مدعای من در این تحلیل این است که باید از ژورنالیسم حاکم بر این روزها کمی فاصله بگیریم٫همچنین مواضع ظاهری دولت ها را کنار بزنیم تا به اعماق و لایه های پنهان این معما پی ببریم؛در غیر اینصورت پاسخ های ما سطحی خواهند بود؛پاسخ هایی از این دست؛ اختلاف ارتش و نتانیاهو عملیات زمینی را به تاخیر انداخته است؛ کمک های بشر دوستانه باید انجام شود تا بعد عملیات أغاز شود؛ اسرائیل از آمادگی لازم برای حمله برخوردار نیست و...این پاسخ ها هیچ کدام ما را به سرمنزل مقصود نمی رسانند.
به نظر می رسد در پشت پرده و از طریق کانال های محرمانه پویایی های بزرگی در جریان است اما واقعیت این است که همه این پویایی ها به دو نقطه ختم می شوند: تهران و واشنگتن.این فرضیه با تحولات میدانی نه در غزه بلکه در سراسر منطقه نیز قابل تایید است. در حوزه کانال ها محرمانه شاهد دوئل پیام ها هستیم؛از یک طرف ایران احتمالا از هفته دوم منازعه پیام هابی از طریق واسطه های منطقه ای به واشنگتن و تل آویو مخابره کرده است مبنی بر اینکه هرگونه ورود زمینی به جنگ گسترده منطقه ای منجر خواهد شد در نقطه مقابل همزمان با سفر بلینکن به قطر نیز پیامی نیز از واشنگتن به تهران از طریق دوحه انتقال داده شده است که ورود بازیگر سوم به معادله غزه با واکنش آمریکا مواجه خواهد شد اما پیام های دیپلماتیک در صورتیکه ردپایی در حوزه میدان نداشته باشند؛نارس هستند و بدون تأثیرگذاری لازم. پس دو طرف در عرصه میدانی نیز دست به کار شدند تا از این پیام های محرمانه پشتیبانی به عمل آورند:در این چارچوب طبیعی است که ایران نشان دهد که برای چنین جنگی از هر حیث آمادگی دارد هم خودش و هم بازیگران غیر دولتی متحدش که از شرق دریای سرخ تا شرق دریای مدیترانه پراکنده اند. پس در گام اول ایران خود به جابجایی نیروهای خود در سوریه پرداخت؛یعنی نیروها از شمال سوریه و مناطقی چون حلب به جنوب شام منتقل شدند.
در گام دوم باید لایه اول شبکه بازدارندگی در میدان به عملیات تاکتیکی دست می زد؛لایه اول که هدفگذاران هستند حضور نظامی آمریکا را در منطقه در کانون توجه قرار می دهند و درصددند با اقدامات نامتقارن هزینه حفظ و افزایش نیروها در منطقه را افزایش دهند. نقطه تجمیع این گروه در شام و بین النهربن است. در همین چارچوب ۱۳عملیات طی یک هفته علیه پایگاههای آمریکایی انجام شد که نتیجه اش زخمی شدن ۲۴نظامی آمریکایی بود. این اقدامات صرفا جنبه تاکتیکی داشت اول برای اینکه نشان دهد که پیام مخابره شده از تهران به واشنگتن از منطق و امکان عملیاتی هم برخوردار است و در مرحله دوم تا جای ممکن هزینه افزایش نیروهای و تجهیزات آمریکایی را در منطقه افزایش دهد؛ پس این اقدامات با یک شیب ملایم به نقطه اوج می رسند تا دو هدف مهم را تامین و تضمین کند.
اما در گام سوم هم لایه دوم شبکه منطقه ای ایران می بایست فعال شوند. یعنی حزب الله و انصارالله و نیروی بدر.فعال شدن نه در ابعاد راهبردی بلکه برای ضربه های تاکتیکی صرفا بر اسرائیل(وظیفه لایه دوم تمرکز بر بازیگران رقیب منطقه ای ایران است).از همین رو حزب الله در شمال اسرائیل بی وقفه به هدایت عملیات نظامی تاکتیکی در این منطقه مبادرت ورزید تا باز دو هدف مورد پیگبری قرار گیرد؛اول اینکه حزب الله در آمادگی کامل برای ورود به جنگ است و دوم اینکه حزب الله حتی به شیوه تاکتیکی نمی گذارد اسرائیل از ناحیه شمال احساس امنیت کند.
حال در این مرحله باید نیروی چهارمی هم به میان می آمد؛ آن هم با سورپرایزهای برهم زننده برداشت های راهبردی طرف مقابل؛استفاده انصارالله از موشک های با برد دو هزار کیلومتر و سرجنگی یک تنی و پهپادهایی با بمب های ۴۰کیلویی که جنوب اسرائیل را هدف قرار می داد. اگرچه این ابزارها توسط آمریکا رهگیری شد ولی پیام لازم را مخابره کرد؛ دوری مسافت یکی از نیروهای بازدارنده باعث نمی شود که از حضور در عملیات میدانی باز بماند.پس خطر نه فقط از جانب حزب الله برای اسرائیل است بلکه امکان ورود بازیگر چهارم هم به معادله نبرد با اسرائیل وجود دارد.
۳۱۱۳۱۱