پسر پس کوچه های نمناک ساری که لمیده بر صندلی هایِ ایوان خانه پدری مشحون از بوی پرتقال می شد، در فال قهوه اش رستگاری با ردای قرمز را ندیده بود. اراده پولادین اما به تلخی و سکوت عقربه ها پایان داد و سعید صادقی خود را در اندوه خیابان های خسته به مقصدی شورانگیز رساند؛ به خانه قرمز تا در ازدحام سکوها ببارد و پرچم های سرخ را نوازش دهد.
توپچی شماره ۲۱ پس از فرار از سیاره خاموش مصدومیت، روزهای خوبی را سپری کرد و مهره مار در جیب، آسِ تیمی شد که در به در به دنبال یک وینگر کلاسیک می گشت.
سعید در شب نشینی ستاره ها با دو گل چشم نواز کاری کرد که رویای تاجیک ها سقوط کند و مردان قرمز سوار بر آسانسوری پرسرعت خود را به بالای جدول برسانند و برای غول های النصر خط و نشان بکشند.
حالا پسری که ماه چشمانش را پر کرده، بی آنکه عطر پرتقال های ساری مشامش را نوازش دهد، یک تنه خواب ها را تعبیر می کند تا سوار بر خودروی آخرین مدل، بالای ونک برای عشق فوتبال ها دست تکان دهد.
روزهای خوش رنگ پسری که در آستانه سی سالگی خوشبختی را به با باغ چشمانش آورده و میلیون ها نفر را به آسمان هفتم رسانده از راه رسیده اند.
وسوسه شیرین رسیدن به تیم ملی و پرواز تا بوندس لیگا و درخشش در قامت لژیونر هنوز با او هست. با او که دست در گردن روزگار سر از ویترین سایت ها و ژورنال ها درآورده و تیترهای جگری رنگ را به خود اختصاص داده است. چه سرنوشتی!