به گزارش گروه بینالملل فارس، در دوران جنگ سرد، شاهد ظهور نظام دوقطبی بودیم، اما با فروپاشی نظام شوروی، نظم جهانی از دوقطبی به تک قطبی تغییر و آمریکا را به هژمونی مسلط جهان تبدیل کرد. در دهه 1990 و سالهای اولیه این قرن، به سختی میتوان سلطه جهانی ایالات متحده را زیر سوال برد و به هرکدام از معیارهای قدرت نگاه کنیم، آمریکاییها برتر بودند. از زمان تولد سیستم دولتی مدرن در اواسط قرن هفدهم، هرگز هیچ کشوری به طور همزمان در عرصههای نظامی، اقتصادی و فناوری تا این حد پیشتاز نبود. در همین حال، متحدان ایالات متحده، اکثریت قریب به اتفاق، ثروتمندترین کشورهای جهان بودند، و آنها توسط مجموعهای از نهادهای بین المللی که واشنگتن نقش اصلی را در ساخت آنها ایفا کرده بود، به هم مرتبط میشدند.
اما امروزه، ، گمانهزنیها در خصوص قدرت رو به افزایش چین، روسیه و هند بالا گرفته و آمریکاییها نگرانند تا این سه کشور، یکهتازی قدرت آمریکا را به حاشیه ببرند. نه تنها این سه کشور، بلکه دولتهای غرب آسیا نیز با تشکیل ائتلافهای منطقهای و خرد، بدون حضور غربیها در صدد شکلدهی قدرتی، برابر با ابرقدرتهای جهانیاند.
به باور بسیاری از تحلیلگران، جهان در حال حرکتی دوباره از نظام تک قطبی به سمت نظامی چند قطبی است؛ بسیاری از قدرتهای منطقهای، در حال ظهور بر بوم سیاست بینالمللی هستند. وابستگی متقابل پیچیده، جای نزاع را گرفته است و به همین دلیل، رقبای قدیمی اکنون به سمت اتحاد و دوستی قدم برداشتهاند.
به طور کلی، حرکت به سمت نظام چندقطبی، با این نشانهها همراه است:
قدرت روسیه
در اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی، روسیه با دو دیگر دوباره به قدرت بازگشت. ابتدا، رابطه ایالات متحده با روسیه تحت ریاست «بیل کلینتون» و «دیمیتری مدوفدف» بهبود یافت، و این به تأیید ایالات متحده برای گسترش ناتو در شرق اروپا، در نزدیکی مرزهای روسیه، منجر شد.
ثانیا، روسیه به دلیل رخدادهایی مانند انقلابهای رنگی و جنگ گرجستان، از جوامع بینالمللی دور شد و رهبری شخصی مانند پوتین را تقویت کرد.
تحت رهبری پوتین، درآمد هر فرد به طور متوسط، از هزار دلار به ۹ هزار دلار در سال ۲۰۱۲ افزایش یافت. تولید کشور ۶۷ درصد رشد کرد، سرمایهگذاریهای بورس به طور چشمگیری افزایش یافت و تجارت خارجی پنجبرابر در دوره ۲۰۰۰-۲۰۰۸ گسترش یافت.
تمرکز پوتین، بر رشد اقتصادی سریع و مبارزه با فساد بود. تحت رهبری او، تولید ناخالص داخلی روسیه ۷۰ درصد، رشد صنعتی ۷۵ درصد و سرمایهگذاریها ۱۲۵ درصد افزایش یافت و روسیه در میان ۱۰ اقتصاد برتر جهان قرار گرفت.
تحت رهبری پوتین، درصد جمعیت زندگی زیر خط فقر از ۳۰ – ۴۰ درصد، در دوره ۲۰۰۰-۲۰۰۸ کاهش و حقوق متوسط افراد از ۲۲۰۰ روبل به ۱۲۵۰۰ روبل افزایش یافت.
روسیه همچنین به عنوان یکی از پیشتازان اقتصادی در اروپا ظاهر شد و در سال ۲۰۱۳ به قدرت خریدی برابر با آلمان دست یافت. در نتیجه این پیشرفتها، روسیه به یک ابرقدرت انرژی تبدیل شد و از نظر داخلی به ثباتی قابل توجه دست یافت. روابط متعادل با غرب و نفوذ کرملین در برخی از کشورهای مستقل جدید از نشانههای قدرت روسیه بود. روسیه به عنوان یک ابرقدرت انرژی در جهان ظاهر شد و توانست موقعیتش را در عرصههای بینالمللی بازسازی کند.
تمامی این تغییرات اقتصادی توسط پوتین به عنوان حرکتی موفق برای بازگشت روسیه انجام شد. برای روسیه، ساختار بینالمللی کنونی، به دلیل سلطه ایالات متحده غیرقابل قبول است. بنابراین، تلاشهای روسیه نشان میدهد که جمعیت و رهبران دیدگاهی به نام چندقطبی دارند.
ظهور قدرت اقتصادی چین
دادههای امروزی نشان میدهند که ارتقای صلحآمیز چین بهعنوان اصلیترین قدرت جدید، بر پیکربندی سیاست بینالملل تأثیر میگذارد. ادعاها در مورد ویژگیهای مختلف توسعه چین از گسترش نظامی گرفته تا افزایش تقاضای انرژی بیشترین بحث را در بین جامعه بینالمللی دارند.
از سال 1978، رشد تولید ناخالص داخلی سالانه چین، ۹.۴ درصد بوده که بالاترین نرخ رشد در اقتصاد جهانی است.
در اواخر قرن بیستم، چین به سختی از خدمات مخابراتی سیار برخوردار بود. اما، اکنون بیش از 300 میلیون مشترک تلفن همراه در جهان دارد و بیش از 100 میلیون نفر به اینترنت دسترسی دارند.
علاوه بر تمام بحرانهای مالی، مدیریت کلان اقتصادی چین برای رهایی از بحران که در دوران رکود بزرگ (2007-2009) مشاهده شد، بسیار ماهرانه بود و توانست ۲۰ درصد از جمعیت چین را از فقر خارج کند.
قراردادهای میلیاردی چین و توسعه سوختهای غیرفسیلی در چارچوب برنامه دوازدهم پنج ساله میتواند این کشور را به یک رهبر در دنیای سیاست انرژی در آینده نزدیک تبدیل کند. برنامه دوازدهم 5 ساله بر توسعه انرژیهای تجدیدپذیر تاکید دارد تا 15 درصد نیاز دولت را تا سال 2025 برآورده کند.
بیش از نیمی از اقتصاد چین مبتنی بر کارآفرینی خصوصی است که به ثبات اقتصادی آن بیشتر میافزاید.
بر اساس گزارش سازمان ملل، چین بزرگترین اپراتور دریایی تجاری و تحسین شده سفارشی در جهان است. ۴۰ هزار کشتی به بنادر چین وارد و خارج میشوند. تغییر رویکرد چین در مشارکت و اتصال بین دولتی برای حمایت از جبران اقتصادی درآمدهای کم و متوسط/درآمد مانند آمریکای لاتین، برزیل، آرژانتین، کلمبیا و هند (که همچنین دارای جمعیت زیادی است) الهام بخش عملکرد این کشور بود. پیشبینی شده است که در آینده نزدیک، شکاف تولید ناخالص داخلی چین و سایر کشورهای بزرگ جهان بیشتر خواهد شد و ممکن است فرصتی برای افتتاح برنامههای توسعه اقتصادی بینالمللی بزرگ فراهم کند.
چین نظم سیاسی بینالمللی و اقتصادی جدیدی را معرفی کرد که از طریق دموکراتیک کردن روابط بینالملل به دست آمد؛ گفتنی است این توسعه به صلح جهانی بستگی دارد.
پیشرفت رو به رشد هند
قدرت اقتصادی هند در سالهای اخیر به طور قابل توجهی افزایش یافته است. این افزایش به عوامل متعددی برمیگردد، از جمله رشد سریع اقتصادی، توسعه صنعتی، تکنولوژی، و ورود به بازارهای جهانی. در ادامه به برخی از این عوامل میپردازیم:
رشد سریع اقتصادی: هند در سالهای اخیر نرخ رشد سریعی در اقتصاد خود داشته است. این نرخ رشد، که بیش از ۷ درصد در سالهای اخیر بوده است، هند را به یکی از سریعترین رشددهندگان اقتصادی جهان تبدیل کرده است.
توسعه صنعتی: صنعتهای مختلف در هند به شکل چشمگیری رشد کرده و به اشتغالزایی و افزایش تولید کمک کردهاند. به خصوص، صنعت فناوری اطلاعات و خدمات به نرخ بالایی در هند توسعه یافته است.
ورود به بازارهای جهانی: هند به عنوان یک بازار بزرگ برای محصولات و خدمات خود به بازارهای جهانی وارد شده است. شرکتهای هندی در زمینههای مختلف از جمله فناوری اطلاعات، صنعت خودروسازی، داروسازی، و خدمات مالی در سراسر جهان فعالیت میکنند.
تکنولوژی: هند در زمینه تکنولوژی و نرمافزار یکی از پیشروهای جهان است و مهندسان و توسعهدهندگان ماهری را تولید میکند. این تواناییهای تکنولوژیکی به توسعه اقتصادی کمک کرده و هند را به یک مرکز فناوری جهانی تبدیل کرده است.
سرمایهگذاری خارجی: جذب سرمایهگذاری خارجی به هند، به ویژه در صنعتهای نوظهور و فناورانه، به افزایش توانمندیهای اقتصادی این کشور کمک کرده است.
این عوامل تجمعی، هند را به یک قدرت اقتصادی رو به رشد و بازده تبدیل کردهاند که در آینده احتمالاً نقش مهمی در صحنه اقتصاد جهانی ایفا خواهد کرد.
ائتلاف کشورهای غرب آسیا بدون حضور غربیها
گنجاندن همزمان شش عضو جدید، از جمله رقبا و رقبای سابق مانند آرژانتین، مصر، اتیوپی، ایران، عربستان سعودی و امارات در گروه بریکس ارزش قابل توجهی برای تلاشهای جاری برای پیشبرد دیپلماسی اقتصادی و آشتی سیاسی به همراه دارد.
امارات متحده عربی، با پیوستن به بریکس در نقطه عطفی قرار گرفته است. فراتر از انگیزههای اقتصادی، این حرکت نشان دهنده جاهطلبی امارات متحده عربی برای تقویت قدرت ژئوپلیتیکی خود، تشویق همکاری چندجانبه و انطباق با دنیای چند قطبی است.
امارات میتواند موقعیت خود را به عنوان یک مرکز تجاری و لجستیکی جهانی با همسویی با اقتصادهای بریکس مستحکم کند. شاهدی بر این پتانسیل، تجارت پر رونق دوجانبه امارات متحده عربی و هند است که پیش بینی میشود تا سال 2030 به 100 میلیارد دلار برسد که توسط توافقنامه مشارکت اقتصادی جامع آنها تحریک شده است.
در زمانی که تقابل جهانی در حال افزایش است، ابوظبی سرمایهگذاری بلندمدت در همکاری را بهترین راه پیش رو میبیند. پیوستن به بریکس، نفوذ ژئوپلیتیکی امارات متحده عربی را افزایش میدهد و امارات اهمیت تحکیم روابط خود با بازیگران مختلف مانند ایالات متحده، چین، هند، روسیه و اتحادیه اروپا را درک میکند.
آمریکا از دنیای چندقطبی میترسد
شاید هیچ حقیقت پذیرفته شدهای در مورد جهان امروز به اندازه این ایده وجود نداشته باشد که جهان امروز، دیگر تکقطبی نیست. به عقیده اکثر ناظران، جهان تکقطبی به پایان قطعی رسیده است. بسیاری از تحلیلگران، با اشاره به قدرت اقتصادی چین، جهان را دوقطبی اعلام کردهاند. اما بیشتر آنها از این هم فراتر میروند و استدلال میکنند که جهان در آستانه گذار به چندقطبی است.
چین، ایران و روسیه همگی این دیدگاه را تایید میکنند، دیدگاهی که در آن، تجدیدنظرطلبان پیشرو ضد آمریکایی، در نهایت این قدرت را دارند که نظام را مطابق میل خود شکل دهند. هند و بسیاری از کشورهای دیگر در جنوب جهانی به همین نتیجه رسیدهاند و ادعا میکنند که پس از دههها تسلط ابرقدرتها، سرانجام آزادند تا مسیر خود را ترسیم کنند. نه تنها چین و روسیه و قدرتهای نوظهور مانند هند و برزیل، بلکه حتی متحدان آمریکا تمایل خود را برای شکل گیری نظم چندقطبی ابراز کردهاند.
گرهارد شرودر، صدراعظم سابق آلمان، در خصوص «خطر غیرقابل انکار» یکجانبهگرایی ایالات متحده هشدار داد و هوبرت ودرین، وزیر امور خارجه سابق فرانسه، یک بار اعلام کرد که «کل سیاست خارجی فرانسه... هدف آن این است که جهان فردا، از چندین قطب تشکیل شود، نه فقط یک قطب». حمایت امانوئل ماکرون، رئیس جمهور کنونی فرانسه از وحدت اروپا و خودمختاری استراتژیک، انگیزه مشابهی را آشکار میکند.
در سوی دیگر دیدگاه، برخی بر این باورند که جهان همچنان، جهانی تک قطبی با هژمونی آمریکاست. حتی برخی از این دیدگاه فراتر رفته و معتقدند جهان حتی در شرف تبدیل شدن به جهانی چندقطبی نیست. و اگرچه، ایالات متحده در 20 سال گذشته کمتر مسلط شده است، اما همچنان در صدر سلسله مراتب قدرت جهانی باقی مانده است.
بر همین اساس، رهبران آمریکایی، نه تنها از ظهور این نظام چند قطبی نگرانند، بلکه آن را انکار میکنند. آنها فرصتهای گسترده و موقعیت رضایتبخشی را که از قدرت اجتنابناپذیر ناشی میشود، ترجیح میدهند، و از کنار گذاشتن موقعیت برتری بلامنازع بیزارند.
در سال 1991، دولت جرج هربرت واکر بوش یک سند راهنمایی دفاعی تهیه کرد که خواستار تلاش فعال برای جلوگیری از ظهور رقبای همتا در هر نقطه از جهان بود. اسناد مختلف استراتژی امنیت ملی که توسط جمهوریخواهان و دموکراتها در سالهای بعد منتشر شد، همگی حفظ برتری ایالات متحده را تایید کردهاند، حتی زمانی که آنها بازگشت رقابت قدرتهای بزرگ را تصدیق میکردند. دانشگاهیان برجسته نیز به این موضوع توجه کردهاند و برخی معتقدند که برتری ایالات متحده «برای آینده آزادی، ضروری است» و برای آمریکا و جهان خوب است.
آمریکاییها تاکنون نشان دادهاند که حفظ برتری آمریکا، با شکست و حاشیه راندن قدرتهای بالقوه، ممکن است؛ علاوه بر تاکید شدید واشنگتن بر «رهبری آمریکا»، این کشور تمایل به تحمیل شکست نظامی به روسیه دارد تا از این طریق مسکو را بسیار ضعیف کند. در عین حال، ضمن تلاشهایش برای خفه کردن رشد چین از طریق محدود کردن دسترسی پکن به ورودیهای تکنولوژیکی حیاتی، با یارانه دادن به صنعت نیمهرسانای ایالات متحده، سعی در حفظ برتری اقتصادی خود دارد.
از سوی دیگر، دخالت آمریکا در خاورمیانه در راستای مهار کشورهای منطقه نفتی بود. استراتژی هرج و مرج خلاق، این امکان را به آمریکا داد تا از طریق ایجاد دشمنی میان همسایگان، سلاحهای زیادی به کشورهای عرب منطقه بفروشد؛ سلاحهایی که هزینه آن از طریق فروش نفت تامین میشد.
خروج آمریکا از افغانستان و تسلط طالبان بر این کشور باعث شد تا کشورهای همسایه افغانستان، سالها درگیری تبعات ناشی از حکمرانی طالبان شوند؛ جنگ فرسایشی در عراق، این کشور را به محل تولید و صدور تروریسم تبدیل کرد و تحریم ایران به منظور ضربه اقتصادی به این کشور نیز از جمله اقدامات آمریکا برای مهار دولتهای قوی منطقه بود.
از سوی دیگر، جنگ اوکراین و حمایت آمریکا از این کشور، نه تنها اوکراین را درگیر جنگی طولانیمدت کرد، بلکه توانست با جلب موافقت اروپاییها برای تحریم روسیه، به اقتصاد روسیه ضربه بزند. نکته مهم این است که در این ضربات پیاپی، نه تنها روسها، بلکه اروپاییها نیز با مشکلات عدیدهای مواجه شدند. به دلیل تحریم روسیه، اروپاییها در تامین انرژی مورد نیاز خود با مشکل مواجه شدند که نتیجه آن افزایش هزینههای انرژی و به دنبال آن تورم بود.
حمایتهای نظامی آمریکا از تایوان نیز در همین چارچوب قابل ارزیابی است. اگر آمریکا بتواند چین را در یک درگیری نظامی با تایوان مشغول کند، علاوه بر مهار رشد اقتصادی پکن، ضربه دیگری به اروپا وارد خواهد کرد. در نتیجه آمریکا از طریق ایجاد آشوب در نقاط مختلف جهان و تضعیف کشورهای درگیر، سعی در حفظ برتری خود دارد.
با وجود این، حتی اگر این تلاش ها نتیجه دهد احیای تک قطبی احتمالاً غیرممکن است. در نهایت نظام جهانی در آینده نزدیک، جهانی دوقطبی (با ایالات متحده و چین به عنوان دو قطب) یا نسخهای نامتعادل از نظام چندقطبی خواهد بود که در آن، قدرت آمریکا در میان مجموعهای از قدرتهای بزرگ نابرابر (روسیه، هند، احتمالاً برزیل، و احتمالاً ژاپن و آلمانی که مجدد مسلح شدهاند) برتر است.
ایالات متحده باید زندگی در جهانی چندقطبی را یاد بگیرد
فارغ از این سناریوهای احتمالی، آمریکا باید ظهور نظام چندقطبی را بپذیرد و از ایجاد آشوب در نقاط مختلف جهان، به نفع خود دست بردارد. به گفته جان جوزف مرشایمر، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، ایالات متحده باید تفاوتهای موجود در نظام سیاسی را به عنوان روند طبیعی جهانی بودن زندگی بپذیرد، همانطور که دموکراسی به ما آموخته است که واگرایی را تحمل کنیم. بنابراین، برای حفظ هماهنگی در سیاست جهانی، ایالات متحده بایستی به حاکمیت کشورهای دیگر احترام بگذارد.
اگر احترام به تمامیت حاکمیت سایر کشورها، توسط ایالات متحده محترم شمرده نشود، هر کشوری در هر زمانی میتواند مورد هدف ایالات متحده قرار گیرد. بنابراین، خویشتنداری ایالات متحده برای تجاوز نکردن به حاکمیت دیگران، اصلی است که میتواند از جنگ جلوگیری کند. در غیر این صورت منجر به بیثباتی خواهد شد.
از سوی دیگر، تجربه زیست در جهان تک قطبی، تجربه خوشایندی برای جهانیان نبود. به گفته استفان والت، تحلیلگر فارین پالیسی، دوران نظام تک قطبی، با حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر، دو جنگ پرهزینه و ناموفق ایالات متحده در عراق و افغانستان، برخی تغییرات نابخردانه رژیم که منجر به شکلگیری کشورهای شکست خورده شد، بحران مالی که سیاست داخلی ایالات متحده را به شدت تغییر داد، و ظهور یک چین قدرتمند پایان پذیرفت. با این حال، آمریکا نه تنها از این موضوعات درس نمیگیرد، بلکه همچنان بر حفظ هژمونیاش از طریق مسیرهای پرهزینه اصرار دارد.
ایالات متحده چارهای جز آن ندارد که بپذیرد سیاست جهانی اکنون مملو از قدرتهای نوظهور بوده و در همین حال، قدرت یگانه ایالات متحده به تنهایی در حال کاهش است. از این رو، واشنگتن، باید سرنوشت جدید قهقرایی خود را بپذیرد و اجازه دهد بازیگر دیگری این شانس را داشته باشد که این نقش را بازی کند و به دنیای چندقطبی کمک کند.
پایان پیام/