سکهی رایج برخی از اهل منابر است که در جوّها و موقعیتهای «خودمخاطبپنداری»، چیزهایی میگویند که به روایت و حکایتِ سعدیِ جان، بعد از گفتن، تازه با خود میاندیشند که چه گفتهاند!؟ (دیباچهی گلستان)
۱-آموزشوپرورش دقیقاً باید چه کند تا محصولاتش حامی مظلومان باشند؟ انباشتن کتابهای درسی از روایت فداکاریهای جانبرکفان دفاع مقدس، سنگینکردن کفهی جهاد و ایثار و خروش علیه ظالمان در مقابل دیگر سازههای اخلاقی- که در دین و ملّیت ما موج میزند- و دیگر تعلیمات و تبلیغات مستمر در حمایت از مظلومان فلسطین و یمن و لبنان و عراق، چرا (به زعم آن بزرگوار)، همچنان نتوانسته روحیهی حمایت از مظلوم را در دانشآموزان به وجود آورَد؟ دقیقاً مشکل کجاست!؟
۲-چرا این بزرگواران، همهی معنای «حمایت از مظلوم» را در کف خیابانها و برافراشتن بیرقها خلاصه میکنند؟ اگر بعد از اینهمه حمایت زبانی و خیابانی، خودِ این بزرگان، یکبار لباس رزم بپوشند و در میدانها حضور یابند، آیا بچههای مدرسهای الگو نمیگیرند؟ و آنگاه از این حالت بیعملی و بیاحساسی نسبت به مظلومان به در نمیآیند!؟
۳-بچههای دانشآموز دقیقاً چه کنند تا نشان دهند حامی مظلومان عالم هستند؟ پول بدهند؟ کلاسهای درس را تعطیل کنند؟ لباس رزم بپوشند؟ انشا بنویسند؟…چه کنند؟ بزرگترهاشان چهکردهاند که اینان نیز همان کنند؟ اگر بگویید تقصیر از آموزشوپرورشی است که چنین حال بیحسی و بیرگی را دامن زده، گویم: متولّی و متکفّل آموزشوپرورش چه کسانی بوده و هستند؟ا خب! برای آنها فکری کنید؛ چرا بچهها را از مدرسه و تحصیلشان محروم فرمایید!؟
۴-به شما بزرگواران بگویم: اگر اجازه دهید تا آموزشوپرورش به وظیفهی ذاتی خود-که تربیت نسل برای آینده است- عمل کند، و در عمل، این نهاد عظیم را در آخرین ردیفِ بودجه و توجه و احترام ننشانید، مطمئن باشید، بدون دستور شما و خارج از دغدغهها و نگرانیهای شما در دفاع از مظلوم، حامی عملی و عقلی و منطقی محرومان در سراسر جهان خواهندشد؛ بنا به فطرت انسانی.
…اما نمیشود یکپا بر گاز ماشین باشد و همزمان پای دیگر بر ترمز؛ و ناله سر دهیم و شکوِه آوریم که چرا نمیرود!