباره این بهانه تراشی چیست؟
صربها نه فقط در این مورد بلکه قبل از این هم چند بار نیروهای سازمان ملل را گروگان گرفته بودند و این مسأله دیگر روالی عادی در منطقه شده بود و نمیتوانند ادعا کنند با این اتفاق غافلگیر شدند. آن هم در شرایطی که در موارد قبلی موارد قبلی گروگانها را به ستون میبستند و از آنها عکس میگرفتند و با تهدیداتی باج خواهی میکردند اما در خصوص این مورد حتی تهدیدی هم در کار نبود و ۳۲ نفر دست گیر شده به یک هتل منتقل شده بودند. حقیقت این است که هلندیها با پیش کشیدن بحث گروگان گیری میخواهند بهانه تراشی کنند اما این حرف توجیه پذیر نیست. چون قبل از این اتفاق هم عملکرد آنها وسازمان ملل تأثیرگذار نبود. تمام سارمان اینها توجیهاتی است که برای آرام کردن مردم خودشان گفتهاند.
از نظر فرهنگی، دینی، معاشرت، روابط مردمی و خانوادگی شباهت زیادی بین مردم ایران و مسلمانان بوسنی وجود دارد. من در این زمینه مطالعه کردهام. شباهتهای فرهنگی جالبی بین مردم دو کشور هست اما متأسفانه ما از این استفاده نکردیم
برای تبیین مسئله در نظر ذهنهای کنجکاو بفرمائید آیا مسلمانان هم در قبال جنایات صربها و کراواتها دست به اقدامات مشابه میزدند که امروز عدهای میخواهند حوادث پیش آمده را روند اجتناب ناپذیر یک جنگ قلمداد کنند؟
بعد از جنگ با روندی روبه رو هستیم که میخواهد برای تبرئه خود بگوید همه در ارتکاب جنایت برابر بودند. این در حالی است که آمار و ارقام و مستندات عینی به گونهای است که کسی نمیتواند چیزی را زیر سوال ببرد یا اتهامی بزند. شاید یک نفر در طول جنگ در جایی سر خود از سر خشم و عصبانیتی دست به اقدامی زده باشد اما نه تنها از طرف مسمانان هیچ جنایت سازمان دهی شدهای انجام نگرفته و در دادگاه لاحه هیچ حکمی علیه مسلمانان صادر نشده است که حتی همین حالا و با وجودی که بسیاری از جوانان سربرنیتسا میدانند قاتل اعضای خانوادهشان در کدام منطقه بوسنی و حتی در کدام خانه زندگی میکند اما متعرض او نمیشوند. بعد از جنگ در تمام بوسنی حتی یک مورد انتقام گیری نداریم.
کمی به رابطه ایران و بوسنی بپردازیم. لطفاً برایمان از سیاست خارجه ایران در قبال بوسنی و عملکرد ایران در این کشور بفرمائید. اصلاً ایران چه زمانی به مسأله بوسنی ورود کرد و تمرکزش بر روی چه نوع فعالیتهایی بود؟
ایران اولین کشوری بود که استقلال بوسنی را به رسمت شناخت و در جنبش غیرمتعهدها در حمایت از بوسنی مؤثر بود و همین طور در سازمان کنفرانس اسلامی نقش حمایتی مهمی داشته است. در دوران جنگ هم به صورت تسلیحاتی، آموزش نظامی و امداد رسانی کمک حال مردم بوسنی بود. سازمانهای امداد رسان ایران در پایان سال ۱۹۹۲ وارد سارایوو شدند و دیگر شهرهای بوسنی شدند و کمک رسانی توسط آنها صورت میگرفت. یکی از افرادی که در این خصوص فعالیتهای زیادی انجام داده است شهید رسول (رسول حیدری) بود که در بوسنی شهید شدند و افراد دیگری که خیلی زحمت کشیدند. در واقع از زمانی که به خودمان آمدیم و فهمیدیم چه اتفاقی افتاده است تا پایان جنگ ایران همراه مردم بوسنی بود.
تصویر ذهنی مردم بوسنی از ایران چیست؟ و به نظر شما با چه راههایی میتوان مردم دو کشور را به هم نزدیکتر و ارتباطات فرهنگی و ملی دو کشور را افزایش داد؟
از نظر فرهنگی، دینی، معاشرت، روابط مردمی و خانوادگی شباهت زیادی بین مردم ایران و مسلمانان بوسنی وجود دارد. من در این زمینه مطالعه کردهام. شباهتهای فرهنگی جالبی بین مردم دو کشور هست اما متأسفانه ما از این استفاده نکردیم. دوستی و نزدیکی که در زمان جنگ ایجاد شد متأسفانه بعد از جنگ مورد استفاده قرار نگرفت. من نمیخواهم دنبال مقصر بگردم فقط میگویم این زمینهها وجود دارد به خصوص زمینههای فرهنگی و دینی. تفکر دینی و تفکر ناب اسلامی. من چون در ایران بودم این مسائل را به خوبی میشناسم. به اندازه خودم هم تلاش کردم و میکنم که تفکر اسلامی را از ایران به بوسنی بیاورم اما همیشه برای ارتباط عمیقتر سیاست نقش اساسی ایفا میکند و فقط علاقه کافی نیست. نیاز است که ارتباطات گستردهتر شود. البته تکیه من بر ارتباطات دینی، فرنگی و آموزشی است اما منظورم این است که حتی از بعد سیاسی برای افزایش و تقویت این مناسبت کاری انجام نمیدهیم. من با دوستان بوسنیایی و ایرانی زیادی در این خصوص صحبت کردهام، از توان خودم هم استفاده کردم و همیشه سعی میکنم گسترش دهنده ارتباط مردم دو کشور باشم اما همیشه به شکل یک ارتباط شخصی باقی مانده است. البته این را هم می دانم که ایران با مشکلات زیادی مواجه است و تحریم یک مساله خیلی بزرگ است ولی در این زمینه کارهای زیادی میشود انجام داد که خب باید دقیق در این مورد بحث و مذاکره کنیم. به خصوص که نگاه درست و متعالی به دین در ایران وجود دارد که برای ما که در این بخش از دنیا زندگی میکنیم چیزی است که میتوانیم از آن استفاده کنیم تا از جریانهای دینی دیگر که متحجر یا انحرافی هستند جلوگیری کنیم.
از مارش میرا هم برایمان بگویید. مارش میرا چیست و با چه هدفی برگزار میشود؟
مارش میرا به معنای راهپیمایی صلح ابتکاری است که از سال ۲۰۰۴ میلادی توسط تعدادی از مردانی که در آن ستون نظامی حضور داشتند و موفق به فرار از راه جنگل شدهاند اجرا میشود. هدف از این راهپیمایی این است که فاجعه سربرنیتسا فراموش نشود. در حال حاضر هرسال در سالگرد این فاجعه در این شهر تشییع جنازه برگزار میشد و پیکر افرادی که در گورهای دسته جمعی دفن شده بودند بعد از تفحص و با برگزاری این مراسم و تجمع مردمی دفن میشوند. اما با توجه به اینکه حدود هزار پیکر باقی مانده به احتمال زیاد دیگر پیدا نخواهد شد این مردان تصمیم گرفتند با برگزاری این راهپیمایی سالانه به مناسبت سالگرد این نسل کشی مانع شوند تا غبار زمان باعث به فراموشی سپرده شدن این تراژدی تلخ شود. یک راهپیمایی سخت که طول آن ۱۱۰ کیلومتر است و سه روز به طول میانجامد و حضور در آن آمادگی بدنی خوبی میطلبد و شرکت کنندگان در آن ازهمان مسیرهایی میگذرند که قربانیان سربرنیتسا از آن عبور کردند و تعداد زیادی از آنها در همین جنگلها از بین رفتند. این طرح با استقبال خوب مردم مواجه شده است به طوری که جمعیت سه تا چهار هزار نفری شرکت کنندگان سال اول حالا به حدود ده هزار نفر رسیده است.
مارش میرا به معنای راهپیمایی صلح ابتکاری است که از سال ۲۰۰۴ میلادی توسط تعدادی از مردانی که در آن ستون نظامی حضور داشتند و موفق به فرار از راه جنگل شدهاند اجرا میشود
آیا مارش میرا توانسته است در سطح جهان هم اثرگذار باشد؟
بله، برگزاری مارش میرا حرکتی بسیار مؤثر بوده که آثار زیادی داشته و دارد و تأثیرات زیادی بر افکار عمومی جهان گذاشته و میگذارد. پارسال شرکت کنندگان از هر نظر افزایش داشتند و دیگر از کشورهای مختلف دنیا در مراسم حضور پیدا میکنند. از کشورهای اسلامی مثل ایران و ترکیه گرفته تا کشورهای غربی. حتی از شهرهای دیگری که شاهد جنایات صربها بودهاند افراد جمع میشوند و از مسیرهای دیگری خودشان را به سربرنتیسا میرسانند. البته هنوز باید کارهای زیادی انجام شود. خصوصاً که این راهپیمایی سه روز به طول میانجامد اما در حال حاضر امکاناتی برای استراحت و حمام گرفتن شرکت کنندگان در بین راه وجود ندارد. از نظر تبلیغات هم همینطور. و البته ایجاد حافظه فرهنگی درباره نسل کشی و ترویج صلح. هنوز به اندازه کافی روی این طرح کار نشده است و نیاز به حفظ و گستردهتر شدن دارد. مارش میرای امسال به خاطر ویروس کرونا به صورت سمبلیک و با حضور صد تا صد و پنجاه نفر از نجات یافتگان برگزار شد اما در آینده خیلی کارها میشود کرد و باید کرد. در چند سال اخیر دوستان ایرانی از فعالان، نویسندگان، پزشکان و گروههای رسانهای حضر خوبی در این مراسم داشتهاند و حتی گروههای پزشکی برای ارائه خدمات در طول مسیر خودشان را رساندهاند.
در پایان بفرمائید مردم بوسنی چه توقعی ار کشورهای اروپایی و سازمانهایی که با نام حقوق بشر فعالیت میکنند دارند؟
خیلی از انتظارات ما بر باد رفته است. از همان آغاز جنگ مردم از سازمان ملل و جوامع اروپایی توقع واکنش داشتند. مردم بوسنی مهاجر یا پناهجو نیستند، مردم بومی خود اروپا هستند. به علاوه این جنگ از اولین جنگهایی بود که تلوزیونی هم شد. یعنی همه میتوانستند انبوه آوارهها، کشتارها، سوزاندن شهرها و روستاها، بمب باران، مجروحان و جنایات را ببینند. جنایات در شهری که فاصلهاش از وین، پاریس یا دیگر شهرهای بزرگ اروپا یک ساعت است. تداوم چهار ساله جنگ و درنهایت نسل کشی ما را ناامید و مطمئن کرد که نمیتوانیم انتظاری از کشورهای غربی داشته باشیم. حتی حالا بوسنی تلاش دارد در قبال ظلمی که به مردم این کشور شد در زمره کشورهای اتحادیه اروپا پذیرفته شود. اما در حالی که خیلی از کشورها مثل رومانی یا بلغارستان که از نظر فرهنگی و اقتصادی خیلی عقب ماندهتر از بوسنی بودند از هفت سال پیش به عضویت پذیرفته شدهاند هنوز بوسنی، ۲۵ سال بعد از جنگ و آن همه بی مهریها به عضویت در نیامده است. شرایطی که برای عضویت پیش پای ما میگذراند خیلی سخت است. در کنار اینها هنوز رؤیای صربستان بزرگ در دل خیلیها زنده است و برخود جهانی با این رفتار وجود ندارد. قطعاً کلید حل این مشکلات تعاملات بیشتر و مؤثرتر مردم هم نگاه و هم فکر با آرمانهای مشترک است و چیزی به دست سازمانها یا قدرتهای جهانی درست نخواهد شد.