به گزارش ایسنا، محمدمهدی عزیزمحمدی نویسنده فیلم کوتاه «آخرین شیهه اسبی که خواب پروانه شدن دیده بود» به کارگردانی مهدیه محمدی و تهیهکنندگی سیدمحمدرضا حسینی که در بخش فیلمهای کوتاه داستانی چهلمین جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه تهران حضور دارد، در گفتگو با ایسنا با اشاره به اینکه ایده این اثر از همفکری او با کارگردان و امید روشنبین آهنگساز پروژه آمده است، بیان کرد: این اثر پنجمین سناریو کوتاه من و دومین فیلمنامهای است که از من ساخته شده است.
وی ادامه داد: تفاوت بزرگ این اثر با سایر نوشتههای من، اتمسفر شاعرانه و بیآلایشی داستان است. «آخرین شیهه اسبی که خواب پروانه شدن دیده بود» چک تکاننده فرمی ندارد و در واقع از اولین لحظات شروع فیلم، بیننده به همراه کاراکترها در این چک و اوج داستانی غوطهور و شناور است.
این نویسنده درباره همکاری خود با کارگردان اثر مطرح کرد: مهدیه محمدی فارغ از کارگردانی خوب و حرفهای، شخصیتی بسیار صبور و منعطف و با محبت دارد که من از کار کردن با ایشان بسیار لذت بردم. همچنین وی شنونده خوبیست و همیشه با دقت به حرفهای من گوش میداد و تحلیل میکرد. ما ساعتهای زیادی باهم درباره سناریو گپ زدیم و در نهایت توانستیم چیزی را که مدنظرمان بود، پیدا کنیم.
عزیزمحمدی درباره دلیل انتخاب نام فیلم، «آخرین شیهه اسبی که خواب پروانه شدن دیده بود»، بیان کرد: این عنوان موجز و کوتاه شده همه جهان سینمایی اثر است. مخاطب با دیدن اسم متوجه میشود که قرارست یک شعر مصور را ببیند و بخواند. تک تک کلمات و المانهای استفاده شده در این عبارت، هدفمند هستند و بار حسی و معنایی اثر را معرفی میکنند. اسب یک حیوان نجیب و آرامِ زمینی و متمایل به آزادی و رهاییست. همچنین عصیان در عین نجابت و آرامش از ویژگیهای اسب است و اسبها زمانی شیهه میکشند که در حال تجربه هیجانات و عواطف درونی هستند؛ به عنوان مثال وقتی رنج میکشند یا میترسند...
وی افزود: از سوی دیگر ما فیلمی را میبینیم و قصهای را مرور میکنیم که از ابعادی شبیه یک خواب و فضای شاعرانه قصه، متبادر کننده و تایید کننده این احساس است. در مقابل اسب، پروانه را داریم که زیبا، سبک بال، آزاد و رها و بیآزارست، زمینی نیست و در آسمان پرواز میکند. حال اگر همه این نمادپردازیها را کنار هم بگذاریم، آخرین هیجان و احساس و رنج کسیست که مثل اسب نجیب و آرام است، دوست دارد از این رنج رها شود و خواب دیده که یک پروانه رنگی و سبک و آزاد است.
این نویسنده یادآور شد: «یلدا» در این فیلم کوتاه با بازی زیبای مهدخت مولایی، از تمام دلبستگیهای زمینی و رنجهای ناشی از زندگی در حال رها شدن است. او خواب پروانه شدن، سبک بودن و زیباتر شدن را دیده و حالا آخرین شیهه خود را فریاد میزند. از سوی دیگر باید بگویم که فاکتور ماندگاری، به یاد ماندن اسم نیست بلکه به یاد ماندن قصه و فضای عاطفی و دراماتیک و زیرمتندار قصههاست.
عزیزمحمدی تاکید کرد: «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و دوباره بهار» کیمکیدوک فقید هم طولانیست و همه از آن به نام بهار، تابستان یاد میکنند. اما اتمسفر و حرف فیلم به قدری قدرتمند است که نمیتوان فراموش کرد. یا مثلا فیلم «کبوتری که در باب تامل هستی روی شاخه نشست»، از آثار زیبای روی اندرسون. آن فیلم هم دقیقا همین مختصات و پیمایش نامگذاری را در نظر گرفته است و در نهایت مهم نیست که نام فیلم به صورت کامل در یاد کسی بماند یا نه! مهم این است که حرف و جان کلام قصه در یاد آدمها بماند.
وی در بخش دیگری از صحبتهای خود با اشاره به اینکه در این اثر کوتاه قصد نصیحت کردن، پند دادن و یا نمایش عناصر واقعی قصه را نداشته است، مطرح کرد: این قصه علاوه بر فضای شاعرانه و حسی، آبشخوری علمی-روانی دارد و ۲ کتاب «میرایی» و «مرگ ایوان ایلیچ» لئو تولستوی جزو منابعی بودند. این قصه در ستایش عشق، زندگی و البته کوتاهی بیرحمانه آن است. عشق؛ روح حاکم بر قصه است! اما فیلم بوی زندگی میدهد، بوی تمام لحظات خوب و نابی که مغفول از نگاه ما، در همین نزدیکیست.
نویسنده «آخرین شیهه اسبی که خواب پروانه شدن دیده بود» ادامه داد: گاهی مواقع زندگی به گونهای ما را رها نمیکند که فراموش میکنیم رنج زیستن را چگونه لطیفتر کنیم. و این فراموشی تا جایی پیش میرود که روزی به خودمان میآییم و متوجه میشویم که بسیار دیر شده است، دیگر چادر نماز گلدار مادربزرگ، لبخندهای پُر چین و چروک پدربزرگ، کودکیِ خودمان و خواهر و برادرهایمان و روزهای جوانی پدر و مادرمان تمام شده است و ما هنوز زندگی رو شروع نکردیم. این روز قطعا حسرت گاه ما میشود.
عزیزمحمدی در بخش دیگری از صحبتهای خود در پاسخ به این پرسش که آیا همه آنچه نوشته شده بود، به مرحله اجرا رسید؟ گفت: با همراهی و همکاری دوستان همه محتوای داستانی ما چه از لحاظ مهندسی قصه، و چه اتمسفر و دیالوگ حفظ شد. البته استادان ما در انجمن و دوستان متخصص پیشنهاداتی روی نسخه اول به من دادند که روی آنها فکر و برخی تغییراتی را که در جهت بهبود قصه بود، اعمال کردم.
وی درباره انتخاب شمال کشور برای روایت قصه مطرح کرد: در فیلمنامه قصد داشتم یک مسیر شاعرانه و خوانش متفاوتی از سفر قهرمان طراحی و پیادهسازی کنم و بگویم که «یلدا» و «سهراب» از جنوب تا شمال در حال تجربه دلخوشیهای بسیار کوچک و زندگیهای نزیسته و ساده خودشان هستند. این مسیر در دفترچهای که سهراب دارد، مشهود است. شمال کشور به واسطه آخرین و مهمترین مقصد آنها یعنی دشت اسبهای وحشی برای من محل اعراب پیدا کرد. به اضافه اینکه گذر از جنگل و دریا، همیشه در روح ایرانی ما پُر از احساسات و خاطرات خوب و شیرین است.
این نویسنده در جواب به این سوال که اساسا یک فیلم کوتاه چه قدر به متن نوشته شده متکی است؟ اظهار کرد: از جهاتی باید گفت فیلمها هرچه کوتاهتر باشند، کار برای فیلمنامهنویس سختتر میشود. گفتن یک حرف، بیان یک قصه، توسعه یک ایده در کنار معرفی دغدغه، شخصیتها، پیچشهای داستانی و دراماتیک و… در زمان کم کار بسیار سختی است. ناگفته نماند که مخاطب باید با اثر زلف گره بزنه و محتوا باید آنقدر برای این ظرف زمانی مناسب باشد که قصه الکن و سر بریده نشود.
عزیزمحمدی ادامه داد: به همین دلیل در فیلم بلند فرصت کافی برای پرداختهای داستانی و شخصیتی قصه با صبر و حوصله وجود دارد اما در فیلم کوتاه زمان کم و باید بسیار هنرمندانهتر و فنیتر این کار را انجام داد. از این جهت، فیلم کوتاه ساحت مقدس و مدیوم محترمی برای فیلمساز و چالش بسیار خوبی برای خلق و پخش ایدههای داستانی است.
وی درباره تجربهای خود از این نگارش فیلمنامه فیلم کوتاه «آخرین شیهه اسبی که خواب پروانه شدن دیده بود» بیان کرد: حال بسیار خوب اثر احتمالا همیشه با من خواهد بود. شاید در کنار سینماییهای بلند و سریالهایم، یک اثر کوتاه آنقدر به چشم نیاید، اما من عاشقانه حوزه فیلم کوتاه را دوست دارم، خاصه این اثر را که برای من بسیار اثر مهم و ارزشمندست. چراکه دغدغه شخصی من، بیادعا و شریف و همچنین در ستایش زندگی و لحظه است. همچنین در کنار آدمهایی ساخته شده است که بینهایت دوستشان داشتم. روزی که من و مهدیه محمدی با سیدمحمدرضا حسینی جلسه داشتیم، من فقط یک جمله به ایشان گفتم؛ هرکس که میخواهد در این کار حضور داشته باشد، عاشق این قصه باشد و برای هیچ منفعت دیگری سر این کار نیاید.
این نویسنده یادآور شد: شبی که من در تنهایی این قصه را نوشتم، پشت لپتاپم اشک ریختم و آن اشکها دلیل عشقی بود که طلبش را داشتم. خدا را شکر که در این فیلم همه با همان عشقی که میخواستیم، حضور داشتند. ناگفته نماند مهدیه محمدی از ابتدای خلق داستان و پیشتولید تا پستولید، باردار بودند و ما در واقع یک همکار بهشتی هم کنارمان داشتیم. طنین روشنبین که ما از ایشان به عنوان «همیار کارگردان» در تیتراژ یاد کردیم، نور و برکت و روشنی این اثر بودند. ما در حال ساخت فیلمی با حال و هوای پایان و مرگ بودیم در حالی که یک مسافر کوچک بهشتی در آغاز زندگیش همراه ما بود.
عزیزمحمدی تاکید کرد: مخاطبان با تماشای فیلم کوتاه «آخرین شیهه اسبی که خواب پروانه شدن دیده بود» فقط و فقط سادگی و زیبایی زندگی در لحظات کوچک را درک میکنند. اگر این فیلم به اندازه قامت خودش، باعث شود آدمها بیشتر به زندگی، باهم بودن، باهم مهربان بودن و همین موارد کوچک فکر کنند اما بسیار بزرگ، آگاه و راغب شوند، من تاثیر خود را گذاشتهام.
نویسنده «آخرین شیهه اسبی که خواب پروانه شدن دیده بود» درباه برگزاری جشنواره فیلم کوتاه تهران نیز عنوان کرد: این جشنواره، یک فستیوال بسیار معتبر و ارزشمند در سطح جهانی و همیشه برای من محترم بوده است. فکر میکنم خوشفکر بودن مدیران و اعضای جشنواره همیشه و در همه ادوار قابل تحسین و همیشه مثالزدنی بوده است.
عزیز محمدی در پایان درباره فعالیت این روزهای خود خاطرنشان کرد: در حال حاضر مشغول طراحی و نگارش یک سریال معمایی - جنایی جدید برای یکی از پلتفرمهای پخش خانگی هستم. این دومین سریال من بعد از «خونسرد» خواهد بود. بلافاصله بعد از اتمام سریال، باید فیلمنامه یک فیلم سینمایی بلند را بنویسم که قصه جذابی دارد. درباره ساخت فیلم کوتاه هم هر زمان شرایط مالی تولید را داشته باشم، حتما این کار را خواهم کرد. من دو سناریوی فیلم کوتاه با کارگردانی خودم نوشتم که امیدوارم هر چه زودتر شرایط ساخت آن برایم فراهم شود.
انتهای پیام