خبرگزاری فارس ـ گروه اندیشه: روشنفکری که معادل انتلکتوئلیسم است. شجره غربی است که جز در خاک غرب پا نمیگیرد و مثل نخل، اگر به خطهای جز اینکه هست انتقال یابد به گیاهی تزئینی تبدیل میشود که دیگر آن خواص اصلی را ندارد. روشنفکران ایرانی نیز، خلاف روشنفکران غربی، یا در نسبت در دین به شخصیتهایی چون دکتر شریعتی و جلال آل احمد مبدل میشوند و یا اگر در پی انکار نسبت خویش با خاستگاه روشنفکری برنیایند به نخلهایی تزئینی تقلیل مییابند که عقیم و ابتر هستند و گلدان نشین و زیب دکوراسیون داخلی خانههای بزرگ و شیک!
روشنفکری عین اومانیسم است
لفظ روشنفکری یا منورالفکری در برابر تفکری وضع شده است که متعلق به قرون وسطاست. بعد از رنسانس متفکران اروپایی یقین آوردند که قرون وسطی عصر تاریک و تاریک اندیشی بوده است و لفظ روشنفکر برای کسانی وضع شده که در تفکر مخالف معتقدات قرون وسطایی بودهاند. روشنفکری ملازم با این یقین است که حیات بشر به سه دوره تقسیم میشود: اسطوره، دین و علم. ما اکنون در دوران علم به سر میبریم و دین جز خرافهای بیش نیست. روشنفکری ملازم با اعتقاد به «نظریه ترقی» است و براین اساس، انسانهای هر دوره از ادوار پیشین مترقیتر هستند. بنابراین اگر قومی و یا فردی به مرجعی در گذشته رجوع کنند آنان را باید ارتجاعی و مرتجع خواند. روشنفکری عین اومانیسم است. اومانیست انسان را میپرستد، انسانی که مورد پرسش خدا قرار میگیرد خلیفه الله نیست، بلکه بشری است که وجودش استمرار وجود گوریلهایی است که میلیون سال پیش بر کره زمین میزیستهاند.
روشنفکران ایران مقلد هستند
روشنفکری از لحاظ تاریخی اقتضائات و موجباتی دارد که در هیچ جای دیگر از کره زمین پا نمیگیرد. رجوع همه روشنفکران دیگر در سراسر کره زمین به مرجع آنها غرب است و غرب زدگی معنایی جز این ندارد. بنابراین هیچ روشنفکری جز روشنفکر غربی اصیل نیست پس بهتر است که روشنفکران سایر مناطق و اقوام کره زمین و بالخصوص روشنفکران این سوی عالم را «شبه روشنفکر» بخوانیم. پس شبه روشنفکری از یک لحاظ نسبت به روشنفکری حاوی نوعی برتری است، چرا که میتواند در پذیرش بعضی صفات و لوازم روشنفکری از مرجع خویش که غرب است عدول کند. اما از یک لحاظ دیگر، شبه روشنفکری نسبت به اصل آن پستتر است، چرا که شبه روشنفکر «مقلد» است و روشنفکر اصیل و مستقل و بدون تردید مقلد غرب بودن (غربزدگی) از غربی بودن به مراتب بدتر است.
انگ دیکتاتور به هر مخالف
مفهوم تحتالفظی روشنفکر یعنی کسی که دارای فکری روشن است و بنابراین اگر این کلمه را منتزع از سابقه تاریخی آن بررسی کنیم، هرگز به واقعیت دست نخواهیم یافت و با این همه اصرار نمیورزم که این لفظ جز در مصداق تاریخی آن استعمال نشود و کار را به آنجا نرسانند که مفهوم «روشنی» را در تطبیق با حدیث «العلم انما هو نور یقع فی قلب من یریدالله تبارک و تعالی ان یهدیه» مترادف با «نور قلبی» بگیرند و در نهایت زبان فارسی تا آنجا مخدوش شود که کلمات «عارف» و «روشنفکر» مشترک معنی شود.
در کشور ما همواره وضع چنین بوده است روشنفکران از مردم عقبترند. شاهد مثال بنده، همین انقلاب اسلامی است که توسط مردم و رهبران روحانیشان به نتیجه رسیده است نه روشنفکران؛ جز جمعی قلیل، هنوز هم از این واقعیت که انقلابی رخ داده است بیخبرند. هرکس یک دیکتاتور کوچک در درون خود دارد که اگر میدان پیدا کند، سربرمیآورد. تابه حال ما متهم به دیکتاتوری بودهایم، دیکتاتورهای در اقلیت! تا هنگامی که این جماعت سخن میگویند و ما ساکتیم چیزی نیست اما وای از آن هنگام که ما هم بخواهیم چیزی بگوییم! فریاد برمیدارند که: آی! آزادی نیست به کسی اجازه حرف زدن نمیدهند این دیکتاتورها! دیکتاتوری به چیست؟ دیکتاتوری در ابراز نظر مخالف است و یا در عدم تحمل نظر مخالف؟ باور کنید من قصد توهین نداشتم این شما هستید که به شنیدن حرفهای خلاف مشهورات عرف روشنفکری عادت نداردید.
منبع: حلزونهای خانه بهدوش
پایان پیام/