مولانا و "تقوا" و "بخت"

عصر ایران شنبه 01 مهر 1402 - 18:45
 در ايران باستان به اسطرلاب می‌گفتند استاره‌ياب. ايرانيان مسلمان هم براي اسطرلاب نام‌های ديگری در آستين داشتند از قبيل جام جم، جام جهان‌نما، آينۀ جم. حافظ هم كه می‌گويد «عكس روي تو چو در آينه جام افتاد»، نيم‌نگاهی به همين اسطرلاب دارد.

عصر ایران؛ شیرو ستمدیده - مولانا در مقالۀ دوم فيه ما فيه آورده است:

 «آدمی اسطرلابِ حق است؛ اما منجمی بايد كه اسطرلاب را بداند. تره‌فروش يا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فايده گيرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال فلك را و دوران او را و برج‌ها را و تاثيرات آن را و انقلاب را الی غير ذلك؟ پس اسطرلاب در حق منجم سودمند است كه من عرف نفسه فقد عرف ربه. همچنان كه اين اسطرلابِ مسين آينۀ افلاك است، وجود آدمی - كه و لقد كرمنا بنی‌آدم - اسطرلاب حق است. چون او را حق‌تعالی به خود عالِم و دانا و آشنا كرده باشد، از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را و جمال بی‌چون را دم‌ به دم و لمحه به لمحه می‌بيند و هرگز آن جمال از اين آينه خالي نباشد. حق را عز و جل بندگانند كه ايشان خود را به حكمت و معرفت و كرامت می‌پوشانند. اگرچه خلق را آن نظر نيست كه ايشان را ببينند اما از غايت غيرت خود را می‌پوشانند.»

  اسطرلاب ابزاری بود كه براي محاسبات نجومی به كار می‌رفت. مثلا برای اندازه‌گيری مكان و ارتفاع ستارگان، زاويه و ارتفاع آفتاب و نيز ساعت طلوع و غروبش، طول و عرض جغرافيايی محل، ساعت طلوع و غروب ستارگان ثابت و سياراتی كه نام‌شان بر شبكۀ اسطرلاب نقش بسته بود و غيره.

 علاوه بر استفاده‌های آسماني، اسطرلاب استفاده‌های زميني هم داشت. يعنی با آن ارتفاع كوه و پهنای رودخانه و مواردی از اين دست را نيز محاسبه می‌كردند. اما چون اسطرلاب غالبا به كار آسمان‌شناسی می‌آمد و آسمان در جهان قديم پدیده‌ای قدسی قلمداد می‌شد، اين ابزار نجومی هم در ادبيات قديم و بويژه نزد عامۀ مردم وسيله‌ای مرموز و رازگشا بود كه به صاحبش دانايی ويژه يا حتی حكمت می‌بخشيد و خصلتی رازآلود و قدسی و جادويی داشت.

 در ايران باستان به اسطرلاب می‌گفتند استاره‌ياب. ايرانيان مسلمان هم براي اسطرلاب نام‌های ديگری در آستين داشتند از قبيل جام جم، جام جهان‌نما، آينۀ جم.

حافظ هم كه می‌گويد «عكس روي تو چو در آينه جام افتاد»، نيم‌نگاهی به همين اسطرلاب دارد كه گويی جام آينه‌واری است كه ناديدنی‌ها را در آن می‌توان ديد.

 مولانا هم در همين مقاله، پس از تشبيه وجود آدمی به اسطرلاب، برای اسطرلاب در مواجهه با زيبايی خداوند، شأن آينه را قائل می‌شود كه جمال خداوند را در آن می‌توان ديد.

 تشبيه آدمی به اسطرلاب، از يكسو ناشی از مرموز بودن اين ابزار بوده است، از سوی ديگر ناشي از آينه‌صفتی‌اش در برابر اسرار آسمان قدسی. انسان نيز از منظر عرفا اولاً پر رمز و راز است، ثانيا آينه‌صفت. با اين تفاوت كه اسطرلاب آينۀ آسمان است و انسان آينۀ خدا.

 با اين حال هر انساني آينۀ خداوند نيست. حافظ پاكی را شرط آينه‌گی می‌داند:

 چشمِ آلوده‌نظر از رخ جانان دور است

بر رخ او نظر از آينۀ پاك انداز

 اما مولانا در اين مقاله، شرط آينه‌بودن آدمی نسبت به خداوند را چيزی بيش از نزهت و طهارت روح می‌داند. مولوی مي‌گويد: «همچنان كه اين اسطرلاب مسين آينۀ افلاك است، وجود آدمی... اسطرلاب حق است. چون او را حق‌تعالی به خود عالِم و دانا و آشنا كرده باشد، از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را... مي‌بيند.»

 يعنی نفس آلوده‌نظر نبودن شرط ديدن تجلی حق در اسطرلاب وجود شخص نيست بلكه خداوند بايد آن شخص را نسبت به خود عالِم و دانا و آشنا كرده باشد.

 در واقع مولانا، پيش از حافظ، قصه را زين سری نی، زان سری گفته بود. يعنی شرط اصلی اسطرلاب شدن را تلاش آدمی براي پاك ماندن نمی‌داند بلكه چيزی شبيه بخت و اقبال را شرط اصلی وقوع اين واقعه مبارك مي‌داند. اگر حق‌تعالی بايد ما را به خود دانا و آشنا كند، پس انسانی كه به اين دانايی و آشنايی رسيده، بختيار بوده است.

 نقش عنصر بخت در جهان‌بيني مولانا، قابل توجه است. مثلا ملّا در وصف رسول‌الله می‌گويد: «او بخفت و بخت و اقبالش نخفت». يعنی بخت و اقبالی بود كه محمد "رسول‌الله" شد و حتی پس از وفات پيامبر، بخت و اقبال او همچنان پابرجاست.

 با اين حال مولانا كسی را به حساب باز كردن بر روی عامل "بخت نيك" تشويق نمی‌كند. چنانكه در دفتر ششم مثنوی، دربارۀ كسی كه از بالای مناره افتاد و باد در دامنش افتاد و جان به سلامت به در برد، می‌گويد:

‌گر سعيدی از مناره اوفتيد

بادش اندر جامه افتاد و رهيد

 

چون يقينت نيست آن بخت ای حسن

تو چرا بر باد دادی خويشتن؟

 

سرنگون‌افتادگان را زين منار

می‌نگر تو صد هزار اندر هزار

 

تو رسن‌بازی نمي‌دانی يقين

شكر پاها گو و می‌رو بر زمين

 توصيه به بستن زانوی اشتر با توكل نيز، در واقع توصيه به حساب باز نكردن بر روی خوش‌شانسی است. اقبال هميشه به آدمی اقبال نمی‌كند ولي اگر چنين كرد، استقبال از او شرط سعادت است.

در مقالۀ دوم فيه ما فيه، خطايی نوشتاری هم راه يافته است. در همان فرازی كه در بالا نقل كرديم، مولوی می‌گويد: «همچنان كه اين اسطرلاب مسين آينۀ افلاك است، وجود آدمي... اسطرلاب حق است. چون او را حق‌تعالی به خود... آشنا كرده باشد، از اسطرلاب وجود خود تجلی حق را... دم به دم... می‌بيند و هرگز آن جمال از اين آينه خالی نباشد.»

 در واقع مولانا می‌خواسته بگويد «هرگز اين آينه از آن جمال خالی نباشد.» چون خالی بودن جمال از آينه بی‌معناست. اين جمال است كه آينه را پر می‌كند و آينه ممكن است از جمال (يا هر چيز ديگری) خالی يا پر باشد.

 اينكه چرا چنين سهوی دامنگير جملۀ فوق شده، دليلش نامعلوم است. شايد خطای مريدان حين نگارش كلام مولانا بوده يا سهوی طبيعي بوده هنگام سخن‌گفتن؛ سهوی كه گاه گريبان گفتار بزرگی چون مولانا را هم می‌گيرد. ولی عجيب است كه اين اشتباه هنگام تدوين كتاب هم به چشم مريدان مولانا نيامده است.

 نکتۀ دیگر اینکه، مولانا از عبارت "اسطرلاب مسین" استفاده کرده است ولی اسطرلاب را غالبا از برنز یا برنج یا آهن یا فولاد و یا حتی تخته می‌ساختند. اینکه در قونیه اسطرلاب را واقعا از مس می‌ساختند یا مولانا "اسطرلاب مسین" را در اشاره به فلزی بودن اسطرلاب به کار برده است، بر نگارنده روشن نیست ولی می‌‌توان ظن قریب به یقین داشت که اسطرلاب را از مس هم می‌ساختند؛ بویژه اینکه مس در جهان قدیم فلز پرکاربردی برای ساخت اشیای گوناگون بود. نكات باقی بماند برای نوبت آتی.

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.