رویداد۲۴ نوشت: «ما دندان ارتش را کندیم. گفتیم که اصلا بههیچوجه عملیات مشترک نمیکنیم، برادران ارتش خودشان عملیات بکنند و ما هم میرویم برای خودمان عمل میکنیم. اگر سپاه منهای دولت میتوانست اقتصاد را در جایی بسیج کند ما اصلا منتظر مسئولان نمیماندیم؛ میرفتیم تا بغداد و حمله میکردیم. اگر ما روحیات ارتشیها را داشتیم، نباید اینطوری احساس مسئولیت میکردیم. ما، چون خودمان را نماینده امام و انقلاب میدانستیم، اگر بیشتر از این آقایان (آقای هاشمی و غیره) احساس مسئولیت نمیکردیم، کمتر از آنها هم احساس مسئولیت نمیکردیم؛ لذا ما از موضع کل انقلاب آمدیم موضوع را بررسی کردیم.» از مصاحبه محسن رضایی در کتاب اسرار مکتوم نوشته سردار محققی
«آقای محسن رضایی بعد از ملاقات امام آمد، امام استعفایشان را نپذیرفتهاند. پیشنهاد داشت که امام به خود ایشان درجه امیری ارتش بدهد که بتواند بر امکانات ارتش دست داشته باشد و از موضع قدرت همهچیز را در خدمت جنگ بگیرد و با ارتشیها برخورد کند و برای اینکه بر تعصب سپاهی حمل نشود، از فرماندهی سپاه هم استعفا نماید.» از یادداشت روزانه هاشمی رفسنجانی در ۱۴ اردیبهشت ۱۳۶۶
برکناری بنی صدر و همکاری ارتش و سپاه
عملیات ثامنالائمه نخستین پیروزی عظیم ایرانیان در جنگ با عراق بود که پس از برکناری بنیصدر و با همکاری نزدیک ارتش و سپاه ممکن شد. پس از عزل بنیصدر، امام خمینی تیمسار فلاحی را به عنوان فرماندهی کل قوا برگزید. فلاحی با کلاهدوز، قائم مقام فرماندهی کل سپاه، رابطه خوب و دوستانهای داشت و این امر به همکاریهای دوطرفه بیشتر کمک میکرد.
سقوط هواپیمای فرماندهان ارتش و ادامه اختلاف سپاه و ارتش
این همکاری و ایجاد ساختاری منظم و متحد یکی از دلایل موفقیتهای بزرگ رزمندگان ایرانی در دو سال نخست جنگ بود. اما با سقوط هواپیمای فرماندهان ارشد جنگ، تیمسار فلاحی به همراه کلاهدوز و تعداد زیادی از فرماندهان ارشد جنگ به شهادت رسیدند و فرماندهی نیروهای مسلح ایران دچار بحران شد.
پس از این حادثه سرهنگ صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش شد و اختلاف در نحوه اداره جن به تدریج و از نوروز ۱۳۶۱ آغاز شد. صیاد شیرازی بر لزوم تهیه طرح مکتوب برای اداره جنگ تاکید میکرد و همین مسئله نقطه آغاز اختلافات جدی میان او و محسن رضایی بود؛ اختلافی که در تابستان ۱۳۶۱ و با شکست ایران در عملیات رمضان علنی و پس از شکستهای دیگر مدام تشدید شد.
پس از شکست عملیات رمضان بحث و انتقاد درباره شیوه اداره جنگ بالا گرفت و محسن رضایی تلاش کرد در جلسهای که پس از عملیات برگزار شده بود فضا را تغییر دهد. وی در آن جلسه چنین گفت: «برادرهای عزیز، هرکسی نمیخواهد بماند، خیلی خالصانه و صادقانه بگوید... مگر چه خبرتان شده که یک مسالهای پیش آمده اینقدر زود از کوره در رفتید؟»
گزارش فرمانده وقت سپاه به مسئولان نظام هم از منطق مشابهی پیروی میکرد. «مهدی کیانی» از فرماندهان سپاه در جنگ، درباره عملیات رمضان میگوید: «وقتى همراه فرماندهان خدمت امام خمینى در جماران رسیدیم، تمام مطالب بهخوبى و تمام و کمال خدمت امام عرضه نشد. در یکى از دیدارها که خدمت امام خمینى رسیدم، آقامحسن گزارشى حماسى به امام داد. من گفتم حماسىگفتن کار ماست. آقامحسن باید بر محور عقلانیت به امام گزارش بدهد تا ماهیت کار معلوم شود. باید آقامحسن مشکلات جنگ را طرح کند همانطور که به ما مشکلات را گوشزد میکند، به امام هم همینگونه گزارش دهد.»
اما مهمترین مقطع از اختلاف در جریان عملیات والفجر رخ داد و تاثیری انکارناپذیر بر سرنوشت این عملیات داشت. ایران پس از شکست در عملیات رمضان، عملیات محرم و مسلم ابن عقیل را انجام داد تا فضای شکست پس از رمضان را جبران کند. این دو عملیات موفقیتهای نسبی داشتند و اگرچه به گستردگی عملیاتهای پیشین نبودند، اما روحیه رزمندگان ایرانی را ترمیم کردند و فرماندهان ایرانی دوباره مشغول برنامهریزی برای انجام عملیاتی گسترده در خاک عراق شدند.
بنابر گفته محسن رضایی، شورای عالی دفاع و مسئولان نظام استراتژی ادامه جنگ را اینگونه تعریف کرده بودند که بتوانند با یک عملیات موفق جای پای مهمی در خاک عراق بگیرند و بعد با تکیه بر آن، از راه دیپلماسی به خواستههایشان برسند و به جنگ پایان دهند اما رضایی با این برنامه موافق نبود و میگفت: «آن چیزی که ما میگفتیم این بود که صدام را با یک عملیات نمیشود ساقط کرد و باید یک مجموعه عملیات بکنیم... لازمهاش این بود که کل کشور بیاید در جنگ قرار بگیرد... تا ما به بغداد نرویم، صدام ساقط نمیشود.»
عملیات والفجر بر اساس چنین ایدهای طراحی شد و نتیجه آن یکی از شکستهای بزرگ ایران در کل تاریخ جنگ بود؛ شکستی که صدام حسین آن را شیرینترین پیروزی عمر خود اعلام کرد.
هدف عملیات والفجر، که پس از شکست، «والفجر مقدماتی» نام گرفت، تسخیر شهر العماره عراق بود. ارتش و سپاه برای اجرای این عملیات شدیدا اختلاف داشتند. فرماندهان ارتش معتقد بودند عملیات باید در «منطقه شمالی فکه» طراحی شود و به دلایل فراوان نظامی عملیات موفق نخواهد بود. صیاد شیرازی برای مذاکره با مسئولان سیاسی به تهران رفت، اما نتیجهای بهدست نیاورد و نهایتا عملیات والفجر در ۲۱ بهمن سال ۱۳۶۱ اجرا شد.
لو رفتن عملیات والفجر
صدام و وزارت دفاع عراق چند باری آشکارا از حمله بعدی ایران در این منطقه خبر داده بودند. صدام حسین کمتر از دو هفته قبل از عملیات گفته اعلام کرده بود اطلاعات به آنها نشان میدهد ایرانیها قصد حمله در این منطقه را دارند و افراد زیادی را به منطقه آورده و مراکز فرماندهی تشکیل دادهاند.
جعفر شیرعلینیا درباره عملیات والفجر مینویسد: «پیش از عملیات نشانههای فراوانی از لو رفتن آن وجود داشت و بهصورت عجیب و باورنکردنی افراد بسیاری از جزییات عملیات و منطقه عملیاتی باخبر بودند. گزارشهایی از گسترش خرافات میان نیروهای ایرانی دیده میشد. افرادی مدعی دیدن امام زمان بودند و از قول امام زمان خبرهایی میدادند. مهدیقلی رضایی از نیروهای اطلاعات عملیات میگوید وقتی یکی از مدعیان گفته بود امام زمان گفته است من در داخل کانال در پشت بشکههای فوگاز مخفی شدهام و ... برق از سرم پرید! بچهها چه اطلاعاتی داشتند! ما تا آن روز بین نیروهای گردان حرفی از کانال و بشکههای فوگاز نزده بودیم! پخش شدن این اطلاعات، قبل از توجیه شب حمله، موجب لو رفتن عملیات میشد؛ اما کار به جایی رسیده بود که از زبان هرکس میتوانستیم اطلاعات جامعی بگیریم. روحانی پیشنماز برای رزمندهها چنان از جزییات عملیات میگفت که از تعجب نزدیک بود شاخ دربیاورم. صحبتهایش به یک جلسه توجیهی بیشتر شبیه بود تا به سخنرانی بینالصلاتین.»
به گفته مهدی کیانی از فرماندهان ارشد سپاه، علت تاکید فرماندهان جنگی به اجرای عملیات با وجود آگاهی از لو رفتن آن، کنفرانس غیر متعهدها بود، زیرا شمخانی از فرماندهان خواسته بود کاری کنند که رئیسجمهور با دست پر به اجلاس بروند.
در این عملیات ارتش عراق نیروهای ایرانی را شکست داد و حدود شش هزار نفر از ایرانیان شهید شدند. سرهنگ یعقوب حسینی در کتاب «والفجر مقدماتی» نوشته که «قاطعیت در تصمیم برای اجرای این عملیات به قدری بود که لزومی برای مخفی نگهداشتن آن در محافل داخلی و بینالمللی بههیچوجه احساس نمیشد و تمام محافل داخلی و خارجی از حمله وسیع قریبالوقوع نیروهای ایران در صحنه عملیات خوزستان و شرق عماره آگاه بودند.»
سرهنگ حسینی نامهای بسیار جالب از ظهیرنژاد خطاب به نیروی زمینی ارتش در چند هفته مانده به اجرای عملیات منتشر کرده که حدود اختلافات در آن روشن است. ظهیرنژاد در این نامه مینویسد: «اکنون که خبر حمله بزرگ، خانه به خانه، مغازه به مغازه در همهجا و همه محافل گفته میشود... خواهشمند است دستور فرمایید یک نسخه از طرح عملیات این حمله را ... هر چه سریعتر به ستاد مشترک ارسال دارند که مورد بررسی و اظهارنظر قرار گیرد.»
سرهنگ حسینی همچنین به تصمیم ناگهانی سپاه برای تبدیل «تیپ»های خود به «لشکر» میگوید و معتقد است این لشکرها استانداردهای نظامی را نداشتند. تیمسار ظهیرنژاد، رئیس وقت ستاد مشترک ارتش، همان ایام در نامهای نسبت به این اقدام هشدار داد و نوشت این گسترش اگر بر اساس استعداد واقعی نباشد، واقعیتی را دگرگون نخواهد کرد.
برخی مورخان جنگ گفتهاند که پس از شکست این عملیات، گزارشی غیرواقعی درباره نتایج آن به امام خمینی داده شد. ایشان در سخنرانی ۲۱ بهمن ۱۳۶۱ درباره جنگ به تبلیغات دشمن اشاره کرده و گفته بودند که «دشمن در این نبرد آخر گاهی میگویند هفتهزار، گاهی میگویند پانزده هزار، ما از ایرانیان را یعنی از این سپاهیان ایران را کشتیم و از بین بردیم، بیش از چهارهزار ما نفرستادیم در جبههها.»
در واقع به ایشان اعلام کرده بودند چهارهزار نفر در این عملیات شرکت کردهاند، این درحالی بود که در آن عملیات فقط حدود شش هزار نفر شهید و هشت هزار نفر نیز زخمی شدند.
هاشمی رفسنجانی درباره گزارش نتایج والفجر چنین میگوید: «یکی از مواردی که از امام مخفی کرده بودند، گزارش از تلفات عملیات والفجر مقدماتی بود. با اطلاعاتی که معمولاً از جاهای مختلف میگرفتم، متوجه شدم که تلفات ما واقعاً وحشتناک بود. تا جایی که تا آخر رسما گفته نشد آمار تلفات انسانی ما در شهادت، جانبازی و اسارت چقدر بود.»
اختلاف ارتش و سپاه پس از شکست در عملیات والفجر
اختلافات پس از شکست در عملیات والفجر به نقطهای بحرانی رسیده بود. خود محسن رضایی درباره این اختلافات چنین نوشته است: «بعد از والفجر مقدماتی ایشان [صیاد شیرازی] آمد و نشست و گفت اگر شما نپذیرید که وحدت فرماندهی در جنگ حاصل شود، ما ول میکنیم و میرویم و چه کار میکنیم و فلان میکنیم. ما گفتیم اصلا این حرف حرفِ بیخود و بیربطی است.»
والفجر مقدماتی طرح پیشنهادی سپاه بود. پس از شکست، فرصت عملیاتی را به ارتش دادند تا عملیاتی را در زمین پیشنهادیاش با همراهی نیروهای سپاه برگزار کند، اما ارتش عراق در آن دوره از جنگ وضعیت خوبی داشت بنابراین عملیات ارتش نیز که «والفجر ۱» نام گرفت و در فروردین ۶۲ اجرا شد هم به شکستی تلخ بدل شد.
حدود یک سال پس از والفجر ۱ و در اسفند ۱۳۶۳ فرماندهان سپاه «عملیات بدر» را طراحی و اجرا کردند که نتیجه این عملیات نیز شکست بود. هاشمی فرماندهی عملیات بدر را به محسن رضایی داده بود. رضایی مینویسد: «مطرح شد که من فرمانده هستم و برادرمان صیاد هم از من تبعیت بکند. منتها قرار شد که هیچکسی این را نفهمد.»
پس از شکست عملیات بدر، اختلافها چنان اوج گرفت که بنا شد ارتش و سپاه جدا از هم عملیاتها را طراحی، فرماندهی و اجرا کنند، اما از نیروهای هم استفاده کنند.
صیاد شیرازی در سال ۱۳۶۴ «عملیات قادر» را طراحی و اجرا کرد که ناموفق بود. بنابر ادعای برخی، صیاد شیرازی به هاشمی وعده داده بود که پس از این عملیات جنگ را در عرض پنج روز خاتمه خواهد داد.
شهید صیاد ناکامی ارتش در این عملیات را ناشی از عدم همکاری سپاه میدانست. محسن رضایی نیز با اشاره به مشکلات این دوره و شکست عملیات قادر میگفت: «برادران ارتش علاوه بر مشکلات بالا وقت زیادی را هم تلف کردند.»
عبدالحسین مفید از فرماندهان ارتش در خاطراتش به یک گردهمایی دو روزه در پاییز ۶۴ با حضور رزمندگان ارتش برای بررسی مشکلات ارتش در جنگ اشاره کرده است. از نتایج این گردهمایی این بود که در ارتش «پیروی از سپاه پاسداران در تعیین هدف، ماموریت و تهیه طرح و اجرا» وجود دارد.
چند ماه پس از عملیات قادر، اختلاف میان محسن رضایی و صیاد شیرازی تا بدانجا رسید که امام خمینی در تیر ۱۳۶۵ با آنها در جماران ملاقات کرد و از آنها خواست «وحدت» را دنبال کنند.
هرچند در پی فرمان امام، تلاش بسیاری برای وحدت انجام شد، اما واقعیت این بود که مشکلی ساختاری وجود داشت؛ آن مشکل ساختاری نیز به فرماندهی هاشمی رفسنجانی و عدم مصمم بودن وی برای یکپارچه کردن نیروهای مسلح ایران بازمیگشت. نهایتا هم اختلافات آن دو حتی پس از توصیهها پابرجا ماند و صیاد شیرازی در مرداد سال ۱۳۶۵ از فرماندهی نیروی زمینی استعفا کرد. مدتی بعد نیز از استعفای خود پشیمان شد، اما مسئولان جنگ با بازگشت وی موافقت نکردند و صیاد سمت نمایندگی ولی فقیه در ارتش را عهدهدار شد.
اما حتی با استعفای صیاد شیرازی مشکلات جنگ خاتمه پیدا نکرد. ایران در دو سال پایانی جنگ شاهد لحظاتی به مراتب تلختر از سالهای پیشین بود. .